دست نظامیان از دانشگاه كوتاه!
« اگر اجباری كه به زنده ماندن دارم نبود، خود را در برابر دانشگاه آتش میزدم، همانجایی كه بیست و دو سال پیش، « آذر» مان، در آتش بیداد سوخت، او را در پیش پای «نیكسون» قربانی كردند! این سه یار دبستانی كه هنوز مدرسه را ترك نگفته اند، هنوز از تحصیلشان فراغت نیافته اند، نخواستند - همچون دیگران - كوپن نانی بگیرند و از پشت میز دانشگاه، به پشت پاچال بازار بروند و سر در آخور خویش فرو برند. از آن سال، چندین دوره آمدند و كارشان را تمام كردند و رفتند، اما این سه تن ماندند تا هر كه را می آید، بیاموزند، هركه را میرود، سفارش كنند. آنها هرگز نمیروند، همیشه خواهند ماند، آنها «شهید» ند. این «سه قطره خون» كه بر چهره ی دانشگاه ما، همچنان تازه و گرم است. كاشكی می توانستم این سه آذر اهورائی را با تن خاكستر شده ام بپوشانم، تا در این سموم كه می وزد، نفسرند! اما نه، باید زنده بمانم و این سه آتش را در سینه نگاه دارم.» دكتر شریعتی
16 آذر سال 32 بود؛ نه! دو ماه قبل از آن، تاریخ 16 مهر 32.
بیشتر از 50 روز از كودتای آمریكایی ارتشبد زاهدی نگذشته بود. مردم هنوز درك كودتا برایشان سنگین بود. اولین تظاهرات یك پارچه مردم علیه رژیم كودتا در همین روز اتفاق افتاد؛ دانشگاه و بازار به طرفداری از تظاهركنندگان اعتصاب كردند. تظاهرات به قدری سنگین بود كه كودتاچیان وارد معركه شدند و طاق بازار را بر سر بازاریان خراب كردند و دكانهای آنان را به وسیله مزدوران خود غارت كردند.
16 آبان سال 32 بود؛ كابینه زاهدی و دولت انگلستان برای تجدید روابط ایران و انگلستان كه در جریان ملی سازی نفت قطع شده بود، مخفیانه شروع به مذاكرات كردند.
در تاریخ 24 آبان اعلام شد كه نیكسون معاون رئیس جمهور آمریكا از طرف آیزنهاور به ایران میآید. نیكسون به ایران میآمد تا نتایج «پیروزی سیاسی امیدبخشی را كه در ایران نصیب قوای طرفدار تثبیت اوضاع و قوای آزادی شده است» (نقل از نطق آیزنهاور در كنگره آمریكا بعد از كودتای 28 مرداد) ببیند. دانشجویان مبارز دانشگاه نیز تصمیم گرفتند كه هنگام ورود نیكسون، نفرت و انزجار خود را به دستگاه كودتا نشان دهند. وقوع تظاهرات هنگام ورود نیكسون حتمی مینمود.
دو روز قبل از آن واقعه تلخ (14 آذر) زاهدی تجدید رابطه با انگلستان را رسما اعلام كرد و قرار شد كه «دنیس رایت»، كاردار سفارت انگلستان، چند روز بعد به ایران بیاید. از همان روز 14 آذر تظاهراتی در گوشه و كنار به وقوع پیوست كه در نتیجه در بازار و دانشگاه عدهای دست گیر شدند. این وضع در روز 15 آذر هم ادامه داشت.
رژیم شاه برای مسلط شدن بر اوضاع و حفظ سلامت (!) سفر نیكسون نیروهای نظامی خود را در دانشگاه مستقر كرد؛ روز 15 آذر یكی از دربانان دانشگاه شنیده بود كه تلفنی به یكی از افسران گارد دانشگاه دستور میرسد كه باید دانشجویی را شقه كرد و جلوی در بزرگ دانشگاه آویخت كه عبرت همه شود و هنگام ورود نیسكون صداها خفه گردد و جنبندهای نجنبد...
صبح شانزده آذر، هنگام ورود به دانشگاه، دانشجویان متوجه تجهیزات فوق العاده سربازان و اوضاع غیر عادی اطراف دانشگاه شده، وقوع حادثهای را پیش بینی میكردند.
دانشجویان حتی الامكان سعی میكردند كه به هیچ وجه بهانهای به دست بهانه جویان ندهند. از این رو دانشجویان با كمال خونسردی و احتیاط به كلاس ها رفتند و سربازان به راهنمایی عدهای كارآگاه به راه افتادند. ساعت اول بدون حادثه مهمی گذشت و چون بهانهای به دست آنان نیامد به داخل دانشكدهها هجوم میآوردند؛ از پزشكی، داروسازی، حقوق و علوم عده زیادی را دستگیر كردند. بین دستگیر شدگان، چند استاد نیز دیده میشد كه به جای دانشجو مورد حمله قرار گرفته و پس از مضروب شدن به داخل كامیون كشیده شدند؛ چون احتمال وقوع حوادث وخیمتری میرفت، لذا برای حفظ جان دانشجویان، دانشكده را تعطیل كردند و به آنها دستور دادند به خانههای خود بروند و تا اطلاع ثانوی در خانه بمانند.
دانشجویان نیز به پیروی از تصمیم اولیای دانشكده، محوطه دانشگاه را ترك میكردند ولی هنوز نیمی از دانشجویان در حال خروج بودند كه ناگاه سربازان به دانشكده فنی حمله كردند. بهانه حمله آنان به دانشكده ظاهرا این بود كه در این گیر و دار دو دانشجوی رشته ساختمان به حضور نظامیان در دانشگاه اعتراض میكنند. ارتشیها برای دستگیری آنان وارد دانشكده فنی وارد كلاس درس مهندس شمس میشوند تا دانشجویان معترض را دست گیر كنند؛ وقتی مهندس شمس نسبت به حضور نظامیان در كلاس درس خود اعتراض میكند او را با مسلسل به جای خود مینشانند و حتی با شكنجه مستخدم دانشكده سعی میكنند كه آن دو دانشجو را بیابند.
رئیس وقت دانشگاه تهران برای اینكه جلوی ناآرامیها را بگیرد، كل دانشگاه تهران را تعطیل كرد. حضور نظامیان در صحن دانشكده فنی باعث شد كه بین نظامیان و دانشجویان، زد و خورد شود. عدهای از سربازان، دانشكده فنی را به كافی محاصره كرده بودند تا كسی از میدان نگریزد. آنگاه دستهای از سربازان با سر نیزه از در بزرگ دانشكده وارد شدند.
اكثر دانشجویان به ناچار پا به فرار گذاردند تا از درهای جنوبی و غربی دانشكده خارج شوند. در این میان بغض یكی از دانشجویان تركید و او كه مرگ را به چشم میدید و خود را كشته میدانست دیگر نتوانست این همه فشار درونی را تحمل كند و آتش از سینه پرسوز و گدازش به شكل شعاری كوتاه بیرون ریخت:«دست نظامیان از دانشگاه كوتاه!». هنوز صدای او خاموش نشده بود كه رگبار گلوله باریدن گرفت و چون دانشجویان فرصت فرار نداشتند به كلی غافل گیر شدند و در همان لحظه اول عده زیادی هدف گلوله قرار گرفتند. به خصوص كه بین محوطه مركزی دانشكده فنی و قسمتهای جنوبی، سه پله وجود داشت و هنگام عقب نشینی عده زیادی از دانشجویان روی پلهها افتاده، نتوانستند خود را نجات دهند، مصطفی بزرگ نیا به ضرب سه گلوله از پا درآمد. مهندس مهدی شریعت رضوی كه ابتدا هدف قرار گرفته به سختی مجروح شده بود بر زمین میخزید و ناله میكرد، و دوباره هدف گلوله قرار گرفت. احمد قندچی حتی یك قدم هم به عقب برنداشته و در جای اولیه خود ایستاده بود و از گلوله باران اول مصون مانده یكی از جانیان «دسته حاجیباز» با رگبار مسلسل سینه او را شكافت.
بعد از پایان درگیریها احمد هنوز زنده بود؛ او را به یكی از بیمارستانهای نظامی تهران منتقل كردند. در حالی كه در درگیریها لوله شوفاژ در مقابل احمد تركید بود و آب جوش تمام سر و صورت او را به شدت مجروح كرده بود با این حال مسئولان بیمارستان از مداوا و حتی تزریق خون به او ابا كردند و 24 ساعت بعد او مظلومانه شهید شد.
مظلومیت قندچی به حدی بود كه حتی بعد از شهادت، به خانوادهاش گفته بودند كه احمد را با دو شهید دیگر در امام زاده عبدالله دفن كردهاند. برادر شهید قندچی گفت: «بعد از این كه فهمیدیم احمد را در مسگر آباد دفن كردهاند با خانواده شریعت رضوی و بزرگ نیا به مسگر آباد رفتیم و قبر شهید را نبش كردیم و او را مخفیانه به امام زاده عبدالله بردیم و در آنجا در كنار دوستانش به خاك سپردیم».
در جریان درگیری 16 آذر عده زیادی از دانشجویان كه تحت فشار و حمله قرار گرفته بودند به ناچار به آزمایشگاه پناه بردند. پس از ختم گلوله باران دقیقهای سكوت، دانشكده را فرا گرفت. ناگهان میان سكوت ناله بلندی به گوش رسید كه مانند دشنه در قلبها فرو رفت و از چشم بیشتر دانشجویان اشك جاری شد. نالههای بلند سوزناك میفهماند كه عدهای مجروح شدهاند و در همان جا افتادهاند. اولیای دانشكده، مستخدمان و چند نفری از دانشكده پزشكی میخواستند مجروحان را به دانشکده پزشكی برده معالجه كنند ولی سربازان با تهدید به مرگ مانع این كار شدند. بدن مجروحان در حدود دو ساعت در وسط دانشگاه افتاده بود و خون جاری بود تا بالاخره جان سپردند. بدین ترتیب سه نفر از دانشجویان (بزرگ نیا، قندچی و شریعت رضوی) شهید و بیست و هفت نفر دستگیر و عده زیادی مجروح شدند.
خبر واقعه 16 آذر به سرعت در تمام تهران پخش شد. در روز 17 آذر تمام دانشگاههای تهران و اغلب شهرستانها در اعتصاب كامل به سر بردند؛ حتی بسیاری از دبیرستانها هم با تعطیل كردن مدرسه خود هم دوش دانشگاهیان در تظاهرات علیه فجایع 16 آذر و سفر نیكسون به تهران شركت كردند.
برای كم رنگ كردن واقعه 16 آذر، جنایت كاران شروع به سفسطه كردند. در مقابل خبرنگاران گفتند كه: «دانشجویان برای گرفتن تفنگ سربازان حمله كردند و سربازان نیز اجبارا تیرهایی به هوا شلیك نمودند و تصادفا سه نفر كشته شد.» در همان روزها یكی از مطبوعات نوشت: «اگر تیرها هوایی شلیك شده، پس دانشجویان پر درآورده و خود را به گلوله زدند!»
رژیم برای این كه واقعه 16 آذر زودتر از یادها برود از برپایی مراسم یادبود شهدا جلوگیری كرد.
برادر شهید شریعت رضوی میگوید: «بعد از شهادت این سه تن به ما اجازه برگزار كردن شب سوم در خانه هایمان را هم ندادند؛ ولی در مراسم چهلم به خاطر پافشاری زیادی كه كردیم فقط 300 كارت كه مهر حكومت نظامی روی آن خورده بود به من دادند. هر كس میخواست به طرف امام زاده عبدالله برود كارتش را كنترل میكردند.»
برادر شهید بزرگ نیا نیز میگوید:«از طریق علم، شاه به پدرم تسلیت گفت و پیغام داد 200 هزار تومان خون بها بدهند كه جواب رد دادیم؛ بعد میخواستیم مجلس ختم و شب هفت بگیریم، مخالفت كردند. تا این كه خودم پیش سرتیپ بختیار فرماندار نظامی رفتم و متعهد شدم اگر اتفاقی افتاد خودم مسؤول باشم.»
درست روز بعد از واقعه 16 آذر، نیكسون به ایران آمد و در همان دانشگاه، در همان دانشگاهی كه هنوز به خون دانشجویان بی گناه رنگین بود دكترای افتخاری حقوق دریافت كرد. صبح ورود نیكسون یكی از روزنامهها در سر مقاله خود تحت عنوان «سه قطره خون» نامه سرگشادهای به نیكسون نوشت. در این نامه سرگشاده ابتدا به سنت قدیم ما ایرانیها اشاره شده بود كه «هرگاه دوستی از سفر میآید یا كسی از زیارت بازمی گردد و یا شخصیتی بزرگ وارد میشود ما ایرانیان به فراخور حال در قدم او گاوی و گوسفندی قربانی میكنیم؛ آنگاه خطاب به نیكسون گفته شده بود كه «آقای نیكسون! وجود شما آن قدر گرامی و عزیز بود كه در قدوم شما سه نفر از بهترین جوانان این كشور یعنی دانشجویان دانشگاه را قربانی كردند.»