باغچه من توی دست های خدا
باغچه من توي دست هاي خدا
اين آيه را که خواندم دلگرم شدم. انگار مطمئن شدم هيچ چيز توي اين دنيا حيف نميشود. هيچچيز گم نميشود. ما کارهاي خوبمان را براي تو ميفرستيم و تو با وسواس و حوصله همه را پيش خودت نگه ميداري. هيچ وقت، هيچ چيز فراموشت نميشود.
وقتي ما دوباره پيش تو بر ميگرديم، همه آنها را به ما برميگرداني و ما حتما از اينکه هيچ چيز را از قلم نينداختهاي، تعجب ميکنيم.
تو همه جا را ميبيني. تو از همه چيز با خبري. پس چرا ما اين همه دلواپسيم و کارهاي خوبمان را به رخ ديگران ميکشيم. همين که تو ميبيني. مگر بس نيست؟
اين زندگي واقعا ماجراي عجيبي است. يک باغچه بزرگ که هر کاري که ميکنيم مثل دانهاي است که در آن ميکاريم. دانهاي که جوانه ميزند؛ رشد ميکند؛ بزرگ ميشود و هزار شاخ و برگ ميدهد. اما وقتي چشممان به باغچه خودمان ميافتد تعجب ميکنيم. چرا يادمان ميرود که اگر باغچه ما سرسبز نيست، تقصير خودمان است.
خدايا! اما خوشحالم که باغچه من توي دستهاي تو جا گرفته و تو از آن نگهداري ميکني. خدايا! کمکم کن و يادم بده که چه چيزي در باغچهام بکارم.
باغچهاي که دائم دانهاي در آن ميکاريم؛ کتابي که هر لحظه کلمهاي به آن اضافه ميکنيم يا تابلويي که هر ساعت بر روي آن چيزي ميکشيم.
تو فکر ميکني زندگي بيشتر شبيه کدام اينهاست؟
دوست داري توي باغچهات چي بکاري و در تابلويت چه چيزهايي را نقاشي کني و در کتابت چه قصههايي بنويسي؟
آيا فکر کردهاي به کساني که بعد از تو تابلويت را تماشا ميکنند؛ کتابت را ميخوانند و از باغچهات گلي ميچينند؟
برگرفته از کتاب: نامههاي خط خطي
نوشته: عرفان نظرآهاري
***************************
مطالب مرتبط
با چه نامي تو را بخوانم دوست خوبم؟
برو باهاش حرف بزن بگذار آرومت کنه
درختي که گفت من پروردگار تواَم
خاطره هاي تو پر از کلمه هاي خداست