کلاغ زاغی

یکی بود، یکی نبود. کلاغ زاغی یک صابون درسته را خورده بود. برای همین هم وقتی خواست قارقار کند، یک عالمه حباب صابون از دهانش بیرون آمد. کلاغ زاغی زودی دهانش را بست و دیگر قارقار نکرد.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

کلاغ زاغی

یکی بود، یکی نبود. کلاغ زاغی یک صابون درسته را خورده بود. برای همین هم وقتی خواست قارقار کند، یک عالمه حباب صابون از دهانش بیرون آمد. کلاغ زاغی زودی دهانش را بست و دیگر قارقار نکرد. درست همان موقع سنجاب پیش او آمد و گفت: «عجله کن! مهمانی شروع شده!» کلاغ زاغی تازه یادش افتاد که امروز به مهمانی دعوت است. اما با دهان پر از حباب صابون که نمی‏توانست به مهمانی برود! برای همین هم چیزی نگفت.

سنجاب با تعجب به او نگاه کرد و گفت: «زاغی جان! نشنیدی!؟ گفتم بیا مهمانی شروع شده!» اما کلاغ زاغی باز هم چیزی نگفت و همین‏طور به سنجاب نگاه کرد. سنجاب که حوصله‏اش سر رفته بود گفت: «زاغی جان! با من شوخی می‏کنی؟» زاغی دهانش را باز کرد که بگوید چه بلایی به سرش آمده... که دوباره حباب‏های صابون از دهانش بیرون آمدند. سنجاب آنقدر خندید! آنقدر خندید که دلش درد گرفت. کلاغ زاغی قارقار کرد و گفت: «چرا می‏خندی؟» حباب‏های صابون توی هوا می‏چرخیدند و سنجاب یکی یکی آنها را با دست می‏ترکاند و می‏خندید.

زاغی گفت: «حالا فهمیدی چرا به مهمانی نمی‏آیم؟!» سنجاب گفت: «حالا که قارقارت پر از حباب‏های زیبا شده باید به مهمانی بیایی!» زاغی کمی فکر کرد و گفت: «می‏آیم اما اصلاً حرف نمی‏زنم!» سنجاب گفت: «باشد! قبول! تو بیا، حرف نزن!» کلاغ زاغی به همراه سنجاب به مهمانی رفت. هر کس با کلاغ زاغی سلام و علیک می‏کرد، او فقط سرش را تکان می‏داد. همه از این کار کلاغ تعجب کرده بودند.

ناگهان سنجاب گفت: «کلاغ زاغی امشب می‏خواهد برایمان آواز بخواند!» کلاغ زاغی دهانش را باز کرد که بگوید: «نه!» اما همین که دهانش را باز کرد، همه جا پر شد از حباب‏های زیبای صابون. مهمان‏ها با شادی شروع کردند به بازی کردن با حباب‏ها و خندیدن! این‏طوری شد که کلاغ زاغی زد زیر آواز و قار قار پر حبابی را خواند.

آن شب آنقدر به همه خوش گذشت، آنقدر همه خندیدند و آنقدرکلاغ زاغی آواز خواند که همه تصمیم گرفتند برای هر مهمانی، اول یک قالب صابون به کلاغ زاغی بدهند و بعد مهمانی را شروع کنند!

دوست خردسالان

تنظیم:بخش کودک و نوجوان

 

**********************************

 

مطالب مرتبط

بابایی مثل شیشه

سنگر چوبی

روباه مکار و بز کوهی

عسل و کیک وانیلی

شکارچی های ترسو

 زبان حبابی

دارا و ندار

در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.
مطالب مرتبط مجموعه : داستانک
آخرین مطالب سایت