آواز بهار
روزهای آخر فصل زمستان بود. خورشید، گرمتر از همیشه، تابید و برفها را آب کرد.
صدای شرشر آب، همه جا پیچید. قورباغه صدای شرشر را شنید و قورقور کرد.
" شرشرشر. قورقورقور...
پرنده، صدا را شنید و جیک جیک کرد.
" شرشرشر، قورقورقور، جیک جیک جیک ...
دارکوب از لانه بیرون آمد.
قورباغه گفت: «این آواز بهار است!»
دارکوب خندید و به تنهی درخت نوک زد: «تق تق تق»
" شرشرشر، قورقورقور، جیک جیک جیک، تق تق تق...
جیرجیرک روی شاخه بود که صداها را شنید و گفت: «وای! آواز بهار است.» و شروع کرد به جیرجیر کردن.
"شرشرشر، قورقورقور، جیک جیک جیک، تق تق تق، جیرجیرجیر...
همه شاد بودند و با آواز بهار میرقصیدند. ناگهان صدایی به گوش رسید.
صدای، خرت خرت خرت.
قورباغه گفت: «صدای کی بود؟»
دارکوب گفت: «صدای چی بود؟»
جیرجیرک گفت: «اینجا نبود!»
پرنده گفت: «بالای درخت بود!»
همین موقع سنجاب، در حالی که خرت و خرت پوست گردو را می جوید از لانه بیرون آمد.
دارکوب گفت: «سنجاب بیدار شد!»
قورباغه گفت: «چون زمستان تمام شد!»
سنجاب خندید و گفت: «آواز بهار را شنیدم، یکهُو از خواب پریدم!»
همه خندیدند و دوباره جنگل پر شد از آواز بهار:
شرشرشر، قورقورقور، جیک جیک جیک، تق تق تق، جیرجیرجیر، خرت خرت خرت، شرشرشر...
دوست خردسالانتنظیم برای تبیان:خرازی
*********************************
مطالب مرتبط