تبیان، دستیار زندگی
وقتی قرآن خواندن پدربزرگ تمام می‌شود من قرآن را از او می‌گیرم، آن را می‌بوسم و سرجایش می‌گذارم
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

مهربان باش، مثل خدا

مهربان باش، مثل خدا

وقتی قرآن خواندن پدربزرگ تمام می‌شود من قرآن را از او می‌گیرم، آن را می‌بوسم و سرجایش می‌گذارم. من این کار را خیلی دوست دارم. پدربزرگ و من همیشه با دست‌های تمیز قرآن را به دست می‌گیریم. یک روز بعد از اینکه پدربزرگ قرآن خواند، آن را به من داد تا سرجایش بگذارم. حسین با توپ توی اتاق آمد و مرا دید که قرآن را می‌بوسم. توپ را روی زمین انداخت و خواست قرآن را از من بگیرد.

من گفتم: با دست‌های کثیف نباید به قرآن دست بزنی. اما حسین شروع کرد به گریه کردن. بعد با دست کثیف اشک‌هایش را پاک کرد. حالا صورتش هم چرک و کثیف شده بود. حسین گریه می‌کرد و می‌خواست که قرآن را به او بدهم. پدربزرگ به اتاق آمد و گفت: چی شده؟

گفتم: حسین می‌خواست با دست‌های کثیف و نشسته قرآن را بگیرد، من هم به او ندادم.

پدربزرگ حسین را بغل گرفت و او را به دست‌شویی برد. دست و صورتش را با آب صابون شست. بعد به اتاق آمد و گفت: حالا که دست و صورتش را شسته قرآن را به او بده.

من قرآن را به حسین دادم. او فقط قرآن را بوسید و خندید. پدربزرگ به سر من دست کشید و گفت: خدا خیلی مهربان است. تو هم باید مهربان باشی. من حسین را بوسیدم و دوتایی با هم قرآن را سرجایش گذاشتیم.

برگرفته از مجله: دوست خردسالان

تنظیم برای تبیان: خرازی

****************************

مطالب مرتبط

چرا سنجاب ها شادند

نخود سیاه و آرزوی بزرگش

نمکی سر به هوا

پری کوچولوی هفت آسمان

کشتن یک گرگ سخت نیست

پیش مادر بمان

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.