تبیان، دستیار زندگی
در زمان‏های قدیم کودکی پدرش را در اثر بیماری از دست داد. همسایه‏ها و آشنایان جمع شدند و تابوت او را برداشته و برای دفن به سوی قبرستان بردند. هنگام دفن، کودک یتیم در پی تابوت پدر می‏رفت و در حالی که می‏گریست،
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

مقیاسی هوشمندانه!

در زمان‏های قدیم کودکی پدرش را در اثر بیماری از دست داد. همسایه‏ها و آشنایان جمع شدند و تابوت او را برداشته و برای دفن به سوی قبرستان بردند.

هنگام دفن، کودک یتیم در پی تابوت پدر می‏رفت و در حالی که می‏گریست، با آه و ناله می‏گفت: ای پدر! آخر تو را به کجا می‏برند؟! به خانه‏ای می‏برند که در آن از فرش و حتی زیراندازی کهنه خبری نیست؛ خانه‏ای که نه چراغی در آن روشن می‏شود و نه بوی طعام لذیذی به مشام می‏رسد، نه دری دارد و نه بام و همسایه‏ای. خدایا! چگونه ممکن است جسم و جان پدری را که عمری مورد احترام و ستایش مردم بوده، به چنین خانه تاریک و حقیرانه‏ای ببرند؟!

آری، کودک یتیم می‏گفت و می‏گریست و در میان نوحه‏ها و ضجه‏هایش با زبان کودکانه خویش نشانه‏های خانه‏ی آخرت و قبر تاریک پدر را بازگو می‏کرد.

باهوش

در میان جمعیت تشییع کنندگان، پسرکی باهوش و نکته سنج که همراه با پدرش در مراسم حضور داشت رو به پدر فقیر خود کرد و گفت: پدرجان! گمان می‏کنم که این مرده را به خانه‏ی ما می‏برند.

پدر با تعجب به فرزند خود نگاه کرد و گفت: منظورت چیست؟ این مرده چه ربطی به خانه‏ی ما دارد، او را به قبرستان می‏برند تا به خاک بسپارند. این چه حرفی است که می‏زنی؟!

پسرک با خنده‏ی تلخی پاسخ داد: آخر پدرجان همه نشانه‏هایی که آن کودک یتیم گفت ،مثل خانه‏ی ماست! مگر نه اینکه این مرد را به خانه‏ای می‏برند که نه فرش دارد، نه چراغ و نه حصیر، نه در دارد، نه بام، نه همسایه و نه خوراک لذیذ و مقوی؟!!

خوب! اگر اشتباه نکنم اینها همه مشخصات خانه‏ی ماست و جایی جز آن نمی‏تواند باشد.

تنظیم : بخش کودک و نوجوان

***************************************

مطالب مرتبط

گربه پر افاده

خرس قرمز شکمو

تجارت هوش

هفت رنگ آسمان

پرنده سخنگو

گربه کوچولوی ناراضی

همان آب گوسفندان را برد

ستاره‏ی عجیب و غریب

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.