ماسه و سنگ
روزی روزگاری دو دوست در بیابانی می رفتند.در میان راه بین آن دو بحثی درگرفت و یکی از آن ها به گوش دیگری سیلی زد.با این که دوست سیلی خورده بسیار رنجیده بود،اما کلمه ای به زبان نیاورد و روی ماسه نوشت «امروز بهترین دوستم به من سیلی زد.»
آن دو دوست هم چنان به راه خود ادامه دادند تا این که به چشمه ای رسیدند و تصمیم گرفتند تا در آن آب خود را بشویند.دوست سیلی خورده ناغافل به درون باتلاقی افتاد و در حال غرق شدن بود که دوستش او را نجات داد.هنگامی که حال او کمی بهتر شد،روی سنگی نوشت «امروز بهترین دوستم زندگی مرا نجات داد.»
دوستی که سیلی زده بود و بهترین دوستش را نجات داده بود،پرسید «هنگامی که من به تو سیلی زدم،تو آن جمله را روی ماسه نوشتی،اما حالا این جمله را روی سنگ نوشتی،دلیل این کار تو چیست؟»
گروه کودک و نوجوان سایت تبیان_ترجمه و تنظیم:نعیمه درویشی
**************************************