تبیان، دستیار زندگی

درخت زرافه

داستان زیبا و دوست داشتنی با نام درخت زرافه همراه ما شوید....
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
درخت زرافه
زرافه یک شاخه روی سرش گذاشت و گفت: من درختم.
دوتا پرنده آمدند و روی شاخه لانه ساختند.زرافه خوش حال شد. لانه ی پرنده ها شد.
زرافه کم کم تشنه شد. راه افتاد و رفت. به رودخانه رسید.می خواست خَم شود و آب بخورد. پرنده ها ترسیدند.
داد زدند: درخت جان خَم نشو! لانه جان، خراب نشو!

زرافه گفت: تشنه ام. چه کار کنم؟
پرنده ها گفتند: درخت جان، خم نشو زود برمی گردیم. بعد هم دوتایی پریدند و پیش آقا فیله رفتند.

آقا فیله با گوش های بادبزنی اش خودش را باد می زد.
پرنده ها تند و تند گفتند: فیل جان، بیا به درخت جان آب بده. درخت جان تشنه است.

آقا فیله دنبال پرنده ها دوید. به درخت زرافه رسید.
به زرافه گفت: چه خوب که درخت شدی! دوست پرنده ها شدی!

بعد هم با خرطومش به درخت زرافه ای آب داد.
پرنده ها شاد شدند. دوستِ درختِ زرافه شدند.

مطالب مرتبط:
صحرایی که دنبال شتر می گشت
کلاه فروش و میمون ها
خانه ای به بزرگی یک کلاه کشی 

کودک و نوجوان تبیان
تنظیم: فهیمه امرالله-منبع: ماهنامه رشد کودک
مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.