پیروی از مد حماقت است
لباس ها بت های دنیای مدرن
لباس ها در دنیای مدرن پرستش می شوند. آنها را دارای حیات فرض می كنیم در حالی كه فاقد همه آنها هستند. لباس، كفش، كت، كیف و .... را می ستاییم گویی آنها دارای قدرتی ذاتی و روح و حیات هستند. عملا در دنیای مدرن به لباس ها هویت می دهیم و از این طریق ریشه های واقعی خود را از بین می بریم.
در دنیای مدرن هویت ما از طریق لباس ها شكل می گیرد. به نحوی كه ساعت ها برای انتخاب لباس مان وقت می گذاریم زیرا آنها را عناصری مهم در زندگی می دانیم. هزینه های هنگفت بابت خرید فلان مارك و فلان برند می پردازیم، از كیف و كفش خود به خوبی مراقبت می كنیم و مواظبیم كه آسیب نبینند. در كنار دوستان خود از كیفیت لباس مان حرف می زنیم و اظهار رضایت می كنیم. در واقع در دنیای مدرن لباس ها شخصیت و كیفیتی انسانی پیدا كرده اند؛ در حالی كه فاقد روح و معنا هستند. این سیستم بت پروری از لباس ها بدعت سرمایه داران است. سرمایه داران از لباس ها برای ما بت ساخته اند و آنها را هم چون موجوداتی دارای عقل و شعور در مقابل ما برافراشته اند. ما نیز در حال پرستش بت های دنیای جدیدیم بدون آن كه فكر كنیم سیستم سرمایه داری با روح بخشیدن به كالاها، سازندگان و كارگران را به موجوداتی بی جان تبدیل كرده كه هر روزه كارهایی تكراری را انجام می دهند تا در نهایت ما كالایی را بخریم و سازندگان آنها را نادیده بگیریم. در واقع سرمایه داری به كالاها جان بخشیده و انسانها را بی جان كرده است.
ما آموخته ایم عریانی حقیقت را تحسین کنیم
فیلسوفان به ندرت می پذیرند كه باید به دانشی كه لباس ها مدعی آن هستند ؛ توجه كرد و بیشتر ترجیح می دهند تا بر ارتباط لباس ها با مبدل كردن و پنهان كردن امور تمركز كنند. این موضوع تا حدی مربوط به وام گیری فكری فیلسوفان از افلاطون است. افکار و دل نگرانی های افلاطون در مورد اینکه چگونه حقیقت را از "ظاهر" آن تشخیص دهیم و چه طور از "توهم غار سایه ها" به واقعیتی پنهان در پشت آن رهنمون شویم. مفهوم فلسفی حقیقت به طور قابل ملاحظه ای با ایده های نور، افشاگری و آشكارسازی هم تراز قرار می گیرند. ما آموخته ایم عریانی حقیقت را تحسین کنیم و با صفحه نمایش ها و فتوشاپ هایی که ما را از آن دور نگه می دارند، مخالفت كنیم. با این اوصاف علامت حقیقت، aletheia (ἀλήθεια)، در سنت یونانی، به عنوان امری برهنه و عریان نمایش داده می شود.مارتین هایدگر مفهوم كلاسیك فلسفه از حقیقت تصحیح كرد. از نظر او هیچ چیز به اندازه حقیقت عریان، كامل نیست. با این حال هایدگر حقیقت را به گونه ای مجسم می كند كه حقیقت بیشتر شبیه به شروعِ شناختی كند و تدریجی از چیزی است كه پیش از این وجود داشته و اكنون هم وجود دارد: نوعی افشا و آشكارسازی جهان به وسیله ی موجودات درون ان. اما با این وجود آشکارسازی های فلسفه با ایده ی لباس پوشیدن و پوشیدگی حقیقت مخالف می كنند.
باید حقیقت را از تمام لباس های استعاری و حتی مشغله ها و پوچی های مادی برهنه كرد
سورن كیركی گارد در یک نشریه در سال 1854 خاطرنشان می کند "همان طور كه برای حمام کردن، همه ی لباس هایمان را در می اوریم- برای فهم حقیقت فرد باید در شعور درونی و ذاتی عریان و بدون هرگونه پوششی قرار گرفت". حتی برای فلسفه مدرن ، حقیقت خودآموز هم (حقیقتی كه فرد به تنهایی آن را فهم می كند)، نیاز به كناره گیری و برهنه کردن حقیقت از تمام لباس های استعاری و حتی مشغله ها و پوچی های مادی است. و در اینجا نیز یک ابهام ضمنی وجود دارد: مشغله های مادی پوچ اند. در حقیقت این لباس های خشن بیرونی ما را از حقیقت برهنه درون مان دور نگه می دارند.پیروی از مد حماقت است.
قبل از كیركیگارد، امانوئل کانت مد را منسوخ و باطل می دانست و آن را كاری "احمقانه" اعلام كرد. عقیده كانت در زمینه"ظاهر" یکی از نگرانی های همیشگی فلسفه بوده است. کانتی ها بین واقعیت به گونه ای كه برای ما ظاهر می شود و واقعیت آن چنان كه در درون امور هست؛ تمایز قائل می شوند. وظیفه فلسفه دقیقا در همین جاست: در كنترل كردن عدم هماهنگی بین واقعیت، آن چنان كه وجود دارد و انچه ما به عنوان حقیقت با محدودیت های ادراكی مان به آن دست می یابیم.
جهان دائما لباس های مبدلی را می پوشد و ظواهر خود را تغییر می دهد تا زیبای را تجربه كند.
در حالی که کانت بین این تمایزها دست و پا می زد. نیچه به عقاید كانت با دید تردید می نگریست. از نظر نیچه ظواهر ابزارهایی هستند كه با آنها بازی می كنیم و ایده های مورد قبول عامه را واژگون می كنیم. در واقع نیچه، حقیقت را در قالبی جدید مطرح می كند از نظر او حقیقت مجموعه ای از اجراهای، ظواهر و سطوح اند كه هیچ اصول اخلاقی واحد، تغییرناپذیر یا ذاتی پشت آنها وجود ندارد. جهان دائما لباس های مبدلی را می پوشد و ظواهر خود را تغییر می دهد تا زیبای را تجربه كند. با این حال "ظاهر" هم چنان به عنوان مسئله جدی معرفت شناختی در فلسفه باقی می ماند، این مسائل به طور کامل از سوالاتی در زمینه ظاهر و لباس فیزیکی جدا می شوند. با انكار واقعیت های مادی بدن در زمینه لباس و پوشش، راه هایی كه انسان جهان را مشاهده می كنند و می فهمند، انكار می شود.
حتی یک کت نمی تواند از مکانیسم اجتناب ناپذیر مبادله و ارزش در سیستم سرمایه داری جلوگیری کند.
استثناء قابل توجه در اینجا کارل مارکس است. برای او، لباس به طور طبیعی شرحی كاملا مادی گرایانه از جهان به حساب می آید. از نظر او لباس ها تجسم پیچیده سازی اشیا و كالاهای فرهنگ مدرن هستند. در فصول ابتدایی كتاب سرمایه (1867)، یك کت، نمایانگر و نمونه ای برای طبیعت تحریف شده تمام کالاها در جامعه سرمایه داری است. مارکس دست اول این موضوع را درک کرد. در تابستان سال 1850، او اوركت خود را به یك گروگیر محلی داد و در ازای آن پولی دریافت كرد؛ با گمان این كه می تواند در میان دوره های فقر و تنگدستی خود درآمدی كسب كند و بتواند بدهی را پرداخت كند و اوركت خود را پس بگیرد. با این وجود، بدون داشتن لباس مناسب، ماركس خود را از ورود به اتاق مطالعه کتابخانه بریتانیا محروم می دید. چه چیزی جادویی در مورد اشیایی مانند کت ها وجود داشت که می توانستند درب ها را باز کنند و مجوز ورود برای افراد صادركنند؟ حتی یک کت متعلق به خود مارکس نمی تواند از مکانیسم اجتناب ناپذیر مبادله و ارزش در سیستم سرمایه داری جلوگیری کند.
همه کالاها ارزش خود را از روابط اجتماعی انتزاعی، زشت و رقابتی سیستم سرمایه داری كسب می كنند
به نظر می رسد همه کالاها، از جمله کت مارکس چیزهای اسرارآمیز، مهم و عجیب و غریب را با خود همراه دارند، این كالاها ارزش شان نه از نیروی کاری که در تولید آنها زحمت می كشند، بلکه از روابط اجتماعی انتزاعی، زشت و رقابتی سیستم سرمایه داری است. شیوه های تولید تكراری و مادی اشیا، كارگران را از درون تهی و از خود بیگانه می كند و اراده ،خوشی، سرزندگی آنها را تخلیه می کند. در سیستم سرمایه داری كارگران هویت خود را از دست می دهند. كارگری كه در گذشته كفاش بود. یك كفش را به طور كامل تولید و در نهایت از ساخته خود احساس رضایت می كرد و هویت خود را با كفاشی تعریف می كرد. اما اكنون این كارگر تنها پاشنه ی كفشی را به بدنه متصل می كند و در طول روز هزاران بار این حركت را انجام می دهد و در نهایت هم نمی تواند بگوید كه من كفاشم؛ چراكه كار او در كنار كار چندین كارگر دیگر تبدیل به كفش می شود. در واقع او تنها جزیی كوچك از فرآیند ساخت كفش به حساب می آید كه هركس دیگری می تواند جای او را بگیرد.
بیشتر بخوانید: بحران مردانگی برای رسیدن به زیبایی |
این پوشاك باکره و دست نخورده و بدون نشانی از سازندگان شان وارد بازار می شوند.
در این میان ماركس به این نكته اشاره می كند، كالاها می توانند از راهی غلط كیفیتی انسانی پیدا كنند و صاحب زندگی شیطانی برای خودشان شوند، كالاها ماهیتی انسانی پیدا می كنند. ماهیتی كه به هیچ وجه نشانی از كارگر كه آن را ساخته ندارند. این پوشاك باکره و دست نخورده و بدون نشانی از سازندگان شان وارد بازار می شوند. در حالی كه سازندگان آن ماهیت انسانی خود را از دست داده و از درون تهی شده اند.
ماركس هنگامی كه طلسم انگاری كالا و «فتیشیسم»(شی باوری) کالای مدرن را سرزنش می كند. شی پرستان یا همان بت پرستان خواص جادویی را به اشیا نسبت می دادند درحالی كه این اشیا فاقد آنها بودند و آنها را مظهر ویژگی های خاص می دیدند. به همین ترتیب، در سرمایه داری مدرن، به نظر مارکس، برای اشیا زندگی انسانی و فوق طبیعی و عملا جاندار تصور می شود و بر اهمین اساس اشیا معامله می شوند. لباس ها در دنیای مدرن پرستش می شوند و آنها را دارای حیات فرض می كنند در حالی كه فاقد همه آنها هستند. ما لباس، كفش، كت، كیف و .... را می ستاییم گویی آنها دارای قدرتی ذاتی و روح و حیات هستند. عملا در دنیای مدرن ما به لباس ها هویت می دهیم و از این طریق ریشه های واقعی خود را از بین می بریم.