لبخند گمشده
کرم از زیرخاک سرک کشید. کفشدوزک و سنجاقک و هزار پا را دید...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
تاریخ :
چهارشنبه 1397/09/28 ساعت 07:53
کفشدوزک و سنجاقک و هزارپا با تعجب پرسیدند: برای چیه؟
کرمینو به هزار پا گفت: چون این همه پا به تو داده، یک پا هم به تو نداده.
به سنجاقک گفت: چهارتا بال به تو داده یکی هم برای من نگه نداشته.
به کفشدوزک هم گفت: تازه یادش رفته من را رنگ کند.
هزارپا، سنجاقک و کفشدوزک با مهربانی به او لبخند زدند. هزارپا گفت: اگر مثل من پا داشتی به این راحتی زیر خاک می رفتی؟
سنجاقک گفت: اگر بال داشتی، زیر خاک کثیف و پاره نمی شد؟
کفشدوزک هم گفت: برای زندگی زیر خاک لازم نیست مثل من رنگی باشی. عوضش رنگ خاکی و کم تر در خطری.
کرمینو رفت توی فکر، ولی هنوز اخمو بود. سنجاقک با لبخند گفت: فکر کنم خدا فقط یک چیز یادش رته به تو بدهد که خیلی لازمش داری حیف شد.
کرمینو با تعجب پرسید: چه چیزی و ؟
و دوباه به خودش توی دانه های شبنم نگاه کرد.
صورت اخمویش را دید. کم کم اخم هایش را باز کرد و یک مرتبه فریاد زد: نه نه خدا یادش نرفته. من توی دلم گمش کرده بودم.
وقتی کرمینو دوباره به کفشدوزک و سنجاقک و هزا پا نگاه کرد لبخند قشنگی روی صورتش بود.
مطالب مرتبط:
لبخند
فقط لبخند
لبخند پیرمرد
کانال کودک و نوجوان تبیان
تنظیم: شهرزاد فراهانی- منبع: رشد نو آموز
مطالب مرتبط مجموعه :
آخرین مطالب سایت