تبیان، دستیار زندگی
پیرمردی با لبخند باز کناردیوار کوچه نشسته بود انگار من نیامده به من لبخند زده بود. کوچه ما سرازیری تندی دارد و پیرمردی هر روز در ابتدای کوچه، در انتهای سرازیری می نشیند.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

لبخند پیرمرد
پیرمرد

پیرمردی با لبخند باز کناردیوار کوچه نشسته بود انگار من نیامده به من لبخند زده بود. کوچه ما سرازیری تندی دارد و پیرمردی هر روز در ابتدای کوچه، در انتهای سرازیری می نشیند.

با خود می گویم امروز از او می پرسم به چه می خندی؟!

 باز تند ازکوچه پایین آمدم اما انگار او رفته بود انگار سراشیبی را تمام کرده بود و باز انگاری لبخندی برای من جا گذاشته بود.

کوچه ما هنوز سراشیبی تندی دارد اما من دیگر نمی توانم تند پایین بیایم، گاهی که نفسم می گیرد می نشینم و به بچه های که تند و تند پایین می آیند می خندم. دیروز پسربچه ای از من پرسید: بابابزرگ چرا می خندی؟

بخش کودک و نوجوان تبیان


منبع: سایت پند آموز

مطالب مرتبط:

گناهان کوچک

قویترین مرد

نتیجه‌ی کار

زود قضاوت نکنید!

دوست داشتن به خاطر خدا

میمون‌ها و کلاه فروش

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.