روزشمار انقلاب اسلامي

مدرسه رفاه واقع در خيابان ايران به‌عنوان محل استقرار و اداره كميته استقبال امام تعيين شده بود. تلاش مسئولين اين بود كه مكاني مناسب براي استقرار امام (ره) تعيين گردد. در كنار مدرسه رفاه دو مدرسه ديگر هم بود يكي به نام مدرسه علوي شماره 1 و ديگري به نام مدرس
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

روزشمار انقلاب اسلامي

روز 13 بهمن كه امام راحل در مدرسه علوي خيابان ايران مستقر گرديدند و امور اداره انقلاب را هدايت مي‌كردند و گروه گروه مردم به ديدار او سرازير بودند

مدرسه رفاه واقع در خيابان ايران به‌عنوان محل استقرار و اداره كميته استقبال امام تعيين شده بود. تلاش مسئولين اين بود كه مكاني مناسب براي استقرار امام (ره) تعيين گردد. در كنار مدرسه رفاه دو مدرسه ديگر هم بود يكي به نام مدرسه علوي شماره 1 و ديگري به نام مدرسه علوي شماره 2، مسئولين كميته استقبال هماهنگ كردند كه مدرسه علوي شماره 1 و 2 محل استقرار امام باشد وقتي اين موضوع با مسئولين مدارس در ميان گذاشته شد مورد توافق قرار گرفت و در اختيار كميته استقبال قرار داده شد.

مدرسه علوي شماره 2 داراي يك در ورودي و يك در خروجي بود و سرسرايي هم داشت كه امام (ره) بتواند به ابراز احساسات مردم پاسخ دهد.

«امام حدود ساعت10:30 شب به مدرسه رفاه تشريف آوردند»(1)، در را باز كرديم ديديم امام هستند. يادم نيست كه تنها بودند يا حاج آقا احمد نيز با ايشان بود. صداي شوق انگيز «امام آمد» به همه رسيد. دويست نفر از كساني كه آن شب در مدرسه رفاه بودند امام را دوره كردند. امام نيز با وجود خستگي زياد با روي خوش همه را مورد مرحمت قرار دادند. من تعجب مي‌كردم كه ايشان با وجود آن همه خستگي مسافرت و رفتن به بهشت زهرا(س) و سخنراني چطور مي‌توانستند اين چنين با روي خوش با مردم مواجه شوند. من هم جلوتر رفته بودم دم در، از فاصله يكي دو متري مشغول تماشاي ايشان شدم. سال‌ها بود امام را نديده بودم. البته نزديك‌تر نرفتم كه مزاحمتي براي ايشان ايجاد كنم. امام آمدند و به طرف پله‌هاي سرسرا كه منتهي به طبقه دوم مي‌شد رفتند، حدود پنجاه تا شصت نفر پائين پله مشتاقانه رهبرشان را نگاه مي‌كردند، ايشان از پله‌ها بالا رفتند و همين كه به پاگرد رسيدند، رويشان را به طرف جمعيت چرخاندند و چهار زانو روي زمين نشستند. اين حركت بسيار جالب بود. مردم با ديدن اين منظره متوقف شدند- امام با تبسم محبت‌آميزي از آنها احوال‌پرسي كرده و بعد شروع به صحبت كردند. آن دو - پانزده دقيقه‌اي كه امام روي پله‌ها با آن تبسم زيبايشان براي‌مان صحبت كردند از خاطرات جالب و فراموش نشدني من است.» (2)

روز 13 بهمن كه امام راحل در مدرسه علوي خيابان ايران مستقر گرديدند و امور اداره انقلاب را هدايت مي‌كردند و گروه گروه مردم به ديدار او سرازير بودند

امام (ره) در آن نشست صميمي در جمع حاضرين فرمودند:

«تا اراده خداي تبارك و تعالي نباشد، براي بشر امكان ندارد كه به يك همچون وحدت كلمه‌اي برسد. شما مي‌دانيد كه در ايران بوديد بهتر مي‌دانيد كه در سراسر ايران از آن دهات تا مركز، همه يكدل و يكصدا اين خاندان را طرد كردند.

بچه‌هايي كه تازه زبان درآوردند با جوانها و پيرمردها هم‌صدا شدند. دست خدا با جماعت است. برادرهاي من، اين وحدت كلمه را حفظ كنيد. رمز پيروزي شما وحدت كلمه است. اختلاف را كنار بگذاريد. من بزرگترين پيروزي را آشتي بين دانشگاه و مدارس علمي (حوزه‌هاي علمي) مي‌دانم. اگر ما هيچ پيروزي‌اي پيدا نكرده بوديم اما همين معنا كه بين دانشگاه و طبقه روحاني را نزديك كرديم و تفاهم حاصل شد... و اين دست خيانتي كه سالهاي طولاني جدايي انداخته بود بين اين دو طبقه قطع شد و بحمدالله هم روحاني فهميد كه دانشگاهي آنچه اجانب گفته‌اند نبود و هم طبقه جوان و دانشگاهي فهميدند كه روحاني آنطور كه براي اينها توصيف كرده بودند نبود. آنها مي‌خواستند كه ملت را از هم جدا كنند و تمامي هستي ملت را ببرند و خود ملت (را) باز به هم ريزند- اختلاف با هم- از مصالحشان غافل باشند. شما ملت ايران ثابت كرديد كه با وحدت كلمه يد اجانب،‌دست آنها را قطع كرديد. الان هم بعضي از كساني كه با او ارتباط دارند و با صورت‌هاي خيلي ظاهرالصلاح پيش آمدند، به اصطلاح ملي پيش آمده‌اند اينها هم مي‌خواهند منافع اجانب را به اين صورت حفظ كنند... ملت بايد بيدار باشد و بداند و اين حيله‌ها را خنثي كند. من از خداي تبارك و تعالي سلامتي همه شما و وحدت كلمه‌تان را مي‌خواهم.» (3)

صبح روز سيزدهم بهمن مجموعه‌اي از اقشار مختلف مردم و شخصيت‌ها و علما به ديدار امام (ره) شتافته بودند كه برنامه‌ريزي‌ها و هماهنگي را دچار مشكل كرده بود كه در اين رابطه گفته شده «صبح ديديم كه آقاي عراقي دست امام را گرفته و براي ملاقات با مردم كه در حياط مدرسه علوي شماره يك بودند، از پله‌ها پائين مي‌آيند. آقاي مطهري دست امام را گرفت و داخل پاركينگ آورد. همراه امام (ره)‌ داخل يك پيكاني كه از قبل آماده شده بود، نشستيم و از جلوي مردم رد شديم و به اين ترتيب امام (ره) را به مدرسه علوي شماره دو انتقال داديم. آقاي مطهري به من گفت: «برو به مردم بگو بيايند مدرسه علوي شماره دو» من به مدرسه علومي شماره يك رفتم و پشت بلندگو اعلام كردم :«اين جا تنگ است و شما به زحمت مي‌افتيد و امام به اين زحمت راضي نبودند. لذا تشريف ببريد مدرسه شماره دوي علوي.» البته اين اقدام شهيد مطهري باعث ناراحتي شهيد عراقي و به خصوص شهيد بهشتي شده بود كه شهيد مطهري از دل آنها درآورد.» (4)

«صحن مدرسه رفاه را كه خيلي بزرگ بود فرش كرده بودند. براي اينكه فردا وقتي مردم براي ديدن امام مي‌آيند براي نشستن جا باشد، ولي صبح كه ما آمديم ديديم كه امام نيستند و از مدرسه رفاه رفته‌اند. صحبت اين شد كه چرا امام تشريف ندارند و كجا هستند؟ گفتند مدرسه علوي هستند. بعد سؤال شد كه چه كسي ايشان را برده؟ گفتند كه آقاي مطهري و بعضي ديگر آمده‌اند ايشان را از مدرسه رفاه برده‌اند. يادم است آن وقت آقاي بهشتي ناراحت شدند كه يعني چه؟ چرا امام را از اين طرف به آن طرف مي‌برند، چرا بدون مشورت كار مي‌كنند. ايشان ناراحت شدند. نهضت آزادي‌ها هم ناراحت بودند. همين آقاي صباغيان و ديگران ناراحت بودند كه امام چطور غيب‌شان زد، بعد كه خدمت آقاي مطهري رفتيم ايشان فرمودند: من احساس كردم اينها دارند امام را دوره مي‌كنند و از همين حالا دارند امام را اداره و رهبري مي‌كنند، از اين رو خواستم كه رابطه امام را از اينها قطع كنم و امام به اينها وابسته نشوند كه اين براي انقلاب مضر است؛ لذا امام را از آنجا به مدرسه علوي بردند.»(5)

«مدرسه رفاه طوري نبود كه بتوان در آن جا زمينه ديدار عمومي را ترغيب داد، بنابراين مدرسه علوي را براي ديدارهاي عمومي مردم برگزيديم» بخصوص كه مدرسه علوي دو مجموعه بود و يك در ورودي از خيابان ايران داشت و يك در خروجي به طرف مدرسه رفاه و به همين دليل مردم به راحتي مي‌توانستند از يك در وارد شوند و امام را زيارت كنند و از در خروجي خارج شوند تا دسته ديگري بيايند. بنا به اين شرايط، امام را در دفتر مدرسه علوي مستقر كرديم. اين دفتر سرسرايي داشت كه امام به آن جا مي‌آمد و به ابراز احساسات مردم پاسخ مي‌گفت و اگر سخنراني داشت، سخنراني مي‌كرد و دوباره به دفتر باز مي‌گشت.» (6)

«روز سيزدهم بهمن ماه حجت‌الاسلام فلسفي به ديدار امام رفتند و با ايشان (امام راحل) ديدار كردند. در اين ديدار كه بسياري از طلبه‌هاي حوزه علميه نيز حضور داشتند، ابتدا حجت‌الاسلام محمد‌نقي فلسفي كه سالها ممنوع‌المنبر بود به منبر رفت و به ايراد سخن پرداخت.» آقاي فلسفي در پايان گفتند: «چون پيغمبر اكرم (ص) در فتح مكه،‌مقابل كعبه ايستاد و در پيشگاه باري تعالي اين مضامين را به عنوان شكرگزاري ادا كرد، من تصور مي‌كنم انقلاب اسلامي و پيروزي امام را با همان جملات پيغمبر اكرم (ص) محكم كنيم. من استدعا مي‌كنم همگي برخاسته و در پيشگاه باري تعالي بايستيم و آن سرود پيروزي را بخوانيم.» آنگاه تمامي حضار از جاي برخاستند و روي به قبله ايستادند آقاي فلسفي كه در كنار امام خميني(ره) ايستاده بودند از همان جايگاه با آهنگ خوش، سخنان پيغمبر اكرم (ص) را جمله جمله مي‌خواند و با هر جمله، صدها نفر از علما و مجتهدان و گويندگان ديني با آهنگ آن را تكرار مي كردند: «لا اله الا الله، الها واحدا و نحن له مسلمون... (تا آخر دعاي وحدت خوانده شد) و بعد از سخنراني آقاي فلسفي امام خميني فرمودند: «اعلام كنيد كه از اين پس منبر آقاي فلسفي فتح شده است.» به اين شكل از آن زمان بار ديگر منبر جناب آقاي فلسفي آزاد شد. (7)

«تا اراده خداي تبارك و تعالي نباشد، براي بشر امكان ندارد كه به يك همچون وحدت كلمه‌اي برسد. شما مي‌دانيد كه در ايران بوديد بهتر مي‌دانيد كه در سراسر ايران از آن دهات تا مركز، همه يكدل و يكصدا اين خاندان را طرد كردند.

سپس حضرت امام به ايراد سخن پرداختند و در ابتداي بيانات‌شان فرمودند: «بنده در اين مدت كه در خارج بودم دعاگوي همه آقايان بودم و حالا كه برگشتم به خدمت آقايان براي خدمت‌گزاري، خدمت به روحانيت، خدمت به آقايان علما و فضلا و خدمت به جامعه ايراني‌ها، حالا مي‌بينم كه رفقايي كه ما داشتيم با ريش سياه اين جا گذاشتيم. حالا با ريش سفيد تحويل مي‌گيريم. ما اشخاصي در زندان داشتيم كه وقتي كه از پيش ما رفتند در زندان، سالم بودند، قوي بودند، وقتي كه از زندان بيرون آمدند آنهايي كه زنده مانده‌اند و از زندان بيرون آمده‌اند ضعيف شده‌اند، پيرمرد شده‌اند، مريض شده‌اند، اين نيروي انساني از دست ما رفته است، اين از همه چيزها بالاتر بود، جناياتي كه سلسله پهلوي در جامعه ما كرد، شايد هيچ جنايتي بالاتر از اين جنايت نبود كه نيروهاي فعاله انساني ما را يا از بين بردند يا فعاليت آنها را خنثي كردند براي مدت‌هاي زياد... (8)

روز 13 بهمن كه امام راحل در مدرسه علوي خيابان ايران مستقر گرديدند و امور اداره انقلاب را هدايت مي‌كردند و گروه گروه مردم به ديدار او سرازير بودند، مرتب سربازان و نيروهاي ارتش و رؤساي ادارات استعفاي خود را تسليم مي‌كردند، رعشه‌اي تمام سيستم سران آمريكا و باقي‌ماندگان رژيم شاه را فرا گرفته بود و در بن‌بست گير كرده بودند.

«ژنرال جوتز پرسيد كه آيا من فكر مي‌كنم ارتش مي‌تواند بدون حضور من در تهران كار كودتا را انجام دهد؟ گفتم كه اين حدس را همه مي‌زنند، اما به اعتقاد من، ارتش حالا توان كودتا را دارد و اگر بختيار دستور آن را بدهد، ارتش مي‌تواند از پس آن برآيد. افزودم كه سفير خلاف اين نظر را دارد. سوليوان فكر نمي‌كند كه ارتش، اين قابليت را داشته باشد و به اعتقاد او، اگر ارتش قصد كودتا داشته باشد، همه نظاميان فرار خواهند كرد، علاوه بر اين اطلاعات، خواستار حمايت بيشتر آمريكا از بختيار بودم در حالي كه سوليوان معتقد بود بايد با (امام) خميني كنار آمد. سؤالي كه براي واشنگتن وجود داشت اين بود كه من چه مي‌خواهم بكنم؟ طبيعي بود كه هر كس تسليم شده و ناگزير طرفدار (امام) خميني بود حضور مرا در ايران تحمل نمي‌كرد...» (9)

پي نوشت:

1- خاطرات محسن رفيق دوست صفحه 148

2- حضرت آيت خامنه‌اي رهبر معظم انقلاب- كتاب پا به پاي آفتاب جلد 2 صفحه 196

3- صحيفه امام جلد 6 صفحه 21

4- خاطرات حجت‌الاسلام و المسلمين ناطق نوري جلد اول صفحه 167

5- خاطرات آيت الله مهدوي كني صفحه 196

6- خاطرات محسن رفيق دوست صفحه 148

7- دهه سرنوشت ساز، چاپ مركز اسناد انقلاب اسلامي صفحه 165 الي 169

8- صحيفه امام جلد 6 صفحه 24

9- خاطرات ژنرال هاپزد صفحه 276

بخش سياست


منبع:خبرگزاري فارس/سيد مهدي حسيني

 

مطالب مرتبط مجموعه :
آخرین مطالب سایت