بهترین و بدترینها از دیدگاه نهج البلاغه؛
مبغوضترین انسان نزد خداوند متعال (قسمت سوم)
«إِلَی اللَّهِ أَشْكُو مَعْشَراً یَعِیشُونَ جُهَّالًا وَ یَمُوتُونَ ضُلَّالًا لَیْسَ عِنْدَهُمْ شِیئٌ أَبْوَرُ مِنَ الْكِتَابِ إِذَا تُلِیَ حَقَّ تِلَاوَتِهِ وَ لَا شِیئٌ أَنْفَقُ بَیْعاً وَ أَغْلَی ثَمَناً مِنَ الْكِتَابِ إِذَا حُرِّفَ عَنْ مَوَاضِعِهِ وَ لَیْسَ عِنْدَهُمْ شِیئٌ أَنْكَرُ مِنَ الْمَعْرُوفِ وَ لَا أَعْرَفُ مِنَ الْمُنْكَر»
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
تاریخ : چهارشنبه 1396/12/23 ساعت 11:32
بهترین و بدترینها از دیدگاه نهج البلاغه
مبغوضترین انسان نزد خداوند متعال (قسمت سوم)[1]
بسم الله الرحمن الرحیم
در جلسات گذشته بحثی را از نهج البلاغه مطرح كردیم كه امیرالمؤمنین علیه السلام گروهی از مسلمانها و مؤمنین را محبوبترین بندگان و در مقابل گروه دیگری را مبغوضترین آنان نزد خدا معرفی كردند.حضرت در ذیل خطبه هفدهم نهج البلاغه (صبحی صالح)، در زمانی كه هنوز سه دهه از وفات پیامبرصلی الله وعلیه وآله نگذشته بود، دو دسته را مبغوضترین برمی شمارند و میفرمایند: «إِلَی اللَّهِ أَشْكُو مَعْشَراً یَعِیشُونَ جُهَّالًا وَ یَمُوتُونَ ضُلَّالًا لَیْسَ عِنْدَهُمْ شِیئٌ أَبْوَرُ مِنَ الْكِتَابِ إِذَا تُلِیَ حَقَّ تِلَاوَتِهِ وَ لَا شِیئٌ أَنْفَقُ بَیْعاً وَ أَغْلَی ثَمَناً مِنَ الْكِتَابِ إِذَا حُرِّفَ عَنْ مَوَاضِعِهِ وَ لَیْسَ عِنْدَهُمْ شِیئٌ أَنْكَرُ مِنَ الْمَعْرُوفِ وَ لَا أَعْرَفُ مِنَ الْمُنْكَر»[2]؛ به خدا شكایت میكنم از گروهی از مردم كه زندگیشان را با جهل سپری میكنند و در حال گمراهی از دنیا میروند. تا این جا خیلی عجیب نیست؛ كسانی پیدا میشوند كه یا تنبلی میكنند و یا در شرایطی واقع میشوند كه دسترسی به عالم ندارند و زندگیشان با نادانی میگذرد، كسی كه عمری را با جهالت میگذراند، امیدی به او نیست كه هدایت شود و راه حق را درست بشناسد، و به طور طبیعی گمراه از دنیا میرود، ولی تعبیرات بعدی خیلی جای تأمل دارد و ظاهر سخن حضرت این است كه چنین كسانی وجود دارند.
حضرت میفرمایند: مردمی كه من پیش خدا از آنها شكایت میكنم، كسانی هستند كه هیچ چیز نزد آنها بازارش كسادتر از قرآن نیست، در صورتی كه قرآن درست تلاوت و تفسیر شود و همان طور كه هست و نازل شده است بیان شود، اینها خریدارش نیستند. كالایی در بازار نزد اینان كسادتر، بایرتر و بیارزشتر از قرآنِ درست خوانده شده و تفسیر شده نیست. همین افراد اگر قرآن تحریف شود، آیهای جابه جا شود و تحریف معنوی در قرآن صورت گیرد هیچ كالایی گرانبهاتر و پرمشتریتر از قرآن نزد آنان نیست. این نكته خیلی عجیب است كه در هر دو مورد كسادی و رونق، صحبت از قرآن است. این قرآن اگر به دلخواه تفسیر شود، آن طور كه هواهای مردم میپسندد، بسیار گرانبهاست و در بازار نزد آنان هیچ چیز گرانبهاتر از چنین قرآنی نیست كه تحریف شود و نابهجا تفسیر شود. اینان كسانی هستند كه هیچ چیز نزدشان شایعتر، رایجتر از منكرات و هیچ چیز ناشناخته تر از معروف و كار خوب نیست.
خوب است انسان درست تصور كند كه امیرالمؤمنین علیه السلام از چه شکایت میکند؟ چه جامعه ای را میبیند؟ چه چیزی وجود دارد كه این تعبیرات عجیب را به كار میبرد؟ صحبت در این خطبه از كفار و مشركین نیست. مسلمانهایی هستند مؤمن به خدا، پیامبرصلی الله وعلیه وآله و قرآن كه حضرت از آنها شکایت میکند.
نزد اینها هیچ چیز شناخته شده تر از منكر و مجهول تر و ناشناخته تر از معروف نیست، یعنی خوبها را بد و بدها را خوب میدانند. در جامعه اسلامی، به بركت تربیت انبیا و تعالیم الهی مردم حقایق و خوبهای واقعی را میشناسند و كار بد برایشان ناشناخته است و مردم با آن آشنا نیستند، اما جامعه ای كه علی علیه السلام از آن شاکیست، درست برعكس است.
البته این جامعه خیالی و فرضی هم نیست، چون چنین جامعهای مورد شكایت قرار نمیگیرد. از چیزی شكایت میكنند كه وجود دارد. آن هم در ذیل بیانی كه مبغوضترین بندگان را معرفی میكند و در مقام نتیجهگیری از بحث مبغوضترین خلایق و عالِم نمایانی كه از حقیقت علم بهرهای ندارند،این تعبیرات را آوردهاند. این صحیح نیست كه بگوییم: حضرت یك وضع خیالی را تصور كرده و فرمودهاند: خدایا از این جامعهای كه وجود خارجی ندارد من پیش تو شكایت میكنم. حداقل باید بگوییم: این یك نوع پیش بینی است كه در آینده نزدیك چنین كسانی پیدا میشوند. آن چه كه مهم است این است كه ما مواظب باشیم خودمان جزء كسانی نباشیم كه علی علیه السلام از آنها نزد خداوند شكایت میكند. طبعاً هیچ كس حاضر نیست احتمال دهد مورد شكایت حضرت قرار گیرد. خوددوستی و حبّ ذات نمیگذارد انسان درباره خودش حتی احتمال این؛ را بدهد كه به عنوان بدكردار مورد شكایت قرار گیرد. هر وقت انسان از بدیها و زشتیها صحبت میكند میگوید: مردم این جورند، گویا خود را از مردم جدا میداند و میگوید: ما هیچ عیبی نداریم، این مردم هستند كه بد عمل میكنند. اما انصاف این است كه انسان حدّاقل به احتمال خیلی ضعیف بگوید: نكند من هم جزء همینها باشم یا نكند در آینده چنین وضعی برای من پیش آید.
خیلی ها بودند كه ابتدا انسان خوبی بودند، لااقل آن چه از ظاهر آنان دیده میشد،خوب بود. سالها در نماز پیامبرصلی الله وعلیه وآله در صف اول شركت میكردند، در جنگها شركت میكردند، از اموالشان در راه خدا انفاق میكردند و...، اما عاقبت آنان طور دیگری شد. بسیاری از منحرفین و منافقین كسانی بودند كه ابتدا آدمهای خوبی بودند، در یك شرایطی خیلی مقبولیت داشتند و مردم به آنها اعتماد داشتند، ولی آخر عمر یك جور دیگر شدند. درباره خودمان این احتمال را بدهیم كه نكند روزی بیاید كه ما هم منحرف شویم، فكرمان تابع افكار عمومی شود و خوب و بد را بخواهیم از طریق مردم بشناسیم!
اگر این طور احتمالی كسی درباره خودش بدهد كمی احتیاط میكند. چه طور میشود كسی كه در یك محیط دینی سابقه خوبی داشته، محیط خانوادگی و تربیتی خوبی داشته، در محیط نظام اسلامی پرورش پیدا كرده است، ولی طوری شود كه علی علیهالسلام از او شكایت كند؟ این نكته را باید بررسی كنیم كه چه طور میشود انسان تدریجاً به گناه و انحراف گرایش پیدا میكند؟ پیش از این به تفصیل در همین موضوع مباحثی بیان شد، اما اجمالاً آدمیزاد وقتی از چیزی خوشش میآید، دلش میخواهد آن را داشته باشد و در صورتی كه با عقاید، دین و ارزشهای اجتماعی سازگار نباشد در مقام توجیه برمیآید، چون نه میتواند از آن بگذرد و نه میتواند به خودش بقبولاند كه من میخواهم گناه كنم. اگر پیش خودش هم قبول كند حداقل میخواهد به مردم اظهار كند كه من تخلف نمیكنم. سیر این توجیهات انسان را به گناه میكشاند.
از كفار كه توقعی نیست قرآن در بازارشان رواج داشته باشد تا حضرت پیش خدا از آنان شكایت كند. اگر خواسته باشد پیش خدا شكایت كند میگوید: خدایا چرا آنها كافرند؟ چرا ایمان نمی آورند؟ اما اینهایی كه این جا مورد شكایت قرار میگیرند، مدعی دین و اسلامند، در عین حال در میانشان قرآن واقعی ارزشی ندارد و كسادترین جنس است و همین قرآن اگر به غلط تفسیر شود و قرائت مردم پسند پیدا كند پربها میشود! ما باید از این مسیر ترس داشته باشیم. در فهم قرآن، احكام دین و فهم روایات، متد صحیح تحقیق را یاد بگیریم و بدان عمل كنیم. اگر میخواهیم معنای قرآن را بفهمیم راه صحیح و عقلایی فهمیدن معنا از لفظ را رعایت كنیم. با توجه به این كه در هر كلامی و به خصوص در قرآن، عام و خاص و به قول امیرالمؤمنین علیه السلام ناسخ و منسوخ و به قول فقها تخصیص و تخصص، و حاكم و واردی هست، تا كسی اینها را نشناسد و نداند ورود و حكومت چیست، اوّلی و ثانوی به چه معنا است، نمیتواند از آیات و روایات استفاده كند.
بعضاً شنیده میشود كسی گفته است كه از نظر قرآن ارث زن و مرد مساوی است! و دلیل خود را آیه «اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوی»[3]؛ بیان میكند و عدالت را به معنای رعایت مساوات میداند!(امیدوارم این نقل صحیح نباشد). باید سؤال شود: پس آیه «لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْن»[4]؛ یعنی چه؟ و آیا عام و مطلق بر خاص و مقید حاكم است یا برعكس؟ آیا واقعاً مفهوم عدالت مساوات است؟ یا عدالت به معنای واگذاری حق به صاحب حق است؟ چه كسی حق فرد را معین میكند؟ خدا باید حق را معین كند. اگر به مفاد «لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْن»؛ عمل كردید عدالت است، برای این كه حق او همین است. اگر جور دیگر عمل كردید حق دیگری را رعایت نكرده اید و این خلاف عدل است. اگر كسی قرآن را این جور معنا كند و از آن این گونه برداشت كند آیا احتمال نمیدهد جزء همین هایی باشد كه علی علیه السلام میفرماید: «إِلَی اللَّهِ أَشْكُو مَعْشَراً یَعِیشُونَ جُهَّالًا وَ یَمُوتُونَ ضُلَّالًا، سَمَّاهُ أَشْبَاهُ النَّاسِ عَالِماً وَ لَیْسَ بِه»؛ عوام او را عالم حساب میكنند، او كه عالم نیست.
اولین شرط فهم دین این است كه ما سعی كنیم متد تحقیق و راه صحیح فهم آیات قرآن و روایات را یاد بگیریم و در مقام استنباط مواظب باشیم هوای نفس بر تشخیص و فتوای ما دخالت نكند. همه ما شنیده ایم كه بزرگان وقتی می خواستند یك حكم فقهی را استنباط كنند، اگر به منافع آنان مربوط میشد بسیار مواظب بودند منفعت آنان در تشخیص حكم اثر نگذارد. وقتی می خواستند احكام طهارت بئر(چاه) را بررسی كنند، اول چاه منزل خود را پُر میكردند تا مبادا برای این كه چاه منزل آنان زودتر تطهیر شود، این خواسته در فهم آنان از روایات اثر بگذارد [معروف است که علامه حلّى براى اولین بار در تاریخ فقه شیعه معتقد شد که این که میگویند اگر نجاستى در چاه بیفتد، چاه نجس مى شود، اگر مرغى بیفتد چند دلو آب باید کشید، اگر الاغى بیفتد چقدر و اگر انسانى در آن بمیرد چقدر، کشیدن این آبها مستحب است، واجب نیست و حال آنکه تا عصر او تمام فقهاى شیعه اتفاق داشتند که اینها واجب است.
قضیه این بود که در خانه خودش این ابتلا پیدا شد. یک نجاستى در چاه افتاده بود و خواست نظر بدهد. آمد از نو مستقل روى این مسأله فکر کند (حالا من کار ندارم منزوحات بئر واجب است یا نه). کتابها و مدارک را جلوى خودش گذاشت که درباره این مسأله قضاوت کند، فتواى واقعى خودش را به دست بیاورد که واقعا این کار واجب است یا واجب نیست. مطالعه کرد، یکدفعه دید آن گوشه دلش تمایل به این است که فتوایش این باشد که واجب نیست چون الآن منفعتش ایجاب میکند که واجب نباشد. ترسید که این منفعت طلبى، فکرش را بدزدد و بعد فتوایى بدهد که این فتوا زبان فقه و فکر و استدلال و زبان یک فکر بیطرف نباشد، زبان یک فکر طرفدار باشد. میگویند دستور داد چاه را پر کردند. خودش را از این منفعت طلبى آزاد کرد، بعد نشست فکر کردن، دید الآن هم عقیده اش همین است، آن وقت فتوا داد][5]
هوای نفس در این كه انسان فهمش عوض شود خیلی مؤثر است. اگر كسی دلش بخواهد جوری باشد كه توده مردم دوستش بدارند، او را روشنفكر حساب كنند و... طبیعی است كه نمیتواند صحیح تحقیق كند. این وسوسه شیطانی است كه كسی خیال كند آیه «اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوی»؛ بر آیه «لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْن»؛ حاكم است. اگر چنین باشد دیگر جایی برای آیه دوم باقی نمی ماند. این از منسوخ شدن آیه نیز بدتر است. باز اگر می گفت آیه نسخ شده است بهتر بود. آیا كسی هست كه كمترین بهره ای از فقاهت داشته باشد و چنین حرفی بزند؟ خیر، مگر این كه تحت تأثیر وسوسههای شیطان واقع شده و نوكر شیطان باشد.
ــــــــــــــــ
منابع:
[1] - گزیدهای از سخنان حضرت آیت اللّه مصباح یزدی(دامت بركاته): تاریخ 22/ 1/ 86
[2] - نهج البلاغه. شریف رضی. تصحیح: صبحی صالح. دارالکتاب. بیروت. ص 60. خطبه 17.
[3] - مائده، 8.
[4] - نساء، 176.
[5] - مجموعه آثار. استاد شهید مرتضی مطهری. نشر صدرا. 1389ش. ج4. ص 493
گروه حوزه علمیه تبیان _ علی محمد سرلک
مبغوضترین انسان نزد خداوند متعال (قسمت سوم)[1]
بسم الله الرحمن الرحیم
در جلسات گذشته بحثی را از نهج البلاغه مطرح كردیم كه امیرالمؤمنین علیه السلام گروهی از مسلمانها و مؤمنین را محبوبترین بندگان و در مقابل گروه دیگری را مبغوضترین آنان نزد خدا معرفی كردند.حضرت در ذیل خطبه هفدهم نهج البلاغه (صبحی صالح)، در زمانی كه هنوز سه دهه از وفات پیامبرصلی الله وعلیه وآله نگذشته بود، دو دسته را مبغوضترین برمی شمارند و میفرمایند: «إِلَی اللَّهِ أَشْكُو مَعْشَراً یَعِیشُونَ جُهَّالًا وَ یَمُوتُونَ ضُلَّالًا لَیْسَ عِنْدَهُمْ شِیئٌ أَبْوَرُ مِنَ الْكِتَابِ إِذَا تُلِیَ حَقَّ تِلَاوَتِهِ وَ لَا شِیئٌ أَنْفَقُ بَیْعاً وَ أَغْلَی ثَمَناً مِنَ الْكِتَابِ إِذَا حُرِّفَ عَنْ مَوَاضِعِهِ وَ لَیْسَ عِنْدَهُمْ شِیئٌ أَنْكَرُ مِنَ الْمَعْرُوفِ وَ لَا أَعْرَفُ مِنَ الْمُنْكَر»[2]؛ به خدا شكایت میكنم از گروهی از مردم كه زندگیشان را با جهل سپری میكنند و در حال گمراهی از دنیا میروند. تا این جا خیلی عجیب نیست؛ كسانی پیدا میشوند كه یا تنبلی میكنند و یا در شرایطی واقع میشوند كه دسترسی به عالم ندارند و زندگیشان با نادانی میگذرد، كسی كه عمری را با جهالت میگذراند، امیدی به او نیست كه هدایت شود و راه حق را درست بشناسد، و به طور طبیعی گمراه از دنیا میرود، ولی تعبیرات بعدی خیلی جای تأمل دارد و ظاهر سخن حضرت این است كه چنین كسانی وجود دارند.
حضرت میفرمایند: مردمی كه من پیش خدا از آنها شكایت میكنم، كسانی هستند كه هیچ چیز نزد آنها بازارش كسادتر از قرآن نیست، در صورتی كه قرآن درست تلاوت و تفسیر شود و همان طور كه هست و نازل شده است بیان شود، اینها خریدارش نیستند. كالایی در بازار نزد اینان كسادتر، بایرتر و بیارزشتر از قرآنِ درست خوانده شده و تفسیر شده نیست. همین افراد اگر قرآن تحریف شود، آیهای جابه جا شود و تحریف معنوی در قرآن صورت گیرد هیچ كالایی گرانبهاتر و پرمشتریتر از قرآن نزد آنان نیست. این نكته خیلی عجیب است كه در هر دو مورد كسادی و رونق، صحبت از قرآن است. این قرآن اگر به دلخواه تفسیر شود، آن طور كه هواهای مردم میپسندد، بسیار گرانبهاست و در بازار نزد آنان هیچ چیز گرانبهاتر از چنین قرآنی نیست كه تحریف شود و نابهجا تفسیر شود. اینان كسانی هستند كه هیچ چیز نزدشان شایعتر، رایجتر از منكرات و هیچ چیز ناشناخته تر از معروف و كار خوب نیست.
خوب است انسان درست تصور كند كه امیرالمؤمنین علیه السلام از چه شکایت میکند؟ چه جامعه ای را میبیند؟ چه چیزی وجود دارد كه این تعبیرات عجیب را به كار میبرد؟ صحبت در این خطبه از كفار و مشركین نیست. مسلمانهایی هستند مؤمن به خدا، پیامبرصلی الله وعلیه وآله و قرآن كه حضرت از آنها شکایت میکند.
نزد اینها هیچ چیز شناخته شده تر از منكر و مجهول تر و ناشناخته تر از معروف نیست، یعنی خوبها را بد و بدها را خوب میدانند. در جامعه اسلامی، به بركت تربیت انبیا و تعالیم الهی مردم حقایق و خوبهای واقعی را میشناسند و كار بد برایشان ناشناخته است و مردم با آن آشنا نیستند، اما جامعه ای كه علی علیه السلام از آن شاکیست، درست برعكس است.
البته این جامعه خیالی و فرضی هم نیست، چون چنین جامعهای مورد شكایت قرار نمیگیرد. از چیزی شكایت میكنند كه وجود دارد. آن هم در ذیل بیانی كه مبغوضترین بندگان را معرفی میكند و در مقام نتیجهگیری از بحث مبغوضترین خلایق و عالِم نمایانی كه از حقیقت علم بهرهای ندارند،این تعبیرات را آوردهاند. این صحیح نیست كه بگوییم: حضرت یك وضع خیالی را تصور كرده و فرمودهاند: خدایا از این جامعهای كه وجود خارجی ندارد من پیش تو شكایت میكنم. حداقل باید بگوییم: این یك نوع پیش بینی است كه در آینده نزدیك چنین كسانی پیدا میشوند. آن چه كه مهم است این است كه ما مواظب باشیم خودمان جزء كسانی نباشیم كه علی علیه السلام از آنها نزد خداوند شكایت میكند. طبعاً هیچ كس حاضر نیست احتمال دهد مورد شكایت حضرت قرار گیرد. خوددوستی و حبّ ذات نمیگذارد انسان درباره خودش حتی احتمال این؛ را بدهد كه به عنوان بدكردار مورد شكایت قرار گیرد. هر وقت انسان از بدیها و زشتیها صحبت میكند میگوید: مردم این جورند، گویا خود را از مردم جدا میداند و میگوید: ما هیچ عیبی نداریم، این مردم هستند كه بد عمل میكنند. اما انصاف این است كه انسان حدّاقل به احتمال خیلی ضعیف بگوید: نكند من هم جزء همینها باشم یا نكند در آینده چنین وضعی برای من پیش آید.
خیلی ها بودند كه ابتدا انسان خوبی بودند، لااقل آن چه از ظاهر آنان دیده میشد،خوب بود. سالها در نماز پیامبرصلی الله وعلیه وآله در صف اول شركت میكردند، در جنگها شركت میكردند، از اموالشان در راه خدا انفاق میكردند و...، اما عاقبت آنان طور دیگری شد. بسیاری از منحرفین و منافقین كسانی بودند كه ابتدا آدمهای خوبی بودند، در یك شرایطی خیلی مقبولیت داشتند و مردم به آنها اعتماد داشتند، ولی آخر عمر یك جور دیگر شدند. درباره خودمان این احتمال را بدهیم كه نكند روزی بیاید كه ما هم منحرف شویم، فكرمان تابع افكار عمومی شود و خوب و بد را بخواهیم از طریق مردم بشناسیم!
اگر این طور احتمالی كسی درباره خودش بدهد كمی احتیاط میكند. چه طور میشود كسی كه در یك محیط دینی سابقه خوبی داشته، محیط خانوادگی و تربیتی خوبی داشته، در محیط نظام اسلامی پرورش پیدا كرده است، ولی طوری شود كه علی علیهالسلام از او شكایت كند؟ این نكته را باید بررسی كنیم كه چه طور میشود انسان تدریجاً به گناه و انحراف گرایش پیدا میكند؟ پیش از این به تفصیل در همین موضوع مباحثی بیان شد، اما اجمالاً آدمیزاد وقتی از چیزی خوشش میآید، دلش میخواهد آن را داشته باشد و در صورتی كه با عقاید، دین و ارزشهای اجتماعی سازگار نباشد در مقام توجیه برمیآید، چون نه میتواند از آن بگذرد و نه میتواند به خودش بقبولاند كه من میخواهم گناه كنم. اگر پیش خودش هم قبول كند حداقل میخواهد به مردم اظهار كند كه من تخلف نمیكنم. سیر این توجیهات انسان را به گناه میكشاند.
از كفار كه توقعی نیست قرآن در بازارشان رواج داشته باشد تا حضرت پیش خدا از آنان شكایت كند. اگر خواسته باشد پیش خدا شكایت كند میگوید: خدایا چرا آنها كافرند؟ چرا ایمان نمی آورند؟ اما اینهایی كه این جا مورد شكایت قرار میگیرند، مدعی دین و اسلامند، در عین حال در میانشان قرآن واقعی ارزشی ندارد و كسادترین جنس است و همین قرآن اگر به غلط تفسیر شود و قرائت مردم پسند پیدا كند پربها میشود! ما باید از این مسیر ترس داشته باشیم. در فهم قرآن، احكام دین و فهم روایات، متد صحیح تحقیق را یاد بگیریم و بدان عمل كنیم. اگر میخواهیم معنای قرآن را بفهمیم راه صحیح و عقلایی فهمیدن معنا از لفظ را رعایت كنیم. با توجه به این كه در هر كلامی و به خصوص در قرآن، عام و خاص و به قول امیرالمؤمنین علیه السلام ناسخ و منسوخ و به قول فقها تخصیص و تخصص، و حاكم و واردی هست، تا كسی اینها را نشناسد و نداند ورود و حكومت چیست، اوّلی و ثانوی به چه معنا است، نمیتواند از آیات و روایات استفاده كند.
بعضاً شنیده میشود كسی گفته است كه از نظر قرآن ارث زن و مرد مساوی است! و دلیل خود را آیه «اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوی»[3]؛ بیان میكند و عدالت را به معنای رعایت مساوات میداند!(امیدوارم این نقل صحیح نباشد). باید سؤال شود: پس آیه «لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْن»[4]؛ یعنی چه؟ و آیا عام و مطلق بر خاص و مقید حاكم است یا برعكس؟ آیا واقعاً مفهوم عدالت مساوات است؟ یا عدالت به معنای واگذاری حق به صاحب حق است؟ چه كسی حق فرد را معین میكند؟ خدا باید حق را معین كند. اگر به مفاد «لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْن»؛ عمل كردید عدالت است، برای این كه حق او همین است. اگر جور دیگر عمل كردید حق دیگری را رعایت نكرده اید و این خلاف عدل است. اگر كسی قرآن را این جور معنا كند و از آن این گونه برداشت كند آیا احتمال نمیدهد جزء همین هایی باشد كه علی علیه السلام میفرماید: «إِلَی اللَّهِ أَشْكُو مَعْشَراً یَعِیشُونَ جُهَّالًا وَ یَمُوتُونَ ضُلَّالًا، سَمَّاهُ أَشْبَاهُ النَّاسِ عَالِماً وَ لَیْسَ بِه»؛ عوام او را عالم حساب میكنند، او كه عالم نیست.
اولین شرط فهم دین این است كه ما سعی كنیم متد تحقیق و راه صحیح فهم آیات قرآن و روایات را یاد بگیریم و در مقام استنباط مواظب باشیم هوای نفس بر تشخیص و فتوای ما دخالت نكند. همه ما شنیده ایم كه بزرگان وقتی می خواستند یك حكم فقهی را استنباط كنند، اگر به منافع آنان مربوط میشد بسیار مواظب بودند منفعت آنان در تشخیص حكم اثر نگذارد. وقتی می خواستند احكام طهارت بئر(چاه) را بررسی كنند، اول چاه منزل خود را پُر میكردند تا مبادا برای این كه چاه منزل آنان زودتر تطهیر شود، این خواسته در فهم آنان از روایات اثر بگذارد [معروف است که علامه حلّى براى اولین بار در تاریخ فقه شیعه معتقد شد که این که میگویند اگر نجاستى در چاه بیفتد، چاه نجس مى شود، اگر مرغى بیفتد چند دلو آب باید کشید، اگر الاغى بیفتد چقدر و اگر انسانى در آن بمیرد چقدر، کشیدن این آبها مستحب است، واجب نیست و حال آنکه تا عصر او تمام فقهاى شیعه اتفاق داشتند که اینها واجب است.
قضیه این بود که در خانه خودش این ابتلا پیدا شد. یک نجاستى در چاه افتاده بود و خواست نظر بدهد. آمد از نو مستقل روى این مسأله فکر کند (حالا من کار ندارم منزوحات بئر واجب است یا نه). کتابها و مدارک را جلوى خودش گذاشت که درباره این مسأله قضاوت کند، فتواى واقعى خودش را به دست بیاورد که واقعا این کار واجب است یا واجب نیست. مطالعه کرد، یکدفعه دید آن گوشه دلش تمایل به این است که فتوایش این باشد که واجب نیست چون الآن منفعتش ایجاب میکند که واجب نباشد. ترسید که این منفعت طلبى، فکرش را بدزدد و بعد فتوایى بدهد که این فتوا زبان فقه و فکر و استدلال و زبان یک فکر بیطرف نباشد، زبان یک فکر طرفدار باشد. میگویند دستور داد چاه را پر کردند. خودش را از این منفعت طلبى آزاد کرد، بعد نشست فکر کردن، دید الآن هم عقیده اش همین است، آن وقت فتوا داد][5]
هوای نفس در این كه انسان فهمش عوض شود خیلی مؤثر است. اگر كسی دلش بخواهد جوری باشد كه توده مردم دوستش بدارند، او را روشنفكر حساب كنند و... طبیعی است كه نمیتواند صحیح تحقیق كند. این وسوسه شیطانی است كه كسی خیال كند آیه «اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوی»؛ بر آیه «لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْن»؛ حاكم است. اگر چنین باشد دیگر جایی برای آیه دوم باقی نمی ماند. این از منسوخ شدن آیه نیز بدتر است. باز اگر می گفت آیه نسخ شده است بهتر بود. آیا كسی هست كه كمترین بهره ای از فقاهت داشته باشد و چنین حرفی بزند؟ خیر، مگر این كه تحت تأثیر وسوسههای شیطان واقع شده و نوكر شیطان باشد.
ــــــــــــــــ
منابع:
[1] - گزیدهای از سخنان حضرت آیت اللّه مصباح یزدی(دامت بركاته): تاریخ 22/ 1/ 86
[2] - نهج البلاغه. شریف رضی. تصحیح: صبحی صالح. دارالکتاب. بیروت. ص 60. خطبه 17.
[3] - مائده، 8.
[4] - نساء، 176.
[5] - مجموعه آثار. استاد شهید مرتضی مطهری. نشر صدرا. 1389ش. ج4. ص 493
گروه حوزه علمیه تبیان _ علی محمد سرلک