فضیلت وفا
یکی از فضائل فراموش شده، فضیلت وفاست که در فارسی به آن می گویند: نمک شناسی، و ضد آن نمک نشناسی است. این فضیلت وفا، یک فضیلت فوق العاده مهمی است، اما این درّ گرانبها را معمولاً انسانها ندارند.
فضیلت «وفا»(1)
یکی از فضائل فراموش شده، فضیلت وفاست که در فارسی به آن می گویند: نمک شناسی، و ضد آن نمک نشناسی است. این فضیلت وفا، یک فضیلت فوق العاده مهمی است، اما این درّ گرانبها را معمولاً انسانها ندارند. و قرآن کم جایی دارد که بگوید مرگ بر تو، اما در اینجا می گوید: مرگ بر آدم بی وفا:« قُتِلَ الْإِنْسَانُ مَا أَکْفَرَهُ، مرگ بر این انسان که چقدر بی وفاست»(2). و این شعر خیلی شیرینی است. می گوید:
آنکس که نمک خورد و نمکدان بشکست
پیش رندان حقیقت سگ به از او
یکی از صفات عالی که به ما سفارش شده که از سگ برداریم، صفت وفاست. سگ خیلی باوفاست. یک روایتی در این باره داریم(3) که یک عابدی در غاری در دامنۀ کوه عبادت می کرد. پروردگار عالم هم روزی او را میرساند. اما یک وقت بنا شد که امتحان شود-خدا نکند که ما امتحان بشویم و از امتحان یا رفوزه شویم و یا نمرۀ خوبی نیاوریم که معمولاً انسانها راجع به وفا یا رفوزه می شوند و یا کم نمره می آورند و به قول قرآن کم پیدا می شود که نمره بیاورند - بنا شد که این عابد امتحان شود، لذا دو سه روز، روزی او نرسید. در پایین کوه یک گَبری خانه داشت. این بدبخت آمد و به این خانۀ گبر رو زد و دو سه نان به این دادند.
در وقتی که از خانه بیرون آمد، سگ صاحب خانه به او حمله کرد. یکی از آن نانها را به این سگ داد و فرار کرد. سگ نان را خورد و دنبالش راه افتاد. وقتی که دید الان او را می گیرد، نان دوم را به سگ داد و بالاخره نان سوم را هم داد. بعد دید که سگ دوباره حمله کرد. عصبانی شد و گفت ای بی حیا من که سه نان بیشتر از گبره نگرفتم و هر سه را هم به تو دادم پس چرا حمله می کنی. در آن روایت دارد که سگ به او گفت اما معمولاً اینطور است که پروردگار عالم به او الهام کرده است که بی حیا تویی. این سگ پاسبان این گَبر است. استخوانهای زیادی که گوشتش را می خورند به این سگ می دهند. گاهی به این می رسند و گاهی نمی رسند اما این سگ حسابی خانه داری می کند و پاسبانی می کند، هم از خانه و هم از صاحب خانه. لذا به این گفتند که از سگ بدتر تویی که وقتی دو سه روز یک سختی برای تو جلو آمد، اینقدر جزع و فزع و رو آوردن از خدا به یک گَبری.
روایت درست باشد یا نباشد، بیا در خانۀ خودمان. خود ما راجع به خدا، خیلی از سگ بدتریم. ما با دست آوردۀ خود برای خود مصیبت می سازیم اما گله اش را از خدا می کنیم. قرآن می فرماید: «و ما اصابکم من مصیبة فبما کسبت ایدیکم و یعفوا عن کثیر؛ اگر شما را مصیبتى رسد، به خاطر كارهایى است كه كردهاید. و خدا بسیارى از گناهان را عفو مىكند»(4). آنچه خود می کنی به سرت می آید. آنچه می کاری، برداشت می کنی. خدا هم از خیلی از بدیها تو می گذرد و عفو می کند. خیلی از بدیهایت را نمی گذارد که رو بیفتد، اما با این فرض، گناه را خود می کنی و از خدا گِله داری. الان جلسۀ ما جلسۀ مقدّسی است اما کدام یک از شما میتوانید بگویید که من مقام رضا و تسلیم دارم و از من از خدا راضی هستم. مسلّم در جلسۀ ما نیست کسی که بتواند بگوید من از خدا راضی هستم، برای اینکه مقام تسلیم و رضا را به همه نمی دهند و خیلی خون جگر می خواهد. به قول حضرت امام، چهل سال خون جگر می خواهد که انسان بتواند با مبارزه ها، به مقام تسلیم و رضا برسد.
لذا همۀ ما از خدا گِله داریم. بعضی اوقات بی حیایی می کند و می گوید خدایا! این هم که نشد. خدایا! چرا با من چنین می کنی. درحالی که باید به خود بگوید که چرا با خودت چنین می کنی. این بدیها چیست که می کنی و خودت را هم در دنیا و هم در آخرت گرفتار می کنی. به جای این حرفها، تقصیر را گردن خدا می گذارد. لذا قرآن می فرماید: «ما قَدَروا الله حَق قَدرِهِ؛ خدا را نشناختند آنچنان كه شایان شناخت اوست»(5) هیچ کس قدر خدا را نمی داند. یعنی راجع به خدا بی وفاست. همۀ ما راجع به خدا بی وفا هستیم. پروردگار عالم این همه نعمت به ما داده است، حال یک چیزی که نداده و آنهم خودمان جلویش را گرفتیم که نداده است، آنوقت از خدا گِله پیدا می کنیم. همۀ شما خانمها و آقایان که خیلی گرفتارید، پروردگار عالم عقلتان را می گیرد و هرچه میخواهید به شما می دهد. آنوقت دیوانه هرچه داشته باشد، چه فایده. آنوقت یا ورثه می خورند یا دولت.
عقل خیلی ارزش دارد. خدا این عقل را داده است و ما به جای اینکه از این عقل پیروی کنیم، نافرمانی از این عقل می کنیم و نافرمانی از خدا می کنیم. پروردگار عالم، سه تا پیامبر در درون ما آورده است. یکی عقل و یکی وجدان اخلاقی و یکی فطرت. اینها سه تا پیامبرند که این پیامبران درونی همیشه با ما هستند. ما اگر حرف این سه پیامبر را بشنویم، رستگاریم. دنیایمان آباد و آخرتمان آبادتر. اما ما در سر این تا پیامبر می زنیم، در اثر گناه، در اثر نافرمانیها، کارمان به آنجا می رسد که دیگر عقلمان و وجدان اخلاقی و فطرتمان نمی تواند کاری بکند. یکی هم پیامبرهای برون. یک جملۀ شیرینی حضرت امام بعضی اوقات با ما داشتند و می فرمودند که خدا اینقدر مهربان به ماست و اینقدر وفا دارد که قبل از اینکه انسان روی کرۀ زمین بیاید، پیامبر روی کرۀ زمین آمد. یعنی حضرت آدم که آمد، پیامبر بود و هیچ کس دیگر نبود و بعد هم پیامبر روی پیامبر تا الان روحانیت که انبیای تبلیغی هستند.
خدا لازم کرده بر روحانیت که کار پیامبرها یعنی ترویج دین بکنند. قرآن می فرماید وای بر این بنی آدم که هر پیامبری آمد نه اینکه حرفش را نشنیدند بلکه مسخره اش هم کردند. حال به راستی شما حرف روحانیت را می شنوید. این جلسه وفای به روحانیت است؟. چقدر بی وفا هستید. لذا قرآن می فرماید مرگ بر تو و این بی وفایی راجع به پیامبر اکرم بخصوص و راجع به قرآن و ائمۀ طاهرین، ما از همۀ اینها که بگذریم، الان آقا امام زمان واسطۀ فیض این عالم است. اگر من حرف می زنم، واسطۀ فیضش اوست. اگر شما می شنوید، واسطۀ فیض اوست. اگر عالم، زمان و مکان پابرجاست، واسطۀ فیض اوست.
در زیارت جامعه می خوانیم- که چقدر این زیارت جامعه عالیست که باید صبحگاهی همۀ ما باشد – می گوییم که آقا امام زمان! «بکمْ فَتَحَ اللَّهُ وَبِكُمْ یَخْتِمُ وَبِكُمْ یُنَزِّلُ الْغَیْثَ وَبِكُمْ یُمْسِكُ السَّماَّءَ اَنْ تَقَعَ عَلَى الاَْرْضِ اِلاّ بِاِذْنِهِ وَبِكُمْ یُنَفِّسُ الْهَمَّ وَیَكْشِفُ الضُّرَّ»(6). آقا! اگر عالم پابرجاست به واسطۀ توست و اگر نعمت به ما میرسد و اگر غم و غصهای رفع میشود، به واسطۀ توست و بالاخره همه چیز به واسطۀ توست. این امام زمان است. اما علاوه بر این آقا امام زمان، محافظ ماست. اگر محافظ ما نبود، همین سنّیها در همان روز اول ما را نابود می کردند. الان اگر دست عنایت امام زمان روی سر ما نباشد، این استکبار جهانی، یک شبه پشت به پشت همدیگر می کند و ما را نابود می کند. به راستی اگر استکبار جهانی پشت به پشت یکدیگر بکند، یک ساعته می تواند ایران را نابود کند. چه کسی نمی گذارد؟ وُجودُهُ لطفٌ و تصرّفه لطفٌ آخر.
این آقا امام زمان است. حال آیا ما اجر و قدر امام زمان را داریم؟ آیا ما بدن امام زمان را نمی لرزانیم؟ چه چیز ما می خورد به اینکه شیعه باشیم. این فساد اخلاقی که ما ایجاد کردیم و دامن می زنیم و ما امر به معروف و نهی از منکر نمی کنیم. دولت ما و ملت ما این فساد اخلاقی را آورده و این، بدن امام زمان را می لرزاند. او می فرماید دست عنایت من روی سر توست و تو می گویی نه، دست عنایت تو را نمی خواهم. زبان نمی گوید بلکه عمل می گوید. عمل می گوید که من دست عنایت تو را نمی خواهم. چقد بی وفایی! اگر قرآن می گوید: « قُتِلَ الْإِنْسَانُ مَا أَکْفَرَهُ»(7) تعجب نکنید.مرگ برآدم بی وفا.مرگ بر آدم نمک نشناس. حال راجع به خودمان. زن و شوهر نسبت به هم بی وفا هستند. کم پیدا می شود که یک زن وفادار به شوهرش و یا یک شوهر وفادار به خانمش باشد. به خاطر یک چیز کوچک قهر می کند و حالا برسد به طلاق و طرفداری پدر و مادر از دختر و طرفداری پدر و مادر از پسر و ناگهان آنچه مبغوض ترین چیزها پیش امام زمان است یعنی طلاق، واقع می شود. اینها چه زن و شوهری هستند. مرد اگر یک حمّال خوبی باشد، زن دوستش دارد. زن اگر یک کلفت خوبی باشد، مرد دوستش دارد. اگر حرف شنو به تمام معنا باشد، و الاّ با هم اختلاف دارند. یعنی فکرش را نمی کند که مرد باید وفا داشته باشد و زن باید وفا داشته باشد. خدا لعنت کند این موبایلها را که کار را به آنجا رسانده که خانم با موبایل دوست پیدا می کند.
پسر دارد و داماد دارد و ناگهان یکی هم به عنوان دوست پیدا می شود. آیا این وفا دارد؟. آقا داماد و پسر و دختر دارد و ناگهان می بینیم که عاشق شده است. از طریق موبایل عاشق شده و اینها زیاد هم هست. مرگ بر آن مردی که زن خوب دارد، اما با موبایلش دوست هم دارد. به قول قرآن، مرگ بر آن خانمی که شوهر دارد،اما با موبایلش یک دوست هم دارد. اگر قرآن می گوید مرگ بر تو، تعجب نکنید. راستی هم قُبحش از دلمان رفته و لذا قرآن می فرماید این مثل زنا دادن و زنا کردن است: « فَالصَّالِحَاتُ قَانِتَاتٌ؛ پس زنان شایسته، فرمانبردارند»(8) ، « لَا مُتَّخِذَاتِ أَخْدَانٍ؛ نه از آنها كه به پنهان دوست مىگیرند»(9) ، الصالحین قانتین (مردان شایسته فرمانبردار)، غیرُ متخذین أخدان (مردانی که دوست پنهانی ندارند)؛ زن شایسته، مرد شایسته آنست که وفا دارد. زنا نمی کند و زنا نمی دهد و بنابراین زن دوست مرد، و مرد دوست زن ندارد.
به این می گویند شایسته و باوفا. قرآن به این می گوید شایسته و باوفا. اما ناگهان می بینیم که با موبایلش چه لعنت بازیها دارد. از کجا سرچشمه می گیرد؟ وقتی که زن بی وفا شد چنین می شود و وقتی مرد بی وفا شد چنین می شود، و الاّ اگر وفا در خانه حکمفرما بود، زن مختص به شوهرش و شوهر مختص به زنش بود، آنوقت این دردسرها که الان هست، اصلاً واقع نمی شد. وفا نیست و موبایل لعنتی به جای وفاست و این دردسرها را درست می کند. ما راجع به پدر و مادر، وفا نداریم. قرآن اینقدر اصرار دارد. قرآن وقتی که می خواهد سفارش کند اول سفارش خودش را می کند و بعد سفارش پدر و مادر را. اول حکم می کند برای خودش و بعد حکم می کند برای پدر و مادر: «و قُضی ربك الاّ تعبد و الاّ ایاه و بالوالدین احساناً إِمَّا یَبْلُغَنَّ عِنْدَكَ الْكِبَرَ أَحَدُهُمَا أَوْ كِلَاهُمَا فَلَا تَقُلْ لَهُمَا أُفٍّ وَلَا تَنْهَرْهُمَا وَقُلْ لَهُمَا قَوْلًا كَرِیمًا؛ پروردگارت مقرر داشت كه جز او را نپرستید و به پدر و مادر نیكى كنید. هرگاه تا تو زنده هستى هر دو یا یكى از آن دو سالخورده شوند، آنان را میازار و به درشتى خطاب مكن و با آنان به اكرام سخن بگوى»(10). باید خیلی به این پدر و مادر اهمیت بدهید. بعد قرآن می فرماید این پدر و مادر تا وقتی که می توانستند برای تو کار کردند. مادر تو را بزرگ کرد و پدر عمر و خواب و همه را روی تو گذاشت و تو را بزرگ کرد. حالا که بزرگ شدی باید عصای اینها باشی. قرآن می فرماید عصا هم نه بلکه باید وفا داشته باشی«وَ لَا تَنْهَرهُمَا». مواظب باش یک دفعه داد سر آنها نزنی ولو تقصیر هم داشته باشد: «وَقُل لَهُما قَولاً كَریماً»، امام صادق (ع) میفرماید(11) : که معنایش اینست که اگر در سرت هم زد، بگو دست شما درد نکند. دعایشان کن چون تو را بزرگ کردند.
اما حالا کار رسیده به آنجا که مادرش را به زنش می فروشد و به پدرش بی اعتنایی می کند. مثلاً پدرش حرف میزند و این گوش نمیدهد. بعضی اوقات هم می رسد به آنجا بی ادب است و به پدرش برمی گردد، که تو خرفت شدی و تو در جامعه نیستی و این حرفهای مزخرفی که دلالت بر دیوانگی خودش دارد. ما راجع به پدر و مادر خیلی بی وفا هستیم. این پدر و مادر می میرند و ارث حسابی به این پسر یا این دختر می رسد. تا شب هفت در جلسه و در پیش مردم یک گریه های دروغی یا راستی می کند و دو سه هفته هم شبهای جمعه سر قبرش می رود و حالا دیگر هیچ، رفت که رفت. به قول روایت اگر چیزی دارد، دیگر در قبر و در عالم برزخ با اوست و اگر هم هیچ چیز ندارد که وامصیبتا. باید با آتش عالم برزخ بسوزد تا روز قیامت. مرحوم آقا شیخ عباس قمی (رضوان الله تعالی علیه) در آخر مفاتیح نقل می کند که این مُردها التماس می کنند که ای زنده ها یک مقدار به فکر ما باشید. ای زنده ها، استخوانهایی در پیش گربه می اندازید، به یاد ما باشد. ولی حالا این مُرده هرچه صدا کند، این دختر، این پسر آیا به یاد پدر و مادر است؟. همۀ گناهان کبیره، در بعضی از روایات دارد هفت تا و در بعضی از روایات دارد هفتاد تا و در بعضی از روایات هفتصد تا، در میان همۀ این روایتها عق پدر و مادر آمده است و عاق پدر و مادر خیلی مشکل است.
همینطور که قرآن می فرماید که ببین این مادر که آبستن می شود، این نُه ماه چقدر برایش سخت است. قرآن می فرماید: « حَمَلَتْهُ أُمُّهُ وَهْنًا عَلَى وَهْنٍ؛ مادرش به او حامله شد و هر روز ناتوانتر مىشد»(12)، چقدر برای این مادر سخت است. دو سال شیر دادن چقدر مشکل است، آن هم با جان و دل. مثلاً بچه تب می کند، این گریه می کند. یا مثلاً بچه گریه می کند و شیر می خواهد و این خواب است و از خواب بیدار می شود و بچه را می بوسد و عذرخواهی از بچه می کند که ببخش مرا که خواب بودم و تو گریه کردی. حال به قول سعدی(13) پا به پا این بچه را بزرگ کرده و حالا که این بزرگ شده، دشمن سرسخت مادر شده است و تابع زنش است که ببیند زنش راجع به مادر چه می گوید. اینها کفر است. «یقال للعاق اعمل ما شئت فانی لا اغفر لک ...؛ به عاق والدین از (طرف خدا) گفته می شود: هر کاری می خواهی انجام بده دیگر تو را نمی بخشم»(14) ، تو دیگر آمرزیده نیستی. اگر راستی می گویی پدر و مادر را راضی کن. در همین اصفهان هست. می گفت مهمانی داشت و کسی را نداشت که خدمت بکند، به پدرش گفت بیا خدمت کن و چای و شیرینی ببر اما نگو که پدر من هستی. این بیچاره مثل نوکر چای آورد و یک دفعه نمی دانم چه شد که گفت بابا، و این قبلاً گفته بود که این نوکر ماست. این معلوم است که به کجا می رسد.
این عاقبت بخیر نمی شود. وضع خیلی بد است. می گفت دختره از دبیرستان به خانه آمده بود و مثل باران گریه می کرد و به مادرش فحش می داد. می گفت چرا فحش می دهی. گفت این امروز آبروی من را برد. برای اینکه آمد در دبیرستان و فقط این چادری بود و مابقی همه مانتویی بودند و آبروی من ریخت. نمی شود که با پدر و مادر درافتاد. هرکه با پدر و مادر دربیفتد، ورمی افتد. کدام یک از شما خانمها و آقایان، مادرداری و پدری داری می کنید. وضع ما رسیده به اینجا که توانبخشی های ما پر است. آیا این پدر و مادر جایش در توانبخشی است، یا جایش در بالاترین اطاقها و بهترین اطاقهاست و هم عروس و هم پسر و همه باید خدمتگذار این پدر و مادر باشند. معمولاً پیر است و غُرغُر می کند، خوب بکند. باید با غُرغُرهایش بسازند.
پیر است و بی حوصله شده و یا پیر است و نمی تواند از جایش تکان بخورد و می بیند که مالش را می خورید، توقع دارد که خدمت او را بکنید اما حالا اگر نفس بکشد، چه فحشها می دهند و چه کارها می کنند. اینها گناهش در سرحد کفر است. در روایات می خوانیم(15) که بعضی عاق پدر و مادر نیستند و وقتی پدر و مادر مردند، آق پدر و مادر می شوند برای اینکه شبهای جمعه می بینند که برای مُردها چیزی آمد و یک طبق نور آمد، یعنی خیرات و مبرات، اما برای این نیامد و این هم به دختر و پسرش نفرین می کند که چرا مرا فراموش کردید و برای من خیرات و مبرات نمی دهید. چرا ثلث مالم را خرجم نمی کنید. چرا همۀ مال را می خورید. دو ثلثش را بخور و یک ثلثش را بدهید برای این بدبخت که حالا گرفتار است. شماها خمس نمی دهید. صدِ نود مردم خمس نمی دهند. این ارث نمی رسد و نمی توانید قسمت کنید. باید اول خمسش را بدهید و بعد قسمت کنید. اگر اول خمسش را ندهید، نفرینتان می کند. نفرین مُرده شما را ورشکست و بدبخت میکند. دزدی و بدبختی و حرام و حلال جمع کرده و خمس داده و نداده و حالا مُرده و دستش کوتاه شده است و احتیاج دارد به اینکه اگر یک استخوان که در پیش گربه می اندازید، به یاد او باشید. البته تقصیر خودش است. قهر و می رسد به آنجا که باد و بُق و لعنت به مرده، برای اینکه اختلاف در اثر پیدا شده است. قُتِلَ الْإِنْسَانُ مَا أَکْفَرَهُ.
راجع به رفقا هم همین است. معمولاً مردم راجع به همدیگر بی وفا هستند. تظاهر خوب دارند مثلاً آقاحالا شما چطور است، من نوکر شما هستم و نوکر باباتون هم هستم اما هنوز از این نگذشته غیبت می کند. من نمی دانم هست یا نه، می گویند در اطراف شیراز یک گرگهایی هستند که همدیگر را می خورند اما اینطور هستند که دسته جمعی حرکت می کنند، آنوقت یک جایی را حفر می کنند و اگر یک گرگی غفلت بکند، آن پنج شش تا گرگ روی سر آن می ریزند و آن را پاره پاره می کنند و گوشتش را می خورند. می گویند چنین گرگهایی هست. من نمی دانم هست یا نه، اما می دانم که در بین خود ما هست. در جلسه نشسته و تا با هم نشستند، بگو و بخند و این از او تعریف کن و او از این تعریف کن. اما خدا نکند یک کدام برود، همه او را دست میگیرند. آیا آبروی این را ببرید بهتر است یا گوشتش را بخورید.
قرآن می گوید فرق نمی کند: «وَلا یَغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضاً اَیُحِبُّ اَحَدُکُمْ اَنْ یَأْکُلَ لَحْمَ اَخیهِ مَیْتاً فَکَرِهْتُمُوه؛ و از یكدیگر غیبت مكنید. آیا هیچ یك از شما دوست دارد كه گوشت برادر مرده خود را بخورد؟ پس آن را ناخوش خواهید داشت»(16). آیا نمی خواهی گوشت مُرده بخوری پس غیبت نکن. این در قرآن است. مثلاً این دستپاچه است اما می داند که اگر از جلسه بیرون رفت، برایش دست می گیرند. لذا به خود می پیچد تا همه از جلسه بروند. آیا این وفاست، آیا این انسانیت است؟ این اسلامیت است؟ آیا دفاع از مسلمانها و دفاع از شیعه اینست؟ آیا ما راجع به روحانیت وفا داریم؟ روحانیت را برای خودمان می خواهیم. لذا بعضی از این روحانیت که جداً مسجد و محرابی داشتند و حسابی رونقی داشتند و حالا این مریض شده و در خانه است و دیگر هیچ کس به او سر نمیزند و حتی می رسد به آنجا که از گرسنگی می میرد و هیچ کس به او سر نمی زند. خوب آقا تو پشت سر این نماز خواندی و از این تقلید کردی، حالا چرا فراموشش کردی. حال ما را به خیر تو امید نیست، شر مرسان. چرا اینقدر پشت سر آخوندها حرف می زنید. این حرفهایی که پشت سر روحانیت می زنید و مخصوصاً مراجع که همه اش دروغ است و راجع به روحانیت هم نود و پنجش دروغ است و ما پنجش هم فیه ما فیه است (درست بودنش معلوم نیست). شما مقدّسها چرا پشت سر ما روحانیت حرف می زنید. اینها ذنب لایغفر (گناه نابخشودنی) است.
یک مثال برایت بزنم و ببین که چطور ذنب لایغفر است. من هیچ وقت فراموش نمی کنم. حضرت امام برای درس آمدند، کسی که می گفت والله تا حال نترسیدم، آنوقتی که مرا می بردند، آنها می ترسند و من آنها را دلداری می دادم، چنین شخصی نفسش به شماره افتاده بود و گفت نیامدم که درس بگویم، آمدم یک نصیحت به شما بکنم. خیلی مفصل است و نصیحتش هم این بود که فرمود شما طلبه ها باید سه تا شرط داشته باشید. شما آقایان هم همینطور، بلکه انسان سعادتمند سه تا شرط می خواهد. یکی باید آشنا به اسلام باشد. یکی باید علاوه بر آشنایی به اسلام، متدین باشد و یکی هم باید عاقل باشد. بعد ایشان می فرمودند اگر آشنا به اسلام نیست، متدین و اگر آن هم نیست لاأقل عاقل باشید. بعد فرمودند که نخواهید حوزۀ چهل ساله را به هم بریزید. حال مگر چه شده بود؟ یکی از فضلای درس ایشان پشت سر یک مرجع تقلید غیبت کرده بود. به نفع حضرت امام و به ضرر آن آقا غیبت کرده بود. به گوش آن آقا رسیده بود و به حضرت امام گفته بود. حضرت امام درس نگفتند و به خانه رفتند و دو سه روز تب مالتشان عود کرد به خاطر اینکه یک غیبت پشت سر یک مرجع تقلید شده بود. این حضرت امام است، حالا ما باید بگوییم خرفتی و احمقی است، به عنوان انقلاب و به عنوان حضرت امام و به عنوان مقام معظم رهبری، پشت سر مرجع تقلید غیبت می کنیم. حضرت امام یک جمله داشتند و فرمودند که اینها ذنب لایغفر است. ولایت بین خدا و این قطع می شود.
مگر می شود که پشت سر روحانیت حرف بزنیم. باید حسابی به این روحانیت رسید. درحالی که به آنها نمی رسیم، پشت سرشان هم حرف می زنیم. اینها ذنب لایغفر است. این دیگر موفق به توبه نمی شود و می میرد و آمرزیده نمی شود و رابطه اش با خدا قطع می شود. یک مرجع تقلید هفتاد و هشتاد سال با خون جگر یک رساله می نویسد و به شما می دهد و حالا به رساله اش که عمل نمی کنید، پشت سر او هم غیبت می کنید و تهمت هم به او می زنید و شایعه پراکنی هم می کنید. یک چیزی در میان مردم است و من نمی فهمم که چرا هست. مثلاً اگر مرید این آقا باشد، باید پشت سر آن آقا حرف بزند. اگر هم مرید آن آقاست، پشت سر این آقا حرف می زند. اینها که ارادت نیست و شیعه گری نیست بلکه اینها مزخرف است. خوب تو مرید این آقا هستی، چرا با آن آقا بدی و غیبت آن آقا را می کنی. این چیست که ما داریم. این چه بی وفایی است. ما راجع به روحانیت وفا نداریم. مخصوصاً در نظام ما که باید باوفاتر باشیم،راجع به روحانیت خیلی بی وفا شده ایم. از این چیزها زیاد است. و علی کل حالٍ این وفا چیز خوبی است. به هرکه دادند که چه ندادند و به هرکه ندادند، چه دادند.
منابع:
1 - برگرفته از مباحث اخلاقی حضرت آیت الله مظاهری حفظه الله.
2 - عبس/ 17.
3 - شیخ بهایی مثنوی نان و حلوا. بی تا. بی جا. ص 15-12.
4 - الشوری/ 30
5 - الزمر/ 67
6 - الشیخ عباس القمی. مفاتیح الجنان. المحقق:الشیخ علی آل كوثر. مجمع إحیاء الثقافة الإسلامیّة. زیارت «الجامعة الكبیرة». ص 655.
7 - عبس/ 17
8 - النساء/ 34
9 - النساء/ 25
10 - الاسراء/ 23
11 محمد بن یعقوب الكلینی. الكافی. تصحیح: علی اکبر غفاری. دار الكتب الاسلامیة. تهران. 1388ق. ج 2. ص 158
12 - لقمان/ 14
13 - سعدی شیرازی. شیخ مصلح الدین. گلستان ، مصحح عزیزالله علیزاده، تهران: فردوس، ۱۳۸۸ش. باب ششم: حکایت ششم.
14 - مجلسی. محمدباقر. بحار الانوار، دارالاحیاء التراث. بیروت. ج 71، ص 80.
15 - پیشین. ص 59.
16 - الحجرات/ 12.
گروه حوزه علمیه تبیان – علی محمد سرلک