کرم سیب خور

یک سیب بود که تو دلش دو تا دانه ای قهوه ای داشت، دانه ها می خواستند ازسیب بیرون بروند ولی هر چی زور زدند نشد...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

کرم سیب خور

یک سیب بود که تو دلش دو تا دانه ای قهوه ای داشت، دانه ها می خواستند از سیب بیرون بروند ولی هر چی زور زدند نشد

سیب حتی یک دانه سوراخ هم نداشت که دانه ها بتوانند از داخل سیب بیرون بپرند، دانه قهوه ای خیلی فکر کردند ولی به نتیجه ای نرسیدند تا این که:

یکی از دانه ها با موبایلش زنگ زد به کرم سیب خور و گفت: بیا سیب  قرمز و  سوراخ کن تا ما بیایم بیرون.
کرم سیب خور به حرف دانه های قهوه ای گوش کرد و خیلی سریع  آمد و  سیب قرمزو سوراخ کرد

 کرم سیب خور با عجله  رفت توی سیب و به دانه قهوه ای گفت: زود باشید  از همین جا برید بیرون
سوراخ داخل سیب مثل تونل بود دانه ها قل خوردند و پریدند تو باغچه یکی افتاد
یکی رفت این طرف باغچه و اون  یکی هم افتاد اون طرف باغچه .
بعد از مدتی  هر کدام از اون دانه ها یه درخت بزرگ و خوشگل شدند و کلی سیب قرمز و زیبا دادند.
 بعد از مدت ها یک دفعه کرم سیب خور آمد و گفت:
مزد من چی می شه من بودم به شما کمک کردم تا درخت  بزرگ بشوید. مزد من می شود: چهار تا سیب.
درخت ها به کرم سیب خور چهار تا سیب دادند.
   کرم سیب ها را گذاشت روی هم و برای خودش آپارتمان  بزرگ درست کرد.



 

کانال کودک و نوجوان تبیان
koodak@tebyan.com

شهرزاد فراهانی-نویسنده: ناصر کشاورز






 

در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.
مطالب مرتبط مجموعه :
آخرین مطالب سایت