چراغ کرم خاکی
کرم خاکی یک سال تلاش کرد تا یک خانه ی خیلی زیبا برای خودش درست کرد. خانه ی کرم خاکی همه چیز داشت. مبل کرمی، تختخواب کرمی، میز و صندلی و ... ،اما یک چیز مهم نداشت. خانه ی او تاریک بود و چراغ نداشت . کرم خاکی می دانست که چون خانه اش زیر خاک است نمی تواند برای خانه اش چراغ درست کند. هر چراغی که به خانه اش می برد خیلی زود خاموش می شد.
این مشکل، کرم خاکی را ناراحت کرده بود اما هیچ راه حلی هم برایش پیدا نمی کرد. به خاطر همین بیشتر شبها کنار در خانه اش می نشست تا زیر نور ماه زندگی کند. یک شب که کنار در نشسته بود، از دور نوری را دید. کرم خاکی فکر کرد آن هم نور یک چراغ کوچک است .با خودش گفت چه فایده هر چراغی باشد به درد من نمی خورد . چون تا آن را به خانه ببرم زود خاموش می شود.
اما مثل اینکه این چراغ با چراغهای دیگر فرق می کرد. آن چراغ جابجا می شد. شاید هم داشت راه می رفت. کرم خاکی با تعجب به سمت چراغ راه افتاد. وقتی رسید چیز عجیبی دید. آن چیز نورانی یک چراغ نبود. بلکه یک کرم بود. یک کرم شبتاب.
کرم شبتاب کرمی است که می تواند در تاریکی از خودش نور تولید کند. کرم خاکی انقدر تعجب کرده بود که یادش رفت به او سلام کند. کرم شبتاب با دیدن کرم خاکی جلو آمد و سلام کرد.
کرم خاکی یک دفعه از جا پرید و با صدایی بلند و پر از خوشحالی سلام کرد و کرم شبتاب را به خانه اش دعوت کرد. کرم شبتاب به خانه ی کرم خاکی رفت و با نور خودش خانه را روشن کرد. کرم شبتاب از دیدن خانه ی کرم خاکی خیلی لذت برد.
آن دو کرم ،آن شب خیلی با هم حرف زدند و گفتند و خندیدند. انقدر با هم دوست شدند که تصمیم گرفتند هر دو با هم در آن خانه زندگی کنند و همیشه در کنار هم بمانند. حالا لازم بود یک تختخواب کرمی دیگر هم برای کرم شبتاب درست کنند.
انسیه نوش آبادی
بخش کودک و نوجوان تبیان