حسين و گنجشک هاي گرسنه

آن روز، حسين براي ناهار، خانه ي ما مانده بود. مادرم يک سفره ي کوچک پهن کرد و من و حسين و مادرم با هم ناهار خورديم. بعد از غذا من بشقابم را به آشپزخانه بردم. حسين هم مثل من بشقابش را به آشپزخانه برد.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

حسین و گنجشک های گرسنه

آن روز، حسین برای ناهار، خانه ی ما مانده بود. مادرم یک سفره ی کوچک پهن کرد و من و حسین و مادرم با هم ناهار خوردیم. بعد از غذا من بشقابم را به آشپزخانه بردم. حسین هم مثل من بشقابش را به آشپزخانه برد. مادرم داشت خرده های نان را از سفره جمع می کرد. گفتم:" این ها را بدهید من دور بریزم. می خواهم به شما کمک کنم." مادرم گفت:"هنوز همه ی مهمان ها غذایشان را نخورده اند." گفتم:" مهمان ما فقط حسین است.  او هم غذا خورده!" مادرم گفت:"حیاط پر از گنجشک های گرسنه است. آن ها هم با همین خرده نان ها، سیر می شوند.

پس نباید آن ها را دور بریزیم. غذا دادن به گنجشک ها یعنی تشکر از خداوند برای غدایی که خوردیم."

آن روز برای ناهار ما یک سفره ی کوچک داشتیم اما حسین و یک عالمه گنجشک گرسنه، مهمان ما بودند!

 

 

بخش کودک و نوجوان تبیان


منبع:دوست خردسالان

مطالب مرتبط:

باغ احترام

می خواهم زود خوب شوم

چه حس خوبی دارم

کدوم بهتره ؟

از خودم خوشم میاد

من بچه با ادبی هستم

خانه تکانی فرشته ها

 

در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.
مطالب مرتبط مجموعه :
آخرین مطالب سایت