ماجراجویی آقا کرمه
ماجراجویی آقا کرمه
آقا کرمه در تونل زیرزمینی خودش دراز کشیده بود و استراحت می کرد. ناگهان احساس کرد از بالای سرش صدای عجیبی میاد و زمین را تکان داد. با خودش فکر کرد که اون بیرون چه اتفاقی افتاده؟
آقا کرمه به سطح زمین اومد و دید که از همه جور حشره اومدن بالای خونه اون و به یه سمتی حرکت می کردن.
اون هایی که بال داشتن پرواز می کردن و بعضی ها هم روی زمین سینه خیز می رفتن. حلزونی همینطور که راه خود را از میان علف ها باز می کرد پرسید: اینجا چه خبره؟
یکی از اون دور جواب داد : امروز، جشن عسل است. یعنی روزی که همه کندوهای عسل را خالی می کنن و برای فروش می گزارن.
اونجا همیشه مقدار زیادی عسل در اطراف منطقه باقی می مونه. حشره همینطور که توضیح می داد دهنش آب افتاد و گفت:اصلاً می دونی که عسل چقدر خوشمزست؟ اگه نمی دونی دنبال من بیا.
آقا کرمه با خودش فکر کرد: کرم ها که عسل نمی خورند. شاید باید برم و یه نگاهی بندازم، من که تا حالا نخوردم شاید خوشم بیاد.پس حتما باید برم.
آقا کرمه شروع به خزیدن روی زمین کرد و دنبال حلزون و هزارپا راه افتاد. خانم حلزون بین راه پرسید: عسل دقیقاً چیه؟ کسی می دونه؟
آقا کرمه جواب داد: عسل شیرین،به رنگ طلایی و چسبناکه و هوووووم...، میگن خیلی هم خوشمزست. زنبورها اونو درست می کنن.
هزارپا هم که به حرف های اونا گوش می داد، گفت: من هم خیلی دوست دارم یکم عسل بخورم. آخه خیلی خوشمزست. و رو کرد به سنجاقکی که بالا سرشون پرواز می کرد و پرسید: ای سنجاقک تا حالا عسل خوردی؟
سنجاقک جواب داد: بله من خوردم ولی من هم مثل شما نمی دونستم که عسل چیه تا اینکه سال گذشته که روز جشن عسل بود من موفق شدم که بالاخره یکم عسل بخورم.
پینه دوزی هم داشت پرواز می کرد و نزدیک آنها بود. هزارپا سرش رو برگردوند و ازش پرسید: آهای پینه دوز تو تا حالا عسل خوردی؟
پینه دوز جواب داد: بله من تا حالا یه عالمه عسل خوردم ، خیلی شیرین و خوشمزست.
پروانه و زنبوری هم کنار آنها مشغول پرواز کردن بودن که هزارپا از آنها پرسید: آقا زنبور بگو ببینم تو عسل درست می کنی؟
زنبور گفت: من از اون زنبورها نیستم که عسل درست میکنه، ولی پسر عموی من از اون زنبورهاست که عسل درست می کنه.
خیلی زود آقا کرمه و بقیه به محلی رسیدند که عسل ها را برای فروش گذاشته بودند.
همه کندوهای عسل اونجا بود و صدای ویز ویز زنبورهای عصبانی همه جارو گرفته بود.چون که همه عسل هایی که در کندوهاشون جمع کرده بودن داشت از داخل کندوها خالی میشد.
مرد زنبوردار که زنبورهای عسل را برای گرفتن عسل پرورش می داد از دود برای آرام کردن زنبورها استفاده می کرد.
آقا کرمه تا دودهایی که در هوا پخش بود را دید گفت: من از دود خوشم نمی یاد، من میرم خونه.
ولی هزارپا سریع جلوشو گرفت و گفت: یه لحظه صبر کن، بیا اینو بگیر و امتحان کن. و یک تکه ازخونه های شش ضلعی کوچکی که زنبورها درست می کنند را در دستش داشت به او داد.
آقا کرمه ازش تشکر کرد و گفت: من اینو میبرم خونه می خورم،خونه ی زیرزمینی خودم از اینجا خیلی راحت تره.
اینو گفت و برگشت به سمت خونه خودش، ولی در راه وقتی تکه عسل را گرفته بود عسل ها از جاش تکون خورده بود و بدن آقا کرمه را با عسل چسبناک پوشانده بود و مجبور شد عسل ها را از رو بدنش لیس بزنه و بخوره چون چسبناک بود، نمی توانست به راحتی راه بره.همین که داشت عسل ها رو می خورد گفت: عجب مزه ی خوبی میده این عسل.
و همون جا نشت و همه عسل ها رو خورد و دیگه صبر نکرد تا به خونه برسه و بعد عسل ها را نوش جان کنه.
مطالب مرتبط
هیجان با یه دایناسور گنده منده