مستندسازي نمي‌كنم، سليقه‌سازي مي‌كنم

گفت‌وگو با مسعود آب‌پرور،‌ کارگردان مجموعه «هوش سیاه»
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

مستندسازي نمي‌كنم، سليقه‌سازي مي‌كنم

گفت‌وگو با مسعود آب‌پرور،‌ کارگردان مجموعه «هوش سياه»

 

مسعود آب پرور متولد 1340، فارغ التحصيل کارگرداني سينما از دانشکده سينما و تئاتر است. وي در کارنامه کاري‌ا‌ش سابقه ساخت يک کار سينمايي، يک تله و يک سريال را دارد. هوش سياه آخرين ساخته اوست که سريال آبرومندي از آب درآمده است. آب‌پرور علاقه خاصي ندارد که با ژانر پليسي شناخته شود و به گفته خودش متعلق به هيچ ژانري نيست اما تاکنون نشان داده که اگر اقتباس هم در کارهايش داشته باشد به بهترين شکل آن را انجام مي‌دهد. هوش سياه هم هرچند نمونه‌هاي آنور آبي زيادي دارد اما در جايگاه خود بسيار موفق عمل کرده است.

 

چطور شد به «هوش سياه» رسيديد و تصميم به ساخت چنين سريالي گرفتيد؟

هوش سياه يک جوري به قتل آنلاين سنجاق شده‌ است. با آن سابقه و پيشينه‌اي که براي آن فيلم به‌وجود آمد و فروش خوبي که داشت به نظرم حيف مي‌شد که اين سوژه جوانانه را رها کنيم، به همين خاطر پيشنهاد ساخت اين سريال را پذيرفتم و همان زمان تحقيقات روي پرونده‌هاي آگاهي شروع شد.

 

آيا تمام داستان‌هايي که در اين سريال مي‌بينيم مابه‌ازا داشته و شما از روي پرونده‌هاي واقعي برداشته‌‌ايد؟

9-8 قصه‌اي که در سريال به‌صورت اصلي وجود دارد، واقعي است و برگرفته از پرونده‌‌هايي است که در دايره13 آگاهي وجود داشت، اما مابقي زاييده ذهن فيلمنامه‌نويس است.

 

اين شيوه روايت از ابتدا مدنظرتان بود؛ اينکه يک داستان به‌صورت اصلي وجود داشته باشد و بقيه در پيرامون آن مطرح شود؟

مشکلي که در رابطه با اين پرونده‌ها وجود داشت اين بود که اينها دراماتيزه نبودند و ما هرقدر مي‌خواستيم جذاب‌ترش کنيم از موقعيت اصلي داستان عقب مي‌افتاديم. تمام تلاش‌هاي ابتدايي ما منتج به نوشتن 9 قصه شد و براي اينکه به 13 داستان برسيم از آرش قادري خواستيم که ادامه کارها و کنترل باقي داستان‌ قسمت‌ها را برعهده بگيرد. لازم بود که ما يک رشته پيوندي بين اين داستان‌ها برقرار کنيم. شخصيت کامران را آرش خلق کرد و در جوار باقي داستان‌ها به زندگي او هم پرداختيم.

 

خيلي دوست دارم بدانم آيا چنين دايره‌اي که در مجموعه نشان داده‌ايد در دنياي واقعي هم وجود دارد يا خير؟ مثلا آن ميزي که صفحه لمسي داشت يا ساير امکاناتي که در آنجا نشان داديد.

اين دايره در آگاهي تهران بزرگ وجود دارد و من چنين جايي را ديده‌ام، منتها نه اين شکلي که ما درست کرديم. سعي‌مان بر اين بود که به شکل ايده‌آل يک دايره برسيم تا جوابگوي نيازهاي نمايشي ما هم باشد.

 

وقتي يک چنين چيزهايي وجود ندارد، شما چطور آنها را تصوير کرديد؟

ما براي اين کار از مشاوران زيادي بهره برديم. در حقيقت براي اجرايي کردن ايده‌هاي من، تيم بزرگي کمک کردند.

برداشت‌هاي متفاوتي در رابطه با هوش سياه وجود دارد. خيلي‌ها عقيده دارند وقتي چيزهايي وجود ندارد چرا بايد آن را نمايش دهيم، حقيقت اين است که ما در ايران چنين دايره‌اي نداريم.

من مستندسازي نمي‌کنم، سليقه‌سازي مي‌کنم. من وظيفه‌ام ارتقاي نگاه و سليقه مخاطبان است. آن زمان است که به نمايش چنين جلوه‌هايي در کارهايم مي‌رسم، اما نقدهايي که درباره اين کار شنيدم اغلب حرف‌هاي مثبتي بود.

البته اين موضوع که اشاره کرديد از نظر من هم يک وجه مثبت سريال است اما نکته ديگري که بايد درباره سريال گفت اين است که روند اتفاقاتي که در سريال رخ مي‌دهد بسيار تند است که البته اين موضوع گاهي موجب شده شخصيت‌ها در آن، پرداخت عجله‌اي داشته باشند و ما چيز زيادي از آنها ندانيم. اگر بخواهيد من مثال هم مي‌زنم.

 

حتما اين کار را بکنيد!

مثلا درباره داستان حسن مقدم کشمکش‌هاي او براي اينکه خود را پنهان کند، کلي وقت قصه را مي‌گيرد. در نهايت هم هيچ اطلاعاتي درباره شخصيت او داده نشد و بالاخره هم رهايش کرديد.

چه ضرورتي دارد که ما در قصه‌هايمان آب ببنديم؟ من فقط در صورت نياز، به شخصيت‌ها بها مي‌دهم و بي‌جهت درباره‌شان حرف نمي‌زنم. مخاطب من هوشمند است و به همين خاطر هم يک کاري مي‌کنم که با تمام حواسش جلوي تلويزيون بنشيند و ششدانگ باشد. به نظرم در قصه حسن مقدم به اندازه‌اي که درام قصه مي‌طلبيد من درباره او حرف زدم.

 

اما پيشينه حسن مقدم ناگفته مي‌ماند.

آخر نيازي نيست. همين‌قدر که بدانيم او راننده حرفه‌اي اتوبوس است و 67 روز پيش بر اثر حادثه رانندگي کسي را کشته، کفايت مي‌کند. فرض کنيد که من هم بيمه ندارم و کسي را له مي‌کنم و به هر وسيله ممکن و از طريق کسي مشکل را حل مي‌کنم، مهم نيست که آن آدم چه پيشينه‌اي دارد.

 

پس شما معتقديد براي هرکس همان قدر که نياز است بايد گفت نه بيشتر... .

صددرصد. اين را اصول درام به ما مي‌گويد.

 

در رابطه با قسمتي که درباره بلوتوث بود، چطور؟ فکر مي‌کنم که آن داستان پتانسيل زيادي براي

پرداخت داشت.

چون موضوعات متنوع است، دلمان نمي‌خواست به يک موضوع بها بدهيم چون اندام کار به‌هم مي‌ريخت. شايد اگر از جريان بلوتوث 3 قصه درمي‌آورديم آن‌وقت انتظار داشتيد که براي همه داستان‌ها اين اتفاق بيفتد.

منظورم اين است که اگر پرداخت بيشتري روي اين موضوع که يکي از معضلات جامعه امروز است مي‌داشتيد، بهتر بود.

خب مثل باقي سريال‌ها مي‌شد، مشکل اينجاست که عادت کرده‌ايم سريال‌هاي ضعيف ببينيم.

 

نه فکر مي‌کنم مفهوم را بدرستي نرسانده‌ام. داستان بلوتوث بايد کمي‌ پيچيده‌تر مي‌شد.

بعضي از قصه‌ها به اندازه‌اي که بايد برايشان پرداخت صورت گرفته ‌است،‌ البته اين حرفي را که شما مي‌زنيد قبول دارم. شايد به خاطر اينکه بهرام (بهزاد خداويسي) در داستان بلوتوث دوست سرگرد احمدي بود، مي‌شد به آن بيشتر پرداخت، اما اين اتفاق نيفتاد. اما شما هم بپذيريد که در آن صورت باقي داستان‌هايمان را از دست مي‌داديم،‌ چون الان اغلب تماشاگران اين سريال همين تعدد داستان را دوست دارند. هر اتفاقي که در اين مجموعه افتاده است شايد پتانسيل يک سريال مجزا را داشته باشد.

 

درباره ريتم سريال شما، 2 ديدگاه متضاد وجود دارد؛ عده‌اي از تماشاگران با نديدن يک قسمت از سريال شما از مجموعه عقب مي‌مانند و ديگر آن را نمي‌بينند و عده‌اي ديگر هم بر اين عقيده‌اند که اين ريتم تند موجب شده که مخاطب پر و پا قرص اين مجموعه شوند. فکر مي‌کنيد اين يک نقطه قوت است يا عيب؟

قطعا در نگاه اول، منفي به نظر مي‌آيد که البته اين هم به عادت غلط ما بازمي‌گردد. ما هميشه ديده و شنيد‌ه‌ايم که مي‌گويند، سريال خوبي‌اش اين است که حين ديدن آن مي‌تواني به همه کارهايت برسي. اما هوش سياه از اين دسته سريال‌ها نيست. اگر يک قسمت را از دست بدهي خيلي از اطلاعات را دريافت نمي‌کني. من تلاشم اين است که عادت‌ها را عوض کنم.

 

و خيلي مخاطب را باهوش فرض کنيد!

من فرضيه‌ام اين بود که هوش سياه نبايد مثل باقي سريال‌ها باشد.

 

پس فکر مي‌کنم بايد روز و ساعت پخش‌تان به‌صورت هفتگي مي‌شد،‌ به نظرتان اين طور بهتر نبود؟

نه، اتفاقا من خيلي از اين اتفاق خوشحالم. در ابتدا فکر مي‌کردم که اين کار به سريال ضربه بزند اما در حال حاضر نظرم کاملا عوض شده و خيلي از اين اتفاق خوشحالم چون الان سريال دغدغه مردم شده است و مي‌توان گفت هرروز روي آنتن است يک روز پخش و يک روز بازپخش.

 

مخاطب سريال زياد درباره جرائم اينترنتي نمي‌داند‌ چون کاربران اينترنتي در ايران خيلي کم هستند.

نه، اصلا اين‌طور فکر نکنيد، 30 ميليون نفر در ايران کاربر اينترنتي هستند.

 

خيلي از آنها به خاطر رفع حاجت و کارهاي اداري‌شان به اينترنت رجوع مي‌کنند اما شما در سريال‌ به افرادي اشاره داريد که معتاد به اينترنت هستند. از سوي ديگر خيلي از اطلاعات شما درباره دنياي مجازي به‌صورت کلي بيان شده و بيننده کنجکاو را راضي نکرده است.

سريال ما براي شبکه 3 که به جوان‌ها اختصاص دارد، ساخته شده است. ممکن است شما سريالي درباره تاريخ اديان ببينيد. مگر لازم است که در آن عصر حضور داشته باشيد همين قدر که آن سريال به شما اطلاعات مي‌دهد، کافي است، نيازي نيست که سواد قرآني آنچناني داشته باشيد تا آن سريال را ببينيد. اما درباره سريال هوش سياه بايد بگويم که در هر خانه‌اي يک جوان وجود دارد و آن جوان مي‌تواند اطلاعات زيادي درباره دنياي مجازي داشته باشد و به ديگران آن اطلاعات را بدهد. مگر ما چقدر داستان براي پرداخت داريم. همين مي‌شود که اگر من کارگردان بخواهم از موضوعات اينچنيني بگذرم، مي‌رسم به موضوعات کليشه‌اي مثل ازدواج و طلاق و... که از بس به آن پرداخت شده آزاردهنده شده است.

 

انتخاب کيکاووس ياکيده، شجاعت مي‌خواست به اين خاطر که چهره‌اش زياد براي تماشاگر آشنا نيست و هميشه صدايش شنيده شده است؛ يک آشنايي‌زدايي کرديد.

احسنت، قصد من فقط همين آشنايي‌زدايي است. در انتخاب بازيگران،‌ فضا و... . حسين ياري را در اغلب نقش‌ها ديده‌ايم جز پليس. من خيلي روي اين موضوع تاکيد داشتم. نمي‌خواستم سابقه ذهني تماشاگر را به کار خودم لينک دهم. براي انتخاب کيکاووس ياکيده هم بر همين اساس پيش رفتم. يک چيز جالب بگويم که شايد تا به حال به آن توجه نکرده باشيد، در 3 قسمت اول ياکيده اصلا هيچ ديالوگي نداشت و فقط بايد با اکت و چهره‌اش جلو مي‌رفت.

البته به‌عنوان مخاطب انتخاب ياري را تحسين مي‌کنم اما با انتخاب ياکيده نمي‌توانم کنار بيايم چون مي‌توانستيد از کساني استفاده کنيد که چهره باشند يا... .

فکر مي‌کنم که فکر شما پير شده، خيلي سنت‌گرا هستيد. (مي‌خندد) فرض کنيد شما دستيار من هستيد به جاي ياکيده چه کسي را انتخاب مي‌کنيد؟

کسي مثل حامد کميلي يا پژمان بازغي.

 

چرا؟

به اين دليل که کمي جوان‌تر باشد تا بتوانيد به مفهوم مورد نظرتان بهتر برسيد. چون تصور عام اين است کسي که با اينترنت سر و کار دارد فردي جوان است اما فردي با سن و سال ياکيده در نگاه اول کمي با دنياي مجازي غريبه است، نه؟

چرا اين‌طور فکر مي‌کنيد؟ ببينيد، يک جوان امکان اينکه اشتباه کند زياد است اما يک آدم پخته اگر اشتباه کند، اشتباهش جدي و خطرناک است انگار که در وجودش نهادينه شده است.

هرچه سن قهرمان بالاتر برود، موضوع جدي‌تر مي‌شود به‌خاطر همين است که من طبقه سني جوان را در اين موضوع اصلي حذف مي‌کنم ولي براي قصه‌هاي کوچک‌تر از جوانان استفاده مي‌کنم چون در آن قصه‌هاي کوچک اغلب آدم‌ها نمي‌دانند که اشتباه مي‌کنند و يکدفعه خود را وسط مهلکه مي‌بينند.

 

و چرا آنها بازيگران چهره نيستند؟

چون ما يک کلکسيوني از کاراکتر داشتيم. اگر مي‌خواستيم مثل سريال‌هاي ديگر آنها را نام بگذاريم که به خاطر بالا و پايين بودن اسمشان در تيتراژ دعوا شود به بن‌بست مي‌خورديم؛ اولا به خاطر اينکه بودجه انتخاب آنها را نداشتيم، ثانيا به خاطر همان آشنايي‌زدايي که مدنظرمان بود، نيازي به اين کار نداشتيم و راجع به چهره اصلي‌مان هم که حسين ياري است سعي کرديم از گريمي براي او استفاده کنيم که تا به حال آن گريم را نداشته، من که يادم نمي‌آيد، درسته؟

 

چرا در فيلم «نغمه» با همين حالت بود.

خب، من «نغمه» را نديده‌ام. در اين سريال همه چيز بوي تازگي مي‌دهد جز يک شخصيت در دل دايره پليس که به همان شکل سنتي پليس‌هاي هميشگي‌مان بود و رضا آشتياني نقش آن را بازي مي‌کرد.

 

کامران (کيکاووس ياکيده) هر کاري که دوست دارد انجام مي‌دهد و يک بدمن واقعي است. مثل آن را در نمونه‌اي خارجي به کارگرداني کريستوفر نولان در فيلم «شواليه تاريکي» ديده بوديم. شما چقدر از سينماي خارجي تاثير پذيرفتيد؟

من فيلم زياد مي‌بينم.

 

يعني غيرمستقيم تاثير گرفتيد يا ... .

به هر صورت ما هميشه تحت تاثير چيزهايي هستيم که مي‌بينيم، مي‌شنويم و مي‌خوانيم. من بنا بر آموزه‌هايي که داشتم به اين نتيجه رسيدم که اگر بخواهم کاري با سر و شکل تازه داشته باشم به همين مي‌رسم که الان در «هوش سياه» مي‌بينيد. اما اينکه بخواهم بگويم از نمونه خاصي تاثير گرفتم، بايد بگويم اين‌طور نيست.

 

موقع خواندن طرح نهايي با خودتان نگفتيد چرا اين شخصيت هر کاري که دلش مي‌خواهد مي‌کند و چرا اينقدر خرابکار و در عين حال خبره است؟

اگر شما به چشم شخصيت به کامران نگاه کنيد، اشتباه کرديد. به او بايد به‌عنوان سمبل پديده الکترونيک نگاه کنيد. بسيار تواناست و مي‌تواند همه کار بکند.

 

يعني تخيلي است؟

مي‌تواند تخيلي باشد، اما نمي‌خواهم اينطور بگويم چون آن جوري او را معلق نگه مي‌دارم، فقط مي‌گويم او به مثابه يك نشانه و سمبل است.

 

چرا پليس‌هاي سريال‌هايمان دغدغه ندارند. مشخصا راجع به سرگرد احمدي هم مي‌گويم؛ چرا او هيچ مشکلي خارج از محل کار ندارد، زن و زندگي‌اش به راه است و مشکل مادي ندارد در صورتي که خيلي از پليس‌هاي ما از اين مشکلات دارند. چرا در اين زمينه آشنايي‌زدايي نکرديد؟

کار ما درام است من بايد از ابزارهايي استفاده کنم که در درام به من کمک کند. دعواهاي خاله زنکي اينها در خانه يا حتي قربان صدقه رفتن‌شان به درد من نمي‌خورد اما تا حدودي مشکلات آنها را هم مي‌بينم. مثلا زن اصلا هيچ ارتباطي با کامپيوتر ندارد و حتي در قسمت‌هاي اول شوهرش وقتي او را پاي کامپيوتر مي‌بيند به او مي‌گويد: «تبريک مي‌گم با دشمن ديرينه‌ات آشتي کردي!» حتي زن راجع به پسرش هم نگراني دارد که در نهايت هم مي‌بينيم اين نگراني‌اش جواب مي‌دهد يا حتي پدر که وقت ندارد به تربيت پسر برسد و مرد به خاطر بودن زنش هيچ مشکلي ندارد و در تاريکي شب در پاسخ نگراني زنش مي‌گويد: «تا تو هستي من هيچ نگراني‌اي ندارم». دغدغه پليس ما فقط به خاطر پرونده عظيمي است که در دست دارد و چالش‌هاي زندگي او به درد قصه من نمي‌خورد.

البته من از طرفي هم فکر مي‌کنم اگر بخواهيد به چالش‌هاي زندگي آنها برسيد، اعتراض پليس‌هاي واقعي بيشتر مي‌شد؟!

بله، شايد. من در «قتل آنلاين» به اين مشکل که شما مي‌گوييد برخوردم. 4 صفحه A4 اصلاحيه به فيلمنامه خورد و خيلي اذيت شديم.

به خاطر همين براي «هوش سياه» با مراقبت پيش رفتيد؟

شايد يک مقدار نقره‌داغ شده بودم اما به‌طور‌ کلي من الان اين صورتي که سريال دارد را خيلي دوست دارم.

آقاي آب‌پرور! شما در ابتداي صحبت‌تان اشاره کرديد که دوست نداريد حرف‌هايي که بيهوده است در سريال‌تان بزنيد، پس

 

چرا مثلا در آن سکانس که پسر خانواده از خواب بلند شده بود به آن شيوه کاملا شعارزده سرگرد احمدي به فرزندش راجع به نماز تذکر مي‌دهد؟

اينها همان شخصيت‌پردازي است. پدري که زياد اهل نصيحت نيست جاهايي احساس مي‌کند که اقتدار پدرانه لازم دارد. مثلا راجع به مسائل اجتماعي و ديني اين احساس را پيدا مي‌کند. ديگر نتيجه‌گيري با تماشاگر است. اين موضوع در زمينه رنگ دادن به شخصيت کمک‌مان مي‌کند.

 

يعني شعاري نيست؟

من از شعار گريزانم و اگر شما فکر مي‌کنيد من اين کار را کرده‌ام اشتباه از من است. اين نصيحت‌هاي گل‌درشت چيزي است که به تماشاگر بازمي‌گردد. ارسطو مي‌گويد فايده درام به تاثيرگذاري‌اش است. ما آموزه‌هاي تربيتي‌مان از بچگي دائما به سمت خير و شر بازگشته است در نتيجه همه ما تمايل به کارهاي نيک داريم. به هر حال آدم، موجودي دووجهي است رفته‌رفته وقتي سن‌مان بالا مي‌رود ظرف خيرونيک ما سرريز مي‌شود. بخش شر خالي مي‌ماند و با درام، اين بخش را کمي پر مي‌کنيم و از آن طرف اگر چيزي مثبت بشنويم بدمان مي‌آيد، چون ديگر گنجانش شنيدنش را نداريم. اينکه مثلا من در کارم مي‌گويم برو نماز بخوان، اشتباه نيست. مخاطبمان گوشش پر است و اين تقصير من نيست تقصير مخاطب است. من پيکره کارم را ناقص نمي‌کنم ولي تلاشم را کرد‌ه‌ام که در اين بخش‌ها هم متفاوت عمل کنم.

 

ما مي‌توانيم سهيل را هم مثل کامران شخصيت نبينيم و او را صرفا يک طعمه ببينيم؟

او جزو شخصيت‌هاي مکمل ما است که قرار است فضاي بين قهرمان و ضدقهرمان را پر کند. من خطر را کنار گوش قهرمان قرار دادم؛ کسي که دانش و جذابيت لازم را دارد و... .

 

يعني مي‌خواهيد از طريق تعريف يک دغدغه‌ خانوادگي و شخصي، قهرمان را بيشتر براي پيگيري پرونده

ترغيب کنيد؟

مي‌خواهم بگويم هميشه خطر بيخ گوش‌مان است.

 

چرا اينجا هم پليس از پيش برنده است؟

چون بايد نگاه ملي داشته باشيم و بايد امنيت را برقرار کنيم.

 

نمي‌توان پاياني باز براي آن گذاشت؟

کارهاي اينچنيني داشته‌ايم که اتفاقاً موفق هم بوده‌اند. اما موانعي براي ما وجود دارد که جز بازدارندگي کار ديگري بلد نيستند.

 

به‌عنوان آخرين سوال دوست دارم بدانم بدتان نمي‌آيد از اينکه نام‌تان برابر با يک کارگردان «پليسي‌ساز» باشد؟

من در اين حوزه يک بار اين کار را انجام داد‌ه‌ام، يک تله‌فيلم، يک سينمايي و يک تلويزيوني ولي اساسا خودم را متعلق به ژانر خاصي نمي‌دانم.


تنظيم از گروه هنر تبيان

مطالب مرتبط مجموعه :
آخرین مطالب سایت