دکمه‏ی گمشده

مریم وقتی به خانه برگشت، پالتویش را درآورد و توی کمدش آویزان کرد. چند ثانیه‏ی بعد صدای آه و ناله‏ای توی کمد بلند شد. کت قهوه‏ای که تازه از خواب بیدار شده بود خمیازه‏ای کشید و گفت: «این صدای ناله‏ی کی بود؟» پالتو گریه‏کنان گفت: «دکمه‏ام را گم کرده‏ام. آقا
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

دکمه‏ی گمشده

مریم وقتی به خانه برگشت، پالتویش را درآورد و توی کمدش آویزان کرد. چند ثانیه‏ی بعد صدای آه و ناله‏ای توی کمد بلند شد. کت قهوه‏ای که تازه از خواب بیدار شده بود خمیازه‏ای کشید و گفت: «این صدای ناله‏ی کی بود؟»

پالتو گریه‏کنان گفت: «دکمه‏ام را گم کرده‏ام. آقای کت قهوه‏ای، شما دکمه‏ام را ندیده‏اید؟»

کت قهوه‏ای گفت: «ندیدم. من می‏خواهم بخوابم.» و چشم‏هایش را بست و خوابید. پالتو با ناراحتی دستش را روی کیف سبزرنگی که جلوش بود گذاشت. کیف سبز گفت: «چرا گریه می‏کنی؟» پالتو گفت: «دکمه‏ام را گم کرده‏ام و نمی‏دانم کجاست. اگر دکمه‏ام پیدا نشود، ممکن است مریم من را دیگر نپوشد.»

کیف سبز گفت: «نمی‏دانم، اما حالا شب است و برو بخواب، شاید فردا پیدا شود!»

پالتو همان‏طور که گریه می‏کرد گفت: «من دکمه‏ام را می‏خواهم!»

آن شب پالتو از ناراحتی اصلاً خوابش نبرد. صبح شد. نوری از بیرون توی کمد تابید. پالتو چشم‏هایش را باز کرد و دید مریم در کمد را باز کرده است. پالتو ترسید و با خودش گفت: «شاید می‏خواهد من را دور بیندازد!» مریم پالتو را از توی کمدش برداشت. پالتو تا دکمه‏اش را توی دست مریم دید، خوشحال شد و خندید. دکمه‏‏ی او پیدا شده بود. مریم با نخ و سوزن دکمه را روی پالتو دوخت، بعد پالتو را پوشید و از خانه بیرون رفت.

نگار طاهونچی

پوپک

تنظیم:بخش کودک و نوجوان

*******************************

مطالب مرتبط

پیرزن لجباز

سالار و گیاهان دارویی

سوسمار مهربان

موش می خوری یا آبگوشت؟!

بابایی مثل شیشه

زبان حبابی

دارا و ندار

در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.
مطالب مرتبط مجموعه :
آخرین مطالب سایت