من بی بزرگ تر بزرگ شدم ، خوب ، اما معیوب

هر گز از کودکي خويش آنقدر فاصله مگير که صداي فريادهاي شادمانه‌اش را نشنوي يا صداي گريه‌هاي مملو از گرسنگي و تشنگي‌اش را. اينک دست‌هاي مهربانت را به من بسپار تا به ياد آنها بياورم که چگونه بايد زلف عروسک‌ها را نوازش کرد. ...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

من بي‌بزرگ‌تر بزرگ شدم،‌ خوب، اما معيوب

مروري بر «چهل نامه کوتاه به همسرم»

قسمت اول ، قسمت دوم ، قسمت سوم :

 

کودکان و کودکي با روح ابراهيمي در آميخته است و اين امر در نامه‌هاي کوتاه او نيز کاملا مشخص است. اين اشاره‌هاي گهگاه به کودکي، شايد در کودکي ابراهيمي نهفته باشد؛ آنجا که مي‌گويد: من بي‌بزرگ‌تر بزرگ شدم،‌ خوب، اما معيوب ابراهيمي معتقد است که همه فعاليت‌ها، بايد براي کودکان باشد. فرزندان خودش و فرزندان ديگران. آنچه از نامه‌هاي زير بر مي‌آيد، اين است که ابراهيمي بيش از حد نگران سرنوشت کودکان است و همواره نگاهي به دوردست‌ها و آينده دارد؛ آينده‌اي که قطعا همين کودکان خواهند ساخت.

 

گريستن به خاطر دردهاي که نمي شناسي‌اشان ‌و درمان‌هاي دروغين.... به خاطر بچه‌هاي سراسر دنيا که ما چنين جهاني را به ايشان تحويل مي‌دهيم و مي‌گذريم.

(نامه بيست و شش)

.. و بدان که تن‌سپاري تو به افسردگي به زيان بچه‌هاي ماست و به زيان همه بچه‌هاي دنيا .

(نامه چهاردهم)

اينک به مدد نيرويي که در توست و چه بخواهي و چه نخواهي زماني از دست خواهد رفت. چيزي نو و پر‌نشاط بساز. چيزي که اگر تو را به کار نيايد دست‌کم، بچه‌هايت را به کار خواهد آمد.

(نامه هيجدهم)

چشم کودکان و بيماران به نگاه مادران و طبيبان است ... به صداي خنده خالص بچه‌ها گوش بسپار و به صداي دردناک گريستنشان، ‌تا بداني که اين سخني چندان پريشان نيست...

عزيز من، ‌اين بيمار کودک‌صفت خانه خويش را از ياد مران! من محتاج آن لحظه‌هاي دلنشين لبخندم – لبخندي در قلب، ‌عليرغم همه چيز

(نامه پنجم)

 

اين حضور در سرنوشت فرزندان ما و فرزندان فرزندان ما اثري عميق و تعيين کننده خواهد داشت. عصر ما عصر زيبايي است که بچه‌هاي هنوز راه نيفتاده ‌زبان باز‌نکرده، ‌بر دوش و از دوش پدرانشان به جهان خروشان سياست نگاه مي‌کنند و ...

در چنين عصري که کودکان و عاشقان، ‌خواه ناخواه در ميدان سياستند، ‌اگر زنان با ايمان و متقي دست بالا نکنند، چه بسا که کودکان و عاشقان به تسليمي سوک‌انجام سرانده شوند....

دراين باره بينديش!

(نامه پانزدهم)

ابراهيمي جز لطافت، ظرافت و شادابي در کودکان نمي‌بيند و همواره در توصيفاتش از اين صفت‌ها استفاده کرده است.

... و شايد براي نخستين بار – روحي بسازم به نرمي پر کاکايي‌هاي درياي شمال، ‌به نرمي روح يک کودک گيلک و به نرمي ملايم جنگل‌هاي مازندران.

(نامه سي‌ام)

«عزيز من! از اينکه مي‌بيني با اين همه مساله براي سخت و جان‌گزا انديشيدن، هنوز و باز، ‌همچون کودکان سير، ‌غشغشه مي‌زنم، بالا مي‌پرم و ماشين‌هاي کوکي را کف اتاق مي سرانم... مرا سرزنش نکن..

بشنو بانوي من !

براي آنکه لحظه‌هايي سرشار از خلوص و احساس و عاطفه داشته باشي، ‌بايد که چيزهايي را از کودکي با خودت آورده باشي و گهگاه سبکسرانه و بازيگوشانه رفتار کرده باشي...

هر گز از کودکي خويش آنقدر فاصله مگير که صداي فريادهاي شادمانه‌اش را نشنوي يا صداي گريه‌هاي مملو از گرسنگي و تشنگي‌اش را.

اينک دست‌هاي مهربانت را به من بسپار تا به ياد آنها بياورم که چگونه بايد زلف عروسک‌ها را نوازش کرد.

(نامه بيست و نهم)‌

اين اشاره‌هاي گهگاه به کودکي، شايد در کودکي ابراهيمي نهفته باشد. من بي‌بزرگ‌تر بزرگ شدم،‌ خوب، اما معيوب

(نامه سي‌ام)

همه مي‌دانند که من زبان تلخي دارم زباني که گويي براي زخم زدن ساخته شده است. به همين دليل بسيار پيش آمده است که حس کرده‌ام آنچه تو را ناگهان افسرده کرده است نه گلايه من، ‌که کنايه من بوده است و کارکرد اين زباني که دوره‌هاي سخت کودکي و نوجواني، ‌گوشه‌دار و تيز و برنده‌اش کرده است.

( نامه سي و پنجم)

و يا شايد چون همسرش معلم بوده است و مسووليت تعليم و تربيت بچه‌ها را بر عهده داشته، ناخودآگاه ابراهيمي به کودکان بيش‌تر اهميت مي‌داده است.

 

...لحظه فرياد شادمان من که پله‌ها را مي‌آيم تا به تو بگويم که در پنجاه و دو سالگي کاري تازه يافته‌ام، ‌لحظه‌اي خستگي بي‌حساب تو از رفتن به مدرسه و بازگشتن از مدرسه‌‌اي بسيار بسيار دور از خانه، گم شده در لا‌به‌لاي دودهاي نفس‌گير جنوبي....

... لحظه نمره نياوردن يکي از شاگردانت که نزد تو عزيز و محترم است.

(نامه سي و سوم)

.. آستين‌هايت را بالا بزن، ‌و با همان قدرت بياني که شاگردان کلاس‌هايت را به سکوت و احترام مي‌کشاني از جانب بخشي از زنان دردمند جامعه خود سخن بگو!

(نامه پانردهم)

ادامه دارد...


خبر گذاري کتاب ايران / تنظيم براي تبيان : زهره سميعي
مطالب مرتبط مجموعه :
آخرین مطالب سایت