آقا موش باهوش

یکی بود یکی نبود. یک آقا موش بود که خیلی باهوش بود. روزی توی لانه‌اش خوابیده بود، صدای میومیو شنید. از خواب پرید. نگاه کرد و دید یک گربه چاق و چله جلو در لانه نشسته است. از توی لانه داد زد: «آقا گربه، سلام! می خواهی مرا بخوری؟»
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

آقا موش باهوش

يکي بود يکي نبود. يک آقا موش بود که خيلي باهوش بود. روزي توي لانه‌اش خوابيده بود، صداي ميوميو شنيد. از خواب پريد. نگاه کرد و ديد يک گربه چاق و چله جلو در لانه نشسته است.

از توي لانه داد زد: «آقا گربه، سلام! مي خواهي مرا بخوري؟»

گربه گفت: «آره که مي‌خواهم! منتظرم بيايي بيرون، تا بگيرمت و بخورمت

آقا موش گفت: «چرا تو زحمت بکشي؟! دهانت را باز کن، خودم مي‌پرم توي آن. اما چشمهايت را ببند تا نترسم

گربه دهانش را باز کرد و چشمهايش را بست.

آقا موش ناقلا از توي لانه، يک سنگ برداشت و پرت کرد توي دهان گربه .

گربه خيال کرد  کرد که موش پريده توي دهانش. دهانش را بست و سنگ را قورت داد. سنگ افتاد تو شکمش و تق... صدا داد.

گربه گفت: «اين چه صدايي بود؟»

آقا موش داد زد: «اين صداي استخوان‌‌هاي من بود، چون که من خيلي لاغر و استخواني‌ام. اما يک خواهر کوچولو دارم که خيلي تپل تپل است. مي‌خواهي او را بخوري؟»

گربه گفت «آره که مي‌خواهم! کجاست تا بگيرمش؟»

آقا موش گفت: «توي لانه است. اما تو زحمت نکش. دهانت را باز کن و چشم‌هايت را ببند، خودش مي‌آيد

گربه دهانش را باز کرد و چشم‌هايش را بست.

آقا موش داد زد: «خواهر تپلي، بدو بيا پيش من، توي شکم آقا گربه

بعد هم يک سنگ ديگر برداشت و پرت کرد توي دهان گربه.

گربه دهانش را بست و سنگ را قورت داد. سنگ دوم افتاد روي سنگ اول و تق تق ... صدا داد.

گربه گفت: «اين چه صدايي بود؟»

آقا موش داد زد: «خواهر کوچولويم بالا و پايين مي‌برد، بازي‌گوشي مي‌کند

گريه گفت: «خب، بگو نکند

آقا موش گفت: «حرف مرا گوش نمي‌کند. فقط حرف آقا داداشم را گوش مي‌کند. مي‌خواهي او را صدا کنم؟»

گريه گفت: «آره، صدايش کن

بعد هم دهانش را باز کرد و چشم‌هايش را بست، تا داداش آقا موش هم برود توي شکمش.

آقا موش داد زد: «داداش چان، آقا داداش جان! خواهر کوچولويمان توي شکم گربه شلوغ کرده، بيا ساکتش کن

بعد هم يک سنگ ديگر برداشت و پرت کرد توي دهان گربه.

سنگ سوم هم رفت توي شکم گربه، افتاد روي سنگ دوم و اول، تق تق تق... صدا داد.

گربه گفت: «چه خبر است؟ چقدر سرو صدا مي‌کنيد

آقا موش گفت: «خبري نيست. آقا داداشم دارد خواهر کوچولويم را تنبيه مي‌کند

گربه گفت: «بگو نکند

آقا موش گفت: «گوش نمي‌کند. چون که عصباني شده. بايد يک کم آب خنک بخورد تا آرام شود

گربه گفت: «حالا من چه کار کنم؟»

آقا موش گفت: «اگر زحمتي نيست، برو لب حوض آب، يک کم آب بخور تا دل داداش خنک شود

گربه راه افتاد و رفت لب حوض. خواست که آب بخورد، سنگ‌هاي توي دلش سنگيني کرد و گربه افتاد توي آب. قلپ قلپ آب خورد و ميوميو صدا کرد.

آقا موش باهوش از لانه بيرون پريد. گربه را توي حوض ديد. خوشحال شد و خنديد. بعد هم دم باريکش را گذاشت روي دوشش رفت به گشت و تماشا.

 

شکوه قاسم نيا

****************************

مطالب مرتبط

 

معلم جديد بره ها

سرماخوردگي 

کوتوله ناقلا و غول دندان طلا 

چرخ و فلک سبز 

منتظر بابا هستيم

يک لقمه نان و پنير

سيب کال و ماهي قرمز

کلاغ زاغي

پسته دهان بسته

بچه غول ها : غاغول

 

در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.
مطالب مرتبط مجموعه :
آخرین مطالب سایت