آيا با وجود عقل، انسان نيازي به دين و پيامبر دارد؟

اگر تدوين قانون كامل و مشتركي كه بايد سعادت جامعه بشري را تأمين كند به عهده خرد گذاشته شده و در ذات و آفرينش آن بود، هر انسان با خردي آن را درك مي‌كرد چنانكه سود و زيان و ساير ضروريات زندگي خود را درك مي‌كند ولي از چنين قانوني تا كنون خبري نبوده
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

اعتقادات اسلامي از نظر شيعه دوازده امامي 6

اين مجموعه نوشتار كه در 4 موضوع اصلي: 1 – خداشناسي، 2 – پيغمبرشناسي، 3 – معادشناسي، 4 - امام شناسي، تنظيم شده، هديه‌اي است از گلستان آثار فرزانه‌ي قرن، مرد آسماني و خدايي، علامه طباطبايي، كه از كتاب "شيعه در اسلام" انتخاب شده است.

در بخش اول يعني "خدا شناسي" پنج موضوع، الف: نظري به جهان هستي و واقعيت، ب: وحدانيّت خداوند، ج: معناي صفات  خداوند، د: قضا و قدر، هـ: انسان و اختيار، بحث شد.

بخش دوم يا همان پيغمبرشناسي، به اثبات نيازمندي بشر به قانون الهي و كسي كه آن را از خدا به انسان برساند خواهد پرداخت.

اين بخش در چهار قسمت تهيه شده كه هم اكنون قسمت اول به همراه فهرست كل بخش، تقديم حضور مي‌گردد.

پيغمبرشناسي

• قسمت اول:

به سوى هدف

هدايت خصوصى

خرد و قانون

شعور مرموز يا «وحى»

• قسمت دوم:

  عصمت پيغمبران

  پيغمران و دين آسمانى

  پيغمبران و حجت وحى و نبوت

  شمار  پيغمبران خدا

  پيغمبران اولوا العزم و صاحبان شريعت

• قسمت سوم:

  نبوت محمد صلي الله عليه و آله

• قسمت چهارم:

  پيغمبر اسلام (ص) و قرآن
 
قسمت اول

آيا با وجود عقل، انسان نيازي به دين و پيامبر دارد؟

 

  • به سوي هدف - هدايت عمومي

دانه گندمي كه در دل خاك با شرايط مناسبي قرار مي‌گيرد، شروع به رشد و نمو كرده به شاهراه تحول مي‌افتد و هر لحظه صورت و حالت تازه‌اي به خود گرفته با نظم و ترتيب مشخصي راهي را مي‌پيمايد تا بوته‌اي كامل، داراي خوشه‌هاي گندم شود و اگر يكي از دانه‌هاي آن به زمين افتد باز مسير گذشته را آغاز كرده به سرانجام مي‌رساند. و نيز هسته ميوه‌اي كه در مهد زمين آغازِ حركت نموده، پوسته را شكافته جوانه سبزي مي‌دهد و راه منظم و مشخصي را مي‌پيمايد، بالاخره درختي برومند و سرسبز و باردار مي‌شود.

اگر نطفه حيواني است در ميان تخم يا در رحم مادر، شروع به تكامل نموده راه مشخصي را كه ويژه همان حيوان است، سير نموده، فردي كامل از همان حيوان مي‌شود.

اين راه مشخص و سير منظم در هر يك از انواع آفرينش كه در اين جهان مشهودند برقرار و در سرنوشت همان نوع است و هرگز بوته سبز گندم كه از دانه شروع نموده به گوسفند يا بز يا فيل نمي‌رسد و هرگز حيواني ماده كه از نر خود باردار گشته، خوشه گندم يا درخت چنار نمي‌زايد حتي اگر نقصي در تركيب اعضا يا در عمل طبيعي نوزادي پيدا شود مثلاً گوسفندي بي چشم يا بوته گندمي بي خوشه به وجود آيد، ما ترديد نمي‌كنيم كه به يك آفت و سبب مخالف مستند مي‌باشد.

خرد، قانوني را كه سعادت جامعه بشري را تأمين كند، درك نمي‌كند و چون به مقتضاي نظريه هدايت عمومي، وجود چنين دركي در نوع انساني ضروري است ناگزير دستگاه درك كننده ديگري در ميان بايد باشد كه وظايف واقعي زندگي را بفهماند و در دسترس همگان گذارد و اين شعور و درك كه غير از عقل و حس مي‌باشد، “شعور وحي“ است

نظم و ترتيبِ مداوم در تحولِ اشيا؛ و نيز اختصاص هر نوع از انواع آفرينش در تحول و تكامل خود به نظامي خاص، براي پژوهشگر كنجكاو غير قابل انكار مي‌باشد. از اين نظريه روشن دو مسئله ديگر مي‌توان نتيجه گرفت:

1- در ميان مراحلي كه موجودات از آغاز پيدايش تا انجام مي‌پيمايد يك اتصال و ارتباطي برقرار است مانند اينكه آن موجود در هر يك از مراحل تحول خود از پشت سر دفع و از پيش رو جذب مي‌شود.

2- نظر به اتصال و ارتباط يادشده، آخرين مرحله سير هر موجودي،از همان آغاز پيدايش، ‍ مطلوب و مورد توجه تكويني (ذاتي) همان پديده نوعي است. چنانكه مغز گردويي كه در زير خاك جوانه سبز مي‌دهد از همان وقت متوجه يك درخت برومند گردويي است و جنين در تخم يا در رحم، از آغاز پيدايش به سوي حيوان كاملي رهسپار مي‌باشد.

قرآن كريم در تعليم خود (كه مطلق آفرينش و پرورش اشيا را به خدا نسبت مي‌دهد) اين رهسپاري و كشش را كه هر نوع از انواع آفرينش در راه كمال خود دارد به هدايت الهي و رهبري خدايي نسبت مي‌دهد؛ چنانكه مي‌فرمايد:

الَّذي اَعْطي كُلَّ شَيءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدي؛ خدايي كه به هر چيزي آفرينش ويژه‌اش را داده و پس از آن راهنمايي كرده (به سوي هدف زندگي و آفرينش)1  

و مي‌فرمايد: اَلَّذي خَلَقَ فَسَوّي وَ الَّذي قَدَّرَ فَهَدي؛ خداوندي كه آفريد و منظم كرد و خداوندي كه اندازه‏گيري كرد و هدايت نمود 2

و به نتيجه‌هاي گفته شده اشاره كرده و مي‌فرمايد: وَ لِكُلّ وِجْهَةٌ هُوَ مُوَلّيها؛ هر كدام هدف و غايتي دارد كه آن را در پيش مي‌گيرد 3

و مي‌فرمايد: وَما خَلَقْنَا السَّمواتِ وَاْلاَرْضَ وَما بَيْنَهُما لاعِبينَ ما خَلَقْناهُما اِلاّ بِالْحَقِّ وَلكِنَّ اَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ؛ ما آسمانها و زمين و آنچه را كه در ميان آنهاست براي اينكه بازي كنيم، نيافريديم (بي هدف نيستند)، آنها را مگر با آفرينش حق نيافريديم (هدف و غرضي در ميان است) ولي بيشتر مردم نمي‌دانند4

 

  • هدايت خصوصي

بديهي است نوع انسان از اين كليات مستثنا نيست و همين هدايت تكويني كه در همه انواع آفرينش حكومت مي‌كند در وي نيز حكومت خواهد كرد و چنانكه هر موجودي با سرمايه اختصاصي خود به سوي كمال خود رهسپار مي‌شود و هدايت مي‌يابد، انسان نيز با هدايت تكويني به سوي كمال واقعي خود هدايت مي‌يابد. انسان در عين اينكه با انواع ديگر نباتي و حيواني در بسياري از خصايص شريك است، خصيصه اختصاصي دارد كه از ديگران جدايش مي‌كد و آن “خرد” است.

“خرد” است كه انسان به واسطه آن به تفكر پرداخته و از هر وسيله‌ي ممكن به نفع خود استفاده مي‌نمايد. در فضاي بيكران آسمانها اوج مي‌گيرد و در اعماق درياها شنا مي‌كند و در سطح زمين از انواع جماد و نبات و حيوان استثمار و استخدام مي‌نمايد و حتي از هم نوعان خود تا جايي كه مي‌توان سود مي‌گيرد.

انسان به حسب طبع اولي، سعادت و كمال خود را در آزادي مطلق خود مي‌بيند ولي نظر به اينكه سازمان وجوديش سازمان اجتماعي است و نيازمنديهاي بي شماري دارد كه هرگز به تنهايي توانايي رفع آنها را ندارد و در صورت اجتماع و تعاون با هم نوعان خود كه آنان نيز همان غريزه خودخواهي و آزادي دوستي را دارند، ناگزير است مقداري از آزادي خود را در اين راه از دست بدهد، و در برابر سودي كه از ديگران مي‌برد سودي بدهد و معادل آنكه از رنج ديگران بهره مي‌گيرد، از رنج خود بهره بدهد؛ يعني “اجتماع تعاوني “را از روي ناچاري مي‌پذيرد.

اين حقيقت از حال نوزادان و كودكان، بسيار روشن است؛ نوزادان در آغاز درخواستهاي خود به چيزي جز زور و گريه متوسل نمي‌شوند و نيز زير بار هيچ قانون و مقرراتي نمي‌روند، ولي تدريجا به حسب تكامل فكر مي‌فهمند كه كار زندگي تنها با سركشي و زورگويي پيش نمي‌رود و كم كم به فردي اجتماعي شده  و به همه مقررات اجتماعي محيط خود، رام مي‌گردند، انسان به دنبال پذيرفتن “اجتماع تعاوني “ وجود قانون را لازم مي‌شمرد كه در اجتماع حكومت كرده، وظيفه هر يك از افراد را معين، و سزاي هر متخلف را مشخص سازد. قانوني كه با جريان عملي آن هر يك از افراد جامعه به سعادت واقعي خود برسند و نيكبختي را كه معادل ارزش اجتماعي وي مي‌باشد بيابند.

اگر تدوين قانون كامل و مشتركي كه بايد سعادت جامعه بشري را تأمين كند به عهده خرد گذاشته شده و در ذات و آفرينش آن بود، هر انسان با خردي آن را درك مي‌كرد چنانكه سود و زيان و ساير ضروريات زندگي خود را درك مي‌كند ولي از چنين قانوني تا كنون خبري نبوده

اين قانون همان قانون عملي همگاني است كه بشر از روز پيدايش تا امروز پيوسته خواهان و شيفته آن است و هميشه آن را در سرلوحه آرزوهاي خود قرار داده و در برآوردن آن تلاش مي‌كند، بديهي است اگر چنين چيزي امكان نداشت و در سرنوشت بشريت نوشته نشده بود، خواست هميشگي بشر قرار نمي‌گرفت5

خداي متعال به حقيقت اين اجتماع بشري اشاره نموده مي‌فرمايد: نَحْنُ قَسَمْنا بَيْنَهُمْ مَعيشَتَهُمْ فِي الْحَيوةِ الدُّنْيا وَ رَفَعْنا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ لِيَتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً سُخْرِيّاً؛ ما معيشت و زندگي مردم را در ميانشان قسمت نموديم (هر فرد متكفل بخشي از آن است) و برخي از ايشان را برتري داديم تا بعضي از ايشان بعضي را تحت تسخير بياورند (چنانكه هر يك از كارگر و كارفرما با موقع اختصاصي خود، ديگري را مسخر دارد و همچنين رئيس و مرئوس و موجر و مستأجر و خريدار و فروشنده)6

و نيز درباره خودخواهي و انحصارطلبي انسان مي‌فرمايد: اِنَّ الاِنْسانَ خُلِقَ هَلوُعاً اِذا مَسَّهُ الشَّرُ جَزوُعاً وَ اِذا مَسَّهُ الْخَيْرُ مَنوُعاً؛ انسان، هلوع (حريص) آفريده شده وقتي كه به وي شر و ناگواري رسيد جزع و وقتي كه خيري به او برسد، ديگران را منع مي‌كند7

 

  • خرد و قانون

اگر درست دقت كنيم خواهيم ديد قانوني كه بشر پيوسته در آرزوي آن است و مردم تنها و دسته دسته با عقل خويش لزوم چنين مقرراتي را كه سعادتشان را تأمين كند، درك مي‌كنند، همانا قانوني است كه جهان بشريت را از آن جهت كه جهان بشري است بي تبعيض و استثنا به نيكبختي رسانيده، در ميانشان كمال عمومي را برقرار سازد.

بديهي است تا كنون در دوره‌هاي گوناگون زندگي بشر، چنين قانوني كه تنظيم يافته عقل و خرد باشد، درك نشده است و اگر چنين قانوني به حسب تكوين به عهده خرد گذاشته شده بود، البته در اين روزگاران دراز براي بشريت درك مي‌شد بلكه همه افراد مردم كه بر جهاز تعقل مجهز مي‌باشند آن را تفصيلاً درك مي‌كردند چنانكه لزوم آن را در جامعه خود درك مي‌كنند.

به عبارت روشنتر: قانون كامل مشتركي كه بايد سعادت جامعه بشري را تأمين كند و بشر از راه آفرينش و تكوين به سوي آن هدايت شود، اگر تكوينا به عهده خرد گذاشته شده بود (يعني در ذات و آفرينش عقل بود)، هر انسان با خردي آن را درك مي‌كرد چنانكه سود و زيان و ساير ضروريات زندگي خود را درك مي‌كند ولي از چنين قانوني تا كنون خبري نبوده و قوانيني كه خود به خود يا با وضع يك فرد فرمانروا يا افراد يا ملل كه تا كنون در جامعه‌هاي بشري جريان يافته، براي جمعي مسلم و براي جمعي ديگر غير مسلم و غير قابل پذيرش است و دسته اي از آن با اطلاع و دسته‌اي بي اطلاع مي‌باشند و هرگز همه مردم كه در ساختمان بشري مساوي و همه به خرد خدادادي مجهزند، درك مشتركي در اين باب ندارند.

 

  • شعور مرموزي كه «وحي » ناميده مي‌شود

با بيان گذشته روشن شد كه خرد، قانوني را كه سعادت جامعه بشري را تأمين كند، درك نمي‌كند و چون به مقتضاي نظريه هدايت عمومي، وجود چنين دركي در نوع انساني ضروري است ناگزير دستگاه درك كننده ديگري در ميان نوع انساني بايد وجود داشته باشد كه وظايف واقعي زندگي را به آنان بفهماند و در دسترس همگان گذارد و اين شعور و درك كه غير از عقل و حس مي‌باشد، “شعور وحي“ ناميده مي‌شود، البته لازمه پيدايش چنين نيرويي در انسانيت اين نيست كه در همه افراد پيدا شود، همانگونه كه نيروي تناسل در همه انسانها آفريده شده ولي درك لذت ازدواج و مهيّا شدن براي آن، تنها در افرادي پيدا مي‌شود كه به سن بلوغ برسند، شعور وحي هم در افرادي كه ظهور نكرده، شعوري مرموز است، چنانكه درك لذت ازدواج براي افراد نابالغ انسان، دركي است مرموز.

آخرين مرحله سير هر موجودي،از همان آغاز پيدايش، ‍ مطلوب و مورد توجه تكويني (ذاتي) همان پديده نوعي است. چنانكه مغز گردويي كه در زير خاك جوانه سبز مي‌دهد از همان وقت متوجه يك درخت برومند گردويي است و جنين در تخم يا در رحم، از آغاز پيدايش به سوي حيوان كاملي رهسپار مي‌باشد.

خداي متعال در كلام خود در خصوص وحي شريعت خود و نارسايي عقل در اين خصوص اشاره كرده مي‌فرمايد: اِنّا اَوْحَيْنا اِلَيْكَ كَما اَوْحَيْنا اِلي نُوحٍ و النَّبِييّنَ مِنْ بَعْدِهِ... رُسُلاً مُبَشِّرين وَ مُنْذِرينَ لِئَلاّ يَكُونَ لِلنّاسِ عَلَي اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ؛ ما وحي كرديم به سوي تو چنانكه وحي كرديم به سوي نوح و پيغمبراني كه بعد از او بودند. ...پيغمبراني كه نويد دهندگان و ترسانندگان بشر بودند براي اينكه پس از فرستادن پيغمبران، مردم بر خدا حجتي نداشته باشند (بديهي است كه اگر عقل در اتمام حجت خدا كافي بود، حاجتي به پيغمبران در اتمام حجت نبود)8


1- سوره طه، آيه 50

2- سوره اعلي، آيه 3و2.

3- سوره بقره، آيه 148

4- سوره دخان، آيه 39

5- افراد انسان حتي ساده‌ترين و بي فكرترين آنان به حسب طبع، دوست دارد كه جهان انساني، وضعي داشته باشد كه همه با آسايش و صلح و صفا زندگي كنند و از نظر فلسفي خواستن و ميل و رغبت و اشتها، اوصافي هستند اضافي و ارتباطي و به دو طرف قائمند مانند خواهان و خواسته و دوست دارنده و دوست داشته شده و روشن است اگر دوست داشتني امكان نداشت، دوست داشتن آن معنا نداشت و بالاخره همه اينگونه به درك نقص برمي گردد و اگر كمال امكان نداشت، نقص معنا نداشت.

6- سوره زخرف، آيه 32

7- سوره معارج، آيه 21

8- سوره نسأ، آيه 162

در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.
مطالب مرتبط مجموعه :
آخرین مطالب سایت