آخر خوشمزه
یکی بود یکی نبود. یک کتاب قصه بود. زیر درخت افتاده بود. باد آمد، هو هوهو... کتاب را ورق زد و شروع کرد به خوادن قصه.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
تاریخ :
پنج شنبه 1397/11/11 ساعت 08:42
باد گفت: هیس! و دوباره غرق خواندن شد. مورچه هم کنار باد نشست و شروع کرد به خواندن قصه. خش... یک برگ از درخت، روی کتاب افتاد.
مورچه گفت: هیس!
برگ نگاه کرد و کتاب را دید. برگ هم شروع کرد به خواندن قصه.
به آخر قصه نرسیده بودند که بزغاله ای از راه رسید و گفت: روز شما هم به خیر.
ناگهان ... هام... بزغاله، ورق آخر کتاب را خورد،.
همه گفتند: وای چرا آخر قصه را خوردی؟
بزغاله خندید و گفت: چون خوشمزه بود.
مورچه با ناراحتی گفت: حالا چه طور بفهمیم آخر قصه چه می شود؟
بزغاله گفت: نگران نباشید! آخر قصه توی شم من است. خودم برایتان تعریف می کنم.
بزغاله تند تند قصه برای همه تعریف کرد.
مورچه گفت: نه ، این آخر نبود این جوری تمام نمی شود.
برگ هم گفت: من هم این آخر را دوست ندارم.
باد گفت: بیایید خودمان آخر قصه را خوب درست کنیم.
بعد نشستند، فکر کردند و فکر کردند و هر کدام برای قصه، یک آخر خوب تعریف کردند.
بزغاله گفت: همه آخر قصه های شمار ا شنیدم. یکی از یکی خوشمزه تر بود.
آخر قصه هایتان را امشب بنویسید و فردا بیاورید تا آن ها رابخورم. روز شما به خیر.
پرید و هام..... اول قصه را هم خورد.
مطالب مرتبط:
قصه تولد لاک پشت ها
کتاب قصه
آخر قصه چی می شه؟
کانال کودک و نوجوان تبیان
تنظیم: شهرزاد فراهانی- منبع: رشد نوآموز
مطالب مرتبط مجموعه :
آخرین مطالب سایت