من یک پشه هستم
مطمئان داستان حضرت ابراهیم و نمرود را شنیده اید، و همین طور داستان جالب حشره ای کوچک به نام پشه. این داستان هم به شکل ساده وروان برای شما نوشته شده است...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
تاریخ :
يکشنبه 1397/08/27 ساعت 08:18
او به هیچ کس رحم نمی کرد و مخالفان خود را از بین یم برد.
روزی از روزها نمرود، به بناها و مهندسان سرزمینش دستور داد یک برج بلند بسازند. آن وقت بالای آن برج رفت و به طرف آسمان تیر انداخت و گفت: من خدایی که در آسمان هست را نابود می کنم.
اما برج افتاد و نمرود با ترس پایین آمد.
نمرود به ابراهیم و یارانش ستم های زیادی کرد. دیگر همه از دست او و کارهای ظالمانه اش خسته بودند. تا این که خداوند به من دستور مهمی داد: به سراغ نمرود برو و حسابش را برس.
من به سمت کاخ بزرگ او پرواز کردم. از تالارهای مختلف و زیبا رد شدم. نمرود را دیدم و فوری از توی بینی اش وارد مغزش شدم. من باید او را از بین می بردم. نمرود، این سو و آن سو می دوید و ناله می کرد. تا این که از بین رفت.
خدایا من نمی دانم چرا بعضی از انسان ها دوست دارند بدجنس و زورگو باشند.
کاش هیچ آدم کافر و بی رحمی وجود نداشت و انسان ها در آرامش و مهربانی زندگی می کردند.
مطالب مرتبط:
پشه و ساعت
مهمان
قصه حضرت ابراهیم
کانال کودک ونوجوان تبیان
تنظیم: شهرزاد فراهانی- منبع: رشد نو آموز
مطالب مرتبط مجموعه :
آخرین مطالب سایت