مهمان
در این داستان پشه ای مهمان چند ساس می شود و از آن ها می خواهد که اجازه دهند پادشاه را نیش بزند و از خونش بخورد اما....
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
تاریخ : پنج شنبه 1397/03/03 ساعت 08:08
یک ساس همراه با دختران و پسران و نوه هایش در لا به لای رختخواب پادشاه زندگی می کرد.
وقتی که پادشاه در رختخواب دراز می کشید و به خوابی سنگین فرو می رفت، ساس ها یکی یکی بیرون می آمدند، به سراغ او می رفتند و خونش را می خوردند.
یک روز، پشه ای وزوزکنان به اتاق پادشاه آمد. روی رختخواب نشست و گفت: بَه بَه، چه جای راحتی!
ساس ها صدای او را شنیدند و سرک کشیدند و پشه را که راحت روی رختخواب پادشاه نشسته بود، دیدند. آن ها پرسیدند: تو که هستی؟ از کجا آمده ای؟ چرا روی رختخواب پادشاه نشسته ای؟ زود از این جا برو.
پشه ناراحت شد و گفت: شما با من خوب رفتار نمی کنید. من یک مسافرم و از راهی دور آمده ام. انسان های زیادی را نیش زده ام، ولی تا به حال خون هیچ پادشاهی را نچشیده ام. می گویند: خون آن ها مثل عسل شیرین است. اجازه بدهید امشب مهمان شما باشم و کمی خون شاه را بخورم.
ساس ها گفتند: (( نه نمی شود، تو این جا بمانی. ))
پشه گفت: (( برای چه))؟
ساس ها گفتند: اگر تو پادشاه را نیش بزنی، دردش می گیرد و بیدار می شود. آن وقت دستور می دهد که تمام رخت خوابش را بگردند. شکی نیست که ما را پیدا می کنند و می کشند. از این جا برو و بگذار راحت زندگی کنیم.
اما پشه باز هم التماس کرد. ساس ها که دیدند، فایده ای ندارد، قبول کردند که پشه آن شب مهمان آن ها باشد ما با این شرط که حواسش را جمع کند و فقط وقتی پادشاه شامش را خورد و به خواب سنگینی فرو رفت، او را نیش بزند تا بیدار نشود. پشه هم قبول کرد.
ساعت ها گذشت. بالاخره پادشاه به رخت خواب آمد و دراز کشید. پشه نگاهی به پادشاه کرد و آب دهنش را قورت داد. او دوست داشت زودتر مزه خون او را بچشد. برای همین طاقت نیاورد، حرف های ساس را فراموش کرد و وز وز کنان به سوی پادشاه پروازکرد و او را نیش زد.
پادشاه که هنوز به خواب سنگین نرفته بود، از خواب پرید. با عصبانیت بر سر خدمت کارها فریاد زد و گفت: زود رخت خواب مرا نگاه کنید. همین الان حشره ای موذی مرا نیش زد. او را پیدا کنید و بکشید.
پشه با شنیدن حرف های پادشاه پرواز کنان از آن جا فرار کرد. خدمت کارها تمام اتاق ها و رخت خواب را گشتند. ساس ها را پیدا کردند و همه را از بین بردند.
مطالب مرتبط:
پشه و ساعت
من یک پشه هستم!
کانال کودک و نوجوان تبیان
تنظیم: فهیمه امرالله- منبع: قصه های کلیله و دمنه