بت ها سخن نمی گویند
حضرت ابراهیم (علیه السلام) در زمان نمرود زندگی می کرد. نمرود یک شب در خواب دید که ستاره ای در افق پدیدار شد و نورش بر نور خورشید غلبه نمود. نمرود وحشت زده از خواب بیدار شد و جادوگران را احضار نموده و تعبیر خواب خود را از آنان جویا شد. گفتند طفلی در این سال متولد می شود که سلطنت تو به دست او نابود می گردد. نمرود دستور داد هر کودکی که در آن سال متولد می شود، اگر پسر است بکشند و اگر دختر است، باقی بگذارند. اما خواست خدا این بود که ابراهیم از گزند حوادث محفوظ بماند.
نام عموی ابراهیم آذر بود که البته در قرآن به عنوان پدر او ذکر شده است. آذر شغلش بت سازی بود. بت می ساخت و به ابراهیم علیه السلام می داد تا بفروشد و ابراهیم علیه السلام هم طناب به پای بت ها می بست و می گفت: «بیایید خدایی را بخرید که نمی خورد و نمی بیند و نمی آشامد و نه نفعی می رساند و نه ضرری!» با این بازار گرمی ابراهیم علیه السلام، کسی بت ها را نمی خرید و بت ها را به نزد آذر بر می گرداند.
در یکی از جشن ها که تمام مردم بابل از شهر خارج می شدند همه با زینت تمام از شهر بیرون رفتند به جز ابراهیم علیه السلام که تبری برداشت و به بت خانه رفت و همه بت ها را شکست. سپس تبر را بر دوش بت بزرگ انداخت. «فجعلهم جذاذاً الا کبیراً لهم»؛ همه بت ها را خرد کرد، مگر بت بزرگ را.
وقتی نمرود و نمرودیان بازگشتند و به بت خانه آمدند تا خود را تبرک کنند، همه بت ها را شکسته دیدند غیر از بت بزرگ. ابراهیم را احضار کردند و به او گفتند: «أ انت فعلت هذا بآلهتنا یا ابراهیم؟ قال بل فعلهم کبیرهم هذا فاسئلوهم ان کانوا ینطقون»؛ آیا تو این عمل را نسبت به خدایان ما به جا آوردی؟ گفت: «بت بزرگ این کار را کرده است از او بپرسید اگر حرف می زند!» نمرودیان گفتند: «ای ابراهیم علیه السلام این بت ها سخن نمی گویند. سپس همگی شرمنده شدند و سر به زیر انداختند. بعد ابراهیم علیه السلام فرمود چیزی را عبادت می کنید که نه نفعی می رساند و نه ضرری و نه حرف می زند. وقتی نمرودیان در جواب او درماندند، همگی به همدیگر گفتند اگر دوستدار خدایان خود هستید، ابراهیم علیه السلام را بسوزانید. سپس قرار شد ابراهیم را در آتش بیندازند اما آن آتش به خواست خدا با ابراهیم مهربان گردید و از طرف خدا ندا آمد که «یا نار کونی بردا و سلاماً علی ابراهیم»، ای آتش بر ابراهیم سرد و سلامت باش.
در این جا قسمتی هایی از گفتگوی ابراهیم با نمرودیان را در قرآن کریم با هم می خوانیم:
«ابراهیم به پدرش گفت: چرا چیزی را که نمی شنود و نمی بیند و تو را از چیزی بی نیاز نمی کند عبادت می کنی؟ ای پدر! من می ترسم تو دچار عذاب الهی شوی و جزء یاران شیطان گردی! پدرش جواب داد:
آیا از خدایان من رویگردان شده ای؟ اگر دست از این حرف ها برنداری تو را سنگ سار می کنم و تو را از خود می رانم!
ابراهیم گفت با تو بدرود می کنم و از خدا برایت طلب آمرزش می نمایم که خدا بر من مهربان است. ابراهیم به پدرش و قوم پدرش گفت: این تندیس ها چیست که به آن ها روی آورده و آن ها را عبادت می کنید؟ گفتند: پدران ما این ها را عبادت می کردند. ابراهیم گفت: شما و پدرانتان در گمراهی آشکار بوده اید. گفتند: آیا برای ما حقیقت را آورده ای یا از بازیگران هستی؟
ابراهیم به آن ها گفت: «آیا غیر از خدا، چیزی را می پرستید که نه به شما سودی دارد و نه ضرر؟ اف بر شما و بت هایتان چرا تعقل نمی کنید؟» آن ها گفتند که او را بسوزانند و خدایانتان را یاری کنید اگر کمک کننده به خدایانتان هستید!»
ابراهیم به پدرش و قومش گفت: «چه می پرستید؟» گفتند: «بتانی را می پرستیم و پیوسته سر بر آستانشان داریم.» ابراهیم گفت: «آیا وقتی آن ها را صدا می زنید صدای شما را می شنوند؟ آیا سود و زیانی برای شما دارند؟ ولی پروردگار عالمیان کسی است که مرا آفرید و هدایت کرد. او کسی است که غذا و آشامیدنی به من می دهد و چون مریض شوم مرا شفا می دهد و امیدوارم که روز قیامت خطاهای مرا ببخشد.»
محمد حسن حبیبی_نوجوان بشری
تنظیم:نعیمه درویشی_تصویر:مهدیه زمردکار