کلاس شنا
کلاس شنا
تی تی دوست داشت شنا یاد بگیرد. آن قدر گفت و گفت تا بابا اسمش را توی کلاس شنا نوشت.
تی تی خوش حال شد. بالا و پایین پرید. دهانش را مثل ماهی باز و بسته کرد. از تاتا پرسید: اگر گفتی چی گفتم؟
تاتا جواب داد: چیزی نگفتی.
تی تی گفت: با زبان ماهی ها حرف زدم. فردا که شنا یاد گرفتم، می روم توی دریا با ماهی ها حرف می زنم.
حرفش را مامان هم شنید. فردا صبح، مامان لباس شنا، حوله و دمپایی تی تی را توی ساک گذاشت و او را به کلاس برد. تی تی یک عالم پسر کوچک و بزرگ را دید که آمده بودند شنا یاد بگیرند. وقتی کلاس تمام شد، تی تی دوید بیرون. مامان منتظرش بود. مامان پرسید: خوش گذشت؟ تی تی جواب داد: من دیگر کلاس نمی آیم. مادر پرسید: برای چی؟ تو که دوست داری شنا کردن را یاد بگیری. تی تی گفت: این جا را دوست ندارم. مامان با تعجب پرسید: چرا؟ بگو ببینم چی شده. تی تی گفت: خودم را خشک می کردم که یک پسر بزرگ آمد و گفت: تو بلد نیستی، باید من خشکت کنم. بعد هم زورکی خشکم کرد. مامان ناراحت شد و گفت: ای وااای! چرا چیزی به او نگفتی؟ تی تی جواب داد: گفتم، گوش نکرد. و زد زیر گریه. مامان، تی تی را بوسید. اشک هایش را پاک کرد و گفت: این جور وقت ها باید بلند داد بکشی. آن وقت کسی به کمک تو بیاید. حالا گریه نکن، پسر شجاع من! تی تی خوش حال شد. مامان پرسید: حالا باز هم دوست داری شنا یاد بگیری و با ماهی ها حرف بزنی؟ تی تی جواب داد: بله، می خواهم به ماهی کوچولوها یاد بدهم که نگذراند ماهی های بزرگ به تن شان دست بزنند. koodak@tebyan.com
منبع: ماهنامه رشد کودک