باب الحوائج مازندران
بابالحوائج مازندران
حاج «سیدمجتبی علمدار» نامی آشنا برای جوانان است، او آنقدر برای این قشر آشنا است که هر جوانی از دلدادگی با او خاطرهای دارد.
در کوچهپسکوچههای شهر، سری به منزل قدیمی شهید علمدار زدم. هرچند خانواده او از این محل رفتهاند اما هنوز دیوارهای این کوچه یادآور کودکی ما است که برای شنیدن ذکر روضههای حاج مجتبی دواندوان به سمت حسینیه میدویدیم، مردی که هیچوقت لبخند از صورتش کنار نمیرفت اما سرفههایی داشت که سینهاش را میسوزانند، سرفههایی که در تصویر ممتد خندان او فاصلهای ایجاد میکرد.
سید مجتبی، علمدار و بابالحوائج ما جوانان است، هر حاجتی داریم بر سرمزار او میگوییم گویی بیواسطه به خدا میرسد و حاجتروا میشویم
مردی که استواری نگاهش، زیبایی کلامش و قدرت کلامش همه را مجذوب خودکرده بود، همین شاخصه باعث شد تا شهادت علمدار برای جوانان بی تفسیر بماند. اگر کسی بر سرمزار او برود احساس میکند اینجا امامزادهای دفن است. در تمامی روزهای سال حتی در روزهای تعطیل نیز زائرهای خاص خودش را دارد.
در کنار مزارش از جوانی پرسیدم چرا شهید علمدار آنقدر در بین جوانان محبوب است؟ پاسخ داد سید مجتبی، علمدار و بابالحوائج ما جوانان است، هر حاجتی داریم بر سرمزار او میگوییم گویی بیواسطه به خدا میرسد و حاجتروا میشویم. سیدمجتبی کسی را بیجواب نمیگذارد. از نقاط دور کشور حتی خراسان نیز سید زائر دارد. باید گفت که اینجا بیمارستان دردهایی است که بیمارانش فقط جوانان هستند.
زمانی که از محله قدیمی شهید علمدار برمیگشتم کودکی جلوی مرا گرفت و گفت: خیلی از مردم اینجا سراغش را میگیرند ما هم آدرس مزارش را میدهیم اگر شما هم با او کاردارید باید بروید قطعه شهدا آرامگاه ملامجدین!
پیش خودم گفتم سید تو چه کردی که از طفل خردسال تا پیرمرد کهنسال تو را میشناسند؟ در این افکار بودم که صدای آن جوان در کنار مزار شهید علمدار مرا به خود آورد. او میگفت: سید یک قانون دهگانه برای خود داشت! از او پرسیدم قانون دهگانه دیگر چیست؟ او گفت: سیدمجتبی برای تربیت نفسش با خود قراری گذاشت تا به آنها بهعنوان قانون عمل کند. اول: شناخت و عمل به قرآن، دوم: خواندن هرروز دو رکعت نماز قضا، سوم: خواندن هر شب نماز قضا، چهارم: دوبار در هفته خواندن نماز شب، پنجم: دوبار در هفته صبحها خواندن زیارت عاشورا، ششم: فرستادن صلوات در آخرین رکوع و در کلیه سجدههای نمازهای واجب، هفتم: ۷۰ بار استغفار در 24 ساعت، هشتم: روزه گرفتن دو روز در هفته، نهم: هرروز خواندن ۵ مسئله از احکام حضرت امام (ره) و دهم: در هر ۲۴ ساعت ۵ بار تسبیح حضرت زهرا (س) برای نماز یومیه و ۲ بار هم برای نماز قضا.
جوان که بغض گلویش را گرفته بود گفت: حالا متوجه شدی چرا خدا علمداری جوانان را به سید مجتبی داده است؟
شاید این دلدادگی بین جوانان و شهید علمدار را بتوان در زندگی شخصی او مشاهده کرد. جمله مشهوری از او در کتابی خوانده بودم که شهید گفته بود: آدم باید توجه کند. فردا این زبان گواهی میدهد. حیف نیست این زبانی که میتواند شهادت بدهد که اینها ده شب فاطمیه نشستند و گفتند: یا زهرا یا حسین (ع)، آنوقت گواهی بدهد که مثلاً ما شنیدیم فلان جا لهو و لعب گفت، بیهوده گفت، آلوده کرد، ناسزا گفت، به مادرش درشتی کرد…؟ احتیاط کن! در ذهنت باشد که یکی دارد مرا میبیند، یک آقایی دارد مرا میبیند. دست از پا خطا نکنم، مهدی فاطمه (س) خجالت بکشد. وقتی میرود خدمت مادرش که گزارش بدهد شرمنده نشود و سرش را پایین نیندازد. بگوید: مادر! فلانی خلاف کرده، گناه کرده است. بد نیست؟! فردای قیامت جلوی حضرت زهرا (س) چه جوابی میخواهیم بدهیم.
شیمیایی نفس سید مجتبی را هرروز تنگتر میکرد تا زمانی که بهمنماه سال 75 فرارسید، فصل خزان نوید بهار شهادت برای او سر داد و در 11 بهمنماه این مرد بزرگ و ذاکر اهل در بین اشکهای متداوم جوانان که در پشت درب بیمارستان دست به دعا شده بودند در لحظه اذان به دوستان شهیدش پیوست. او در زمان شهادت 30 سال سن داشت و در جوانی رفت تا با جوانان محشور شود و شفاعت آنان را بکند.
منبع: ایسنا