خرگوش ابری
خرگوشک قصه ما توی جنگل یه شیشه در بسته پیدا کرد شیشه را برداشت و چیز بسیار عجیبی دید و...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
تاریخ :
چهارشنبه 1395/05/06
خرگوش ابری
خرگوش کوچولو توی جنگل یه شیشه در بسته پیدا کرد.شیشه آن را برداشت صدایی از درون شیشه گفت: سلام...
خرگوشک ترسید و شیشه را زمین انداخت. درشیشه باز شد و یک خرگوش ابری، مثل تکه پشمک صورتی خیلی بزرگ از آن بیرون اومد.
خرگوشک از ترس پشت یک سنگ قایم شد. خرگوش ابری گفت:پس جواب سلامت کو؟ زود آرزویت را بگو کاردارم.
خرگوشک سرش را از پشت سنگ بیرون آورد و پرسید:فقط یکی؟تو قصه ها سه تا ارزو هست نه یکی
خرگوش ابری هاها خندید و گفت: این طور که تو سه تا آرزو بگو تا بهترینش را با هم انتخاب کنیم خرگوشک دیگر نمی ترسید.
از پشت سنگ بیرون پرید و گفت:
آرزوی اولم این است که خیلی چیزها یاد بگیرم.
آرزوی دوم من این است که هیچ وقت حوصله ام سر نرود. و
آرزوی سوم من این است که یک عالمه کتاب قصه داشته باشم . خرگوش ابری گفت: خب، بگذار کمی فکر کنیم.
کوچولوهای مهربون شما چه آرزوهایی دارید که به خرگوشک ابری بگین؟
مطالب مرتبط مجموعه :
آخرین مطالب سایت