چرا هارون در تلاش براي محدود کردن امام بود ؟

؟ گفت : مگر نمى دانى الملك عقيم ؟ تو كه فرزند من هستى , اگر بدانم در دلت خطور مى كند كه مدعى من بشوى , آنچه را كه چشمهايت در آن قرار دارد از روى تنت بر مى دارم .
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

چرا هارون در تلاش براي محدود کردن امام بود؟

چرا هارون دستور داد امام را بگيرند؟

براى اينكه به موقعيت اجتماعى امام حسادت مى ورزيد و احساس خطر مى كرد , با اينكه امام هيچ در مقام قيام نبود , واقعا كوچكترين اقدامى نكرده بود براى اينكه انقلابى بپا كند ( انقلاب ظاهرى ) اما آنها تشخيص مى دادند كه اينها انقلاب معنوى و انقلاب عقيدتى بپا كرده اند . وقتى كه تصميم مى گيرد كه ولايتعهد را براى پسرش امين تثبيت كند , و بعد از او براى پسر ديگرش مأمون , و بعد از او براى پسر ديگرش مؤتمن , و بعد علما و برجستگان شهرها را دعوت مى كند كه همه امسال بيايند مكه كه خليفه مى خواهد بيايد مكه و آنجا يك كنگره عظيم تشكيل بدهد و از همه بيعت بگيرد , فكر مى كند مانع اين كار كيست ؟ آنكسى كه اگر باشد وچشمها به او بيفتد اين فكر براى افراد پيدا مى شود كه آن كه لياقت براى خلافت دارد اوست , كيست ؟ موسى بن جعفر . وقتى كه مىآيد مدينه , دستور مى دهد امام را بگيرند . همين يحيى بر مكى به يك نفر گفت : من گمان مى كنم خليفه در ظرف امروز و فردا دستور بدهد موسى بن جعفر را توقيف كنند . گفتند چطور ؟

گفت من همراهش بودم كه رفتيم به زيارت حضرت رسول در مسجد النبى. وقتى كه خواست به پيغمبر سلام بدهد , ديدم اينجور مى گويد : السلام عليك يا ابن العم (  يا رسول الله ) بعد گفت: (من از شما معذرت مى خواهم كه مجبورم فرزند شما موسى بن جعفر را توقيف كنم. (مثل اينكه به پيغمبر هم مى تواند دروغ بگويد ) ديگر مصالح اينجور ايجاب ميكند , اگر اين كار را نكنم در مملكت فتنه بپا مى شود , براى اينكه فتنه بپا نشود , و به خاطر مصالح عالى مملكت , مجبورم چنين كارى را بكنم , يا رسول الله ! من از شما معذرت مى خواهم) . يحيى به رفيقش گفت : خيال مى كنم در ظرف امروز و فردا دستور توقيف امام را بدهد . هارون دستور داد جلادهايش رفتند سراغ امام . اتفاقا امام در خانه نبود . كجا بود ؟ مسجد پيغمبر . وقتى وارد شدند كه امام نماز مى خواند . مهلت ندادند كه موسى بن جعفر نمازش را تمام كند , در همان حال نماز , آقا را كشان كشان از مسجد پيغمبر بيرون بردند كه حضرت نگاهى كرد به قبر رسول اكرم و عرض كرد : السلام عليك يا رسول الله , السلام عليك يا جداه ببين امت تو با فرزندان تو چه مى كنند؟!

چرا هارون اين كار را مى كند ؟ چون مى خواهد براى ولايتعهد فرزندانش بيعت بگيرد . موسى بن جعفر كه قيامى نكرده است . قيام نكرده است , اما اصلا وضع او وضع ديگرى است , وضع او حكايت مى كند كه هارون و فرزندانش غاصب خلافتند .

به پدرم گفتم اين كى بود كه تو اينقدر او را احترام كردى؟ يك خنده اى كرد و گفت : راستش را اگر بخواهى اين مسندى كه ما بر آن نشسته ايم مال اينهاست . گفتم آيا به اين حرف اعتقاد دارى؟ گفت : اعتقاد دارم , گفتم : پس چرا واگذار نمى كنى؟ گفت : مگر نمى دانى الملك عقيم ؟ تو كه فرزند من هستى , اگر بدانم در دلت خطور مى كند كه مدعى من بشوى , آنچه را كه چشمهايت در آن قرار دارد از روى تنت بر مى دارم

سخن مأمون وديدگاه او پيرامون موسي ابن جعفر

مأمون طورى عمل كرده است كه بسيارى از مورخين او را شيعه مى دانند , مى گويند او شيعه بوده است , و بنابر عقيده من - كه هيچ مانعى ندارد كه انسان به يك چيزى اعتقاد داشته باشد و بر ضد اعتقادش عمل كند - او شيعه بوده است و از علماى شيعه بوده است . اين مرد مباحثاتى با علماى اهل تسنن كرده است كه در متن تاريخ ضبط است . من نديده ام هيچ عالم شيعى اينجور منطقى مباحثه كرده باشد . چند سال پيش يك قاضى سنى تركيه اى كتابى نوشته بود كه به فارسى هم ترجمه شد به نام ( تشريح و محاكمه درباره آل محمد) . در آن كتاب , مباحثه مأمون با علماى اهل تسنن درباره خلافت بلافصل حضرت امير نقل شده است . به قدرى اين مباحثه جالب و عالمانه است كه انسان كمتر مى بيند كه عالمى از علماى شيعه اينجور عالمانه مباحثه كرده باشد . نوشته اند يك وقتى خود مأمون گفت : اگر گفتيد چه كسى تشيع را به من آموخت ؟ گفتند كى ؟ گفت : پدرم هارون . من درس تشيع را از پدرم هارون آموختم , گفتند پدرت هارون كه از همه با شيعه و ائمه شيعه دشمن تر بود . گفت : در عين حال قضيه از همين قرار است در يكى ازسفرهايى كه پدرم به حج رفت , ماهمراهش بوديم , من بچه بودم , همه به ديدنش مى آمدند , مخصوصا مشايخ , معاريف و كبار , و مجبور بودند به ديدنش بيايند . دستور داده بود هر كسى كه مى آ يد , اول خودش را معرفى كند , يعنى اسم خودش و پدرش و اجدادش را تا جد اعلايش بگويد تا خليفه بشناسد كه او از قريش است يا از غير قريش , و اگر از انصار است خزرجى است يا اوسى . هر كس كه مى آمد . اول دربان مى آمد نزد هارون و مى گفت : فلان كس با اين اسم و اين اسم پدر و غيره آمده است . روزى دربان آمد گفت آن كسى كه به ديدن خليفه آمده است مى گويد : بگو موسى بن جعفر بن محمد بن على بن الحسين بن على بن ابى طالب . تا اين را گفت , پدرم از جا بلند شد , گفت : بگو بفرماييد , و بعد گفت : همانطور سواره بيايند و پياده نشوند , و به ما دستور داد كه استقبال كنيد .

ما رفتيم . مردى را ديديم كه آثار عبادت و تقوا در وجناتش كاملا هويدا بود. نشان مى داد كه از آن عباد و نساك درجه اول است. سواره بود كه مى آمد, پدرم از دور فرياد كرد: شما را به كى قسم مى دهم كه همينطور سواره نزديك بياييد , و او چون پدرم خيلى اصرار كرد يك مقدار روى فرشها سواره آمد . به امر هارون دويديم ركابش را گرفتيم و او را پياده كرديم . وى را بالا دست خودش نشاند , مؤدب , و بعد سؤال و جوابهايى كرد : عائله تان چقدر است ؟ معلوم شد عائله اش خيلى زياد است . وضع زندگيتان چطور است؟ وضع زندگيم چنين است . عوائدتان چيست ؟ عوائد من اين است , و بعد هم رفت . وقتى خواست برود پدرم به ما گفت : بدرقه كنيد , در ركابش برويد , و ما به امر هارون تا در خانه اش در بدرقه اش رفتيم , كه او آرام به من گفت تو خليفه خواهى شد و من يك توصيه بيشتر به تو نمى كنم و آن اينكه با اولاد من بدرفتارى نكن .

ما نمى دانستيم اين كيست , برگشتيم , من از همه فرزندان جرى تر بودم , وقتى خلوت شد به پدرم گفتم اين كى بود كه تو اينقدر او را احترام كردى ؟ يك خنده اى كرد و گفت : راستش را اگر بخواهى اين مسندى كه ما بر آن نشسته ايم مال اينهاست . گفتم آيا به اين حرف اعتقاد دارى ؟ گفت : اعتقاد دارم , گفتم : پس چرا واگذار نمى كنى ؟ گفت : مگر نمى دانى الملك عقيم ؟ تو كه فرزند من هستى , اگر بدانم در دلت خطور مى كند كه مدعى من بشوى , آنچه را كه چشمهايت در آن قرار دارد از روى تنت بر مى دارم .

قضيه گذشت . هارون صله مى داد , پولهاى گزاف مى فرستاد به خانه اين و آن , از پنج هزار دينار زر سرخ , چهار هزار دينار زر سرخ و غيره . ما گفتيم لابد پولى كه براى اين مرد كه اينقدر برايش احترام قائل است مى فرستد خيلى زياد خواهد بود . كمترين پول را براى او فرستاد : دويست دينار . باز من رفتم سؤال كردم , گفت :

مگر نمى دانى اينها رقيب ما هستند . سياست ايجاب مى كند كه اينها هميشه تنگدست باشند و پول نداشته باشند زيرا اگر زمانى امكانات اقتصاديشان زياد شود , يك وقت ممكن است كه صد هزار شمشير عليه پدر تو قيام كند .

فرآوري : زهرا اجلال

بخش سيره و عترت تبيان


منابع :

نرم افزار دايرة المعارف چهارده معصوم عليهم السلام -مهدى پيشوايى، پيشواى آزاده (تحليلى پيرامون اوضاع و شرايط سياسى و اجتماعى امام هفتم عليه‏السلام )

باقر شريف قرشى، تحليلى از زندگانى امام كاظم عليه‏السلام ، ترجمه: محمد رضا عطايى

 

 

 

در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.
مطالب مرتبط مجموعه :
آخرین مطالب سایت