شعر تنیسون شعار المپیک 2012

دنیا فقط به عشق نیاز دارد، عشق شیرین. این را وقتی بیش از همیشه غمگینم می فهمم. بهتر است عاشق باشیم و ببازیم تا اینکه هرگز عاشق نباشیم . (آلفرد تنیسون ) ....
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

شعر تنيسون شعار المپيک 2012

دنيا فقط به عشق نياز دارد، عشق شيرين.

اين را وقتي بيش از هميشه غمگينم مي فهمم.

بهتر است عاشق باشيم و ببازيم تا اينکه هرگز عاشق نباشيم . (آلفرد تنيسون )

تنيسون از بزرگ‌ترين شاعران عصر ويکتوريايي است که توانست در زمان حياتش بدون وجود هيچ رقيبي که قدرت همپايي با او را داشته باشد،‌ عنوان «شاعر مردم» را از آن خود کند. تنيسون توانست به جايي برسد که «والت ويتمن» بايد در آمريکا به آن مي‌رسيد و سال‌ها پس از مرگش توانست آن امکان را بيابد.

اين شاعر بزرگ که خود از «ويرجيل» تاثير پذيرفته بود و او را «سلطان سخن» مي‌ناميد در سال 1827 با انتشار مجموعه اي به نام «اشعار دو برادر» نام خود را مطرح کرد. او در سال 1850 با مجموعه «يادواره» که بخشي مهمي از اشعارش را به ياد «هلم» از دوستان درگذشته‌اش سروده بود، به شهرت رسيد و توانست به درآمدي از شاعري و انتشار آثارش دست يابد که پايان بخش همه رنج‌هايي شد که ساليان دراز متحمل شده بود.

تنيسون توانست به جايي برسد که «والت ويتمن» بايد در آمريکا به آن مي‌رسيد و سال‌ها پس از مرگش توانست آن امکان را بيابد.

شعر تنيسون شعار المپيک شد

سطري از شعر "اوليس" سروده آلفرد لرد تنيسون به عنوان شعار المپيک سال آينده در لندن انتخاب شد.

هيئت انتخاب شعار المپيک سال 2012 که کارول ان دافي ملک‌الشعراي انگلستان هم در ميان آنها بود پس از بررسي 360 شعر و جمله، بخشي از شعر تنيسون را انتخاب کردند.

اين گروه به دنبال متني بودند که به نحوي بيانگر تلاش، شکوه و برد و باخت ورزش المپيک باشد که از ميان آثار بررسي شده سطر " تلاش کردن، پوييدن، يافتن و تسليم نشدن" را از اين شاعر برگزيدند.

از شاعران ديگري که آثارشان مورد توجه قرار گرفت مي‌توان به رابرت براونيگ، لنگستون هيوز، دنيس لورتوف و شين اوبراين اشاره کرد.

 

آلفرد تنيسون که بعدها به افتخار داشتن لقب لردي مفتخر شد در 6 آگوست 1809 به دنيا آمد و در 6 اکتبر 1892 درگذشت.

 

شعري از آلفرد تنيسون:

يک گل

دريک لحظه طلائي

دانه اي را در زمين کاشتم

گلي از زمين رست !

مردم گفتند : علف هرز است!

***

اين ور و آن ور رفتند

در زير آلاچيق باغ

گلايه و غرغر کردند

لعنت به من و گل من فرستادند

***

آن گل بزرگ شد

تاجي از نور بر سر گذارد

اما دزدان آن سوي ديوار

شبانگاهان دانه را از گل بردند

***

همه جا ،دور و نزديک آن را کاشتند

در هر شهر و تپه

تا آنکه تمام مردم فرياد زدند

شکوه گل را ببيند!

***

حال داستان مرا بخوانيد

شايد که با خواندنش ، به همه جا برود

اکنون خيلي ها مي توانند گلي بکارند

آنها که دانه اي از گل دارند

***

بعضي از آنها واقعا زيبايند

بعضي ها در واقع نازيبا

و اکنون باز مردمان همچنان

آنان را علف هرز مي نامند.

 

فرآوري: مهسا رضايي

بخش ادبيات تبيان


منبع: کتاب نيوز، خبرگزاري مهر، کيهان

مطالب مرتبط مجموعه :
آخرین مطالب سایت