چیست اکسیر و شاعری ؟ تزویر
چيست اکسير و شاعري ؟ تزوير
شاعران در ستيز با شعر!
شاعران به نكوهش هر كس و هر چه زبان گشوده اند از جمله خود شعر! اين شعر ستيزي گونه اي "شعر ضد شعر" را پديد آورده که نمونه آن در ادبيات فارسي کم نيست.شاعران شعر ستيز , گاهي از منظر شرع به شعر نگريسته اند و به استناد بخشي از آيات پاياني سوره شعرا ، شاعران را مورد پيروي گمراهان و متاع سخن را اسباب سرگرداني شمرده اند. مرحوم اميري فيروزکوهي با طنزي دلنشين به اين ديدگاه اشاره دارد:
سرّ ما را آشکارا کرد در قرآن،امير !/غير شاعر هيچ قومي را خدا رسوا نکرد !
مخالفت شماري ديگر از شاعران با شعر از منظر حکمت و فلسفه است. چرا که شعر از ديدگاه منطق ، چيزي جز در هم پيوستن خيالات رنگين و چه بسا واهي و بي پايه و اساس نيست و ماجراي مخالفت فيلسوفان با شعر از روزگار يونان باستان سابقه دارد.جامي در هفت اورنگ آورده است :
جامي ! از شعر و شاعري باز آي |
با خموشي ز شعر دمساز آي |
شعر شَعر 1خيال بافتن است |
بهر آن شَعر مو شکافتن است |
به عبث شغل موشکافي چند |
شعرگويي و شَعر بافي چند؟! |
و انوري حتي شاهنامه فردوسي را با همه حکمت سراينده آن به دليل همين گرايش فلسفي در برابر شفاي بوعلي در نقصان مي بيند :
انوري! بهر قبول عامه چند از ننگ شعر |
راه حکمت رو قبول عامه گو هرگز مباش... |
در کمال بوعلي نقصان فردوسي نگر |
هر کجا آمد شفا شهنامه گو هرگز مباش! |
در نظر اين قبيل شاعران حکمت شعار, ژاژخايي ها و خيال بافيهاي شاعران که به عنوان نمونه نعل اسب ممدوح را به هلال ماه مانند کرده اند , از عواملي است که به بي اعتباري شعر افزوده است. مولوي مي گويد:
گر نسبتي کنند به نعل آن هلال را/زان ژاژ شاعران نفتد ماه از مهي
و اين ويژگي شعر که اکذب آن را احسن آن دانسته اند , دليل ديگري است بر پرهيز دادن از فن شعر. نظامي سروده است:
در شعر مپيچ و در فن او/چون اکذب اوست احسن او
با ملاحظه خلق و خوي بسياري از شاعران در بسياري از دورانها که به گداصفتي و تملق گويي و مدح اصحاب قدرت متمايل بوده اند , بايد به کساني چون ناصر خسرو حق داد که زبان به نکوهش فن شعر بگشايند. ناصر ، شعر را همچون کتابت ، پيشه اي دنيوي مي داند که در روزگار وي به ابتذال دچار آمده و در مرتبتي فروتر از مطربان درباري نشسته است:
نگر نشمري اي برادر گزافه |
به دانش دبيري و نه شاعري را... |
اگر شاعري را تو پيشه گرفتي |
يکي نيز بگرفت خنياگري را |
تو برپايي آنجا که مطرب نشيند |
سزد گر ببري زبان جري را... |
و ديگري بنيان گذار قاعده شعر در گيتي و جمع شاعران را - بي هيچ استثنا و بلانسبتي ! - نفرين کرده و آنها را از خير دو عالم بي نصيب خواسته است :
يا رب اين قاعده شعر به گيتي که نهاد/که چو جمع شعرا خير دو گيتيش مباد !
و انوري در ابياتي که رنگ اعتراف دارد ، شاعري را پيشه اي غير ضرور در نظام عالم و فروتر از کناسي2 دانسته و شاعران را که مشتي گدا صفت اند ، از مردمي و آدميت بي بهره دانسته است:
اي برادر بشنوي رمزي ز شعر و شاعري |
تا ز ما مشتي گدا کس را به مردم نشمري |
باز اگر شاعر نباشد هيچ نقصان اوفتد |
در نظام عالم از روي خرد گر بنگري؟! |
آدمي را چون معونت شرط کار شرکت است |
نان ز کناسي خورد بهتر بود کز شاعري... |
و خاقاني شاعران روزگار خود را – همچون منجمان و کيمياگران و فيلسوفان - مشتي فلک زده مي بيند که شعر آنان در ترازوي شرع و عقل شعيري 3ارزش ندارد:
در جهان هر کجا فلک زده اي ست |
بينوايي به دست فقر اسير |
شغل او شاعري است يا تنجيم |
هوسش فلسفه ست يا اکسير |
چيست تنجيم و فلسفه ؟ تعطيل |
چيست اکسير و شاعري ؟ تزوير... |
در ترازوي شرع و رسته عقل |
فلسفه فلس دان و شعر شعير |
به همين دلايل است که در گذشته بسياري از عالمان و عارفان و افراد متشخص اگر چه شاعراني توانا بودند , همواره پرهيز داشتند از اينکه ننگ شاعري بر پيشاني آنان بخورد. عطار در اسرار نامه از همين گروه است که مي خواهند آنان را به چشم شاعران ننگرند :
دگر کز شاعرانم نشمري تو/به چشم شاعرانم ننگري تو
اما شيخ محمود شبستري به استناد عظمت و بزرگواري همين عطار که خود از شاعري پروا داشته راضي به اين مي شود که از شعر احساس سرشکستگي و ننگ نداشته باشد و البته هيچ افتخاري هم به آن نکند :
مرا از شاعري خود عار نايد/که در صد قرن چون عطار نايد
در روزگار ما , مشکلات ديگري نيز چون ژورناليسم و مصرفي شدن شعر و در غلتيدن در وادي نثر و سطحي نگري و ابتذال و معني گريزي و معني ستيزي و غلبه گرايشهاي افراطي و به اصطلاح " جيغ بنفشي" ... بر تن نژند شعر عارض شده و نگراني استادان زبان و ادب فارسي و احيانا حتي شاعران نوگرا را باعث گشته است.
پي نوشت ها:
1-پارچه مويين
2-نجاست روبي
3-جوي
محمدرضا ترکي
تنظيم:بخش ادبيات تبيان