کلید قد بلند
صبح خیلی زود مامان خرسه از خواب بیدار شد. رفت تو آشپزخونه و سبدش را برداشت.
مامان گفت: می روم خوراکی برای صبحانه پیدا کنم. اگر بیداری تو هم بیا.
خرسی گفت: نه من می خوابم و مامان خرسی رفت.
خرسی رفت زیر پتو و خواست عروسکش را بغل کند و باز هم بخوابد اما عروسکش نبود.
خرسی گفت: هی کجایی، شیر عسل. اما جوابی نشنید.
زیر پتو تاریک بود هیچی پیدا نبود خرسی پتو را انداخت آن طرف و صدا زد:
شیر عسل، من خوابم میاد خسته ام. نمی خوام بازی کنم. هر کجا قائم شدی زود بیا بیرون.
اما باز هم جوابی نشنید . خرسی گفت: باشه نیا بیرون. خودم پیدایت می کنم.
خرسی از تختش آمد پایین دور و بر را نگاه کرد. اما خانه هنوز تاریک بود. خرسی رفت چراغ را روشن کند ولی قد کلید پراغ خیلی بلند بود دست خرسی به آن نمی رسید خرسی بالشش را آورد گذاشت زیر پایش. اما هنوز قد کلید بلند بود.
خرسی پتویش را از روی تخت کشید پایین و آورد جلو و بالش را گذاشت روی آن. خودش هم روی بالش ایستاد اما هنوز قدش بلند نشده بود.
خرسی خواست صندلی را از پشت میز غذا بیرون بکشد اما زور صندلی بیش تر از زور خرس بود. سر جایش محکم ماند و تکان نخورد.
خرسی خسته شد و گریه اش گرفت. نشست روی زمین و گفت: شیر عسل! من کوچولو ام. نه قدم می رسه و نه زورم. توی تاریکی نمی تونم پیدات کنم. چه جوری چراغ را روشن کنم؟
صدایی از پشت پرده یواش گفت: این که کاری نداره. لازم نیست چراغ را روشن کنی. فقط کافی است پرده ها را کنار بزنی.
خرسی خوشحال شد از جا پرید پرده ها را کنار زد نور آمد تو اتاق و همه جا روشن شد.
عروسک خرسی هم پیدا شد . شیر عسل پشت پرده نشسته بود.
خرسی گفت: شیر عسل چرا زودتر نگفتی؟
شیر عسل خندید خرسی هم ندید و گفت: حالا تو چشم بذار من قایم می شم.