بار خر روی دوش قاطر
بار خر روی دوش قاطر
روزی یک مرد روستایی، مقدار زیادی از محصولات کشاورزی را بار خر و قاطرش کرده بود و به شهر میبرد تا بفروشد. خر و قاطر، هر دو خورجینهایشان پر از بار بود. خر، تا وقتی که در دشت و جاده صاف و هموار بودند، خیلی راحت و آسان راه میرفت، اما همین کار از دشت خارج شدند و به منطقه کوهستان رسید، یکباره احساس کرد که بارش سنگین شده، و قدمهایش کند و آرام شد. خر، که به سختی قدم برمیداشت و عرق میریخت، رو به قاطر کرد و گفت:
- دوست من! اگر بتوانی مقداری از بار مرا کم کنی، من راحتتر میتوانم راه بروم. این بار برایم خیلی سنگین است!
اما قاطر به این خواهش الاغ هیچ اعتنایی نکرد و همچنان به راه خود ادامه داد. الاغ، کمی دیگر به راه رفتن ادامه داد، تا اینکه زیر آن بار سنگین، از پا در آمد و نقش زمین شد و جان داد!
مرد کشاورز، وقتی با این صحنه روبرو شد، کمی ایستاد و با درماندگی به خر مرده نگاه کرد. سپس چون چاره دیگری نداشت، تمام بار الاغ را برداشت و پشت قاطر گذاشت، پوست خر مرده را هم کند و بالای بارها گذاشت و قاطر را به سوی شهر هی کرد. قاطر بیچاره، که زیر سنگینی آن همه بار، نفسش بند آمده بود، اخمهایش را درهم کشید و با خودش گفت:
- خودم کردم که لعنت بر خودم باد! کاش به حرف خر گوش میکردم و کمی از بارش را برمیداشتم. آن وقت خر بیچاره زنده میماند و من مجبور نمیشدم این همه بار سنگین را خودم به تنهایی بکشم!
محمدعلی دهقانی
تنظیم: خرازی