اتمام حجت امام حسين(عليه السلام) با دشمن

در نبردهـاى اسلامى، پيش از آن كه زبان سلاح به ميان آيد، (اتمام حجّت) مى‌شود و با آيات و بيّنات، راه و چاه باز شناسانده مى‌شود تا اگر جنگى پيش آمد، يا قومى گرفتار عذاب الهى بـه خـاطر عملكرد زشت خويش شدند، از پيش حجّت بر آنان تمام شده باشد
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

اتمام حجت امام حسين(عليه السلام) با دشمن

در جريانات تاريخى، استناد مردم يا تاريخ‌سازان دلايلى است كه مورد تمسّك قرار مى‌گيرد. مردم در پى حجّت و سند براى عمل خويش يا ارزيابى عملكرد ديگرانند. تاريخ‌سازان نيز براى پاسخگويى به (محكمه تاريخ)، براى قاضى وجدان‌ها حجّت بر جاى مى‌گذارند.

براى اين كه راه عذر و بهانه‌جويى براى متخلّفان يا مخالفان بسته شود، (اتمام حجّت) مى‌شود، تا هم در تاريخ ثبت شود، هم نگويند كه: ندانستيم، نشنيديم، كسى به ما چيزى نگفت، اگر مى‌دانستيم چنين و چنان مى‌كرديم. اگر مى‌شنـاختيم بـه گونه ديگرى عمل مى‌كرديم و از اينگونه حرف‌ها. 

در نبردهـاى اسلامى، پيش از آن كه زبان سلاح به ميان آيد، (اتمام حجّت) مى‌شود و با آيات و بيّنات، راه و چاه باز شناسانده مى‌شود تا اگر جنگى پيش آمد، يا قومى گرفتار عذاب الهى بـه خـاطر عملكرد زشت خويش شدند، از پيش حجّت بر آنان تمام شده باشد و نگويند كه چشم و گوشمان بسته بود. در قرآن كريم از "بيّنه" داشتن پيامبران سخن به ميان آمده است و نشان دادن آيات الهى را هم براى اتمام حجّت دانسته است، تا اگر عدّه‌اى ايمان مى‌آورند يا به علت تكذيب و دشمنى هلاك مى‌شوند، از روى بيّنه و حجّت باشد:

«لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ وَ يَحْيى مَنْ حَىَّ عَنْ بَيِّنَةٍ» (1)؛ تا هر كس هلاك مى‌شود، از روى بيّنه هلاك شود و هر كس زنده مى‌ماند، از روى بيّنه زنده بماند.

فرستادن پيامبران مبشّر و مُنذر نيز از ديد قرآن براى اتمام حجّت است، تا مردم پس از اين بعثت‌ها، حجّت و بهانه و مستمسكى بر كفر و طغيان و گمراهى خود نداشته باشند: «رُسُلاً مُبَشِّرينَ وَ مُنْذِرينَ لِئَلاّ يَكُونَ لِلنّاسِ عَلَى اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ.»(2)

به نسب و تبار من بنگريد، آنگاه به وجدان خويش بازگرديد و خود را سرزنش كنيد، ببينيد آيا كـشـتـن من و هتك حرمتم براى شما رواست؟ آيا من پسر دختر پيامبرتان نيستم؟ آيا من پسر وصىّ و عموزاده پيامبر نيستم؟ آيا حمزه سيدالشهدا و جعفر طيّار عموى من نيست؟ آيا اين سخن پيامبر به گوشتان نرسيده كه فرمود: اين دو (حسن و حسين) سرور جوانان بهشت‌اند؟... آنچه مى‌گويم حق است و تا كنون دروغى نگفتم. و اگر مى‌پنداريد دروغ مى‌گويم، از جابر بن عبدالهد انصارى، ابوسعيد خدرى، سهل ساعدى، زيد بن ارقم، انس بن مالك بپرسيد كه مى‌گويند اين سخن را از پيامبر درباره من و برادرم شنيده‌اند. آيا اين كافى نيست كه دست به كشتنم نيالاييد؟...»

در نهضـت عاشورا، امام حسين(عليه السلام) و يارانش، پيش از آن كه آن برخورد پيش آيد و دست دشمن به خـون پـاك آنـان آلوده شـود، اتـمـام حجّت كردند. هم خود و هدف از آمدنشان به سوى كوفه را تـشريح كردند كه به استناد دعوت آنها بوده است، هم خود را به روشنى معرّفى كردند و هم هرگونه بهانه‌اى را از آنان گرفتند كه دليلى بر اين مخاصمه با امام نداشته باشند.

سـيـدالشـهـدا(عليه السلام) قـبل از عاشورا كسى را نزد عمرسعد فرستاد تا خصوصى با او صحبت كند، بلكه او را از اين جنايت باز دارد. به او فرمود:

«واى بـر تـو اى پسر سعد! از خدا نمى‌هراسى؟ با اين كه مى‌دانى من كيستم، با من مى‌جنگى؟ اين گروه را رها كن و بيا با من باش كه به قرب خدا نزديكتر است ... هر عذر و بهانه‌اى را كه عـمـرسـعـد آورد، امام جوابش را گفت و او ساكت ماند، ولى نتوانست از مطامع دنيوى دست بكشد. امام مايوس، از هدايتش بازگشت، ولى با او اتمام حجّت كرد.» (3)

روز عـاشـورا نـيـز امـام حـسـيـن (عليه السلام) سوار بر مركب خويش تا نزديكى سپاه دشمن پيش رفت و با رساترين صدا خطاب به آنان، به گونه‌اى كه مى‌شنيدند، فرمود: اى مردم! سخنم را بشنويد و در كشتنم شتاب نكنيد تا موعظه‌اى شايسته كنم و عذر خودم را از آمدن بازگويم ... سپس، بعد از حمد و ثناى الهى فرمود:

«به نسب و تبار من بنگريد، آنگاه به وجدان خويش بازگرديد و خود را سرزنش كنيد، ببينيد آيا كـشـتـن من و هتك حرمتم براى شما رواست؟ آيا من پسر دختر پيامبرتان نيستم؟ آيا من پسر وصىّ و عموزاده پيامبر نيستم؟ آيا حمزه سيدالشهدا و جعفر طيّار عموى من نيست؟ آيا اين سخن پيامبر به گوشتان نرسيده كه فرمود: اين دو (حسن و حسين) سرور جوانان بهشت‌اند؟... آنچه مى‌گويم حق است و تا كنون دروغى نگفتم. و اگر مى‌پنداريد دروغ مى‌گويم، از جابر بن عبدالهد انصارى، ابوسعيد خدرى، سهل ساعدى، زيد بن ارقم، انس بن مالك بپرسيد كه مى‌گويند اين سخن را از پيامبر درباره من و برادرم شنيده‌اند. آيا اين كافى نيست كه دست به كشتنم نيالاييد؟...»

پس از سخنى كه شمر گفت و حبيب بن مظاهر پاسخش داد، امام افزود:

«اگـر در اينها شك داريد، آيا در اين هم شك داريد كه من پسر دختر پيامبر شمايم؟ به خدا قسم اكـنـون در روى زمـيـن، پـسـر دختر پيامبرى جز من وجود ندارد. واى بر شما! آيا كسى را از شما كشته‌ام كه به خونخواهى آمده‌ايد؟ مالى را از شما برده‌ام؟ به قصاص جراحتى به جنگ من آمده‌ايد...

و هـمـه ساكت بودند. چون جوابى نداشتند و حجّت امام، تمام بود. آنگاه حضرت، برخى از آنان را به نام صدا كرد و فرمود آيا شما نبوديد كه برايم نامه نوشتيد و دعوت كرديد و گفتيد: ميوه‌هـا رسـيـده اسـت و نـيـروهـا مـسـلّحـنـد... و چـون جـوابـى نـدادنـد، امـام بـه اردوگاه خويش برگشت.(4) و از آن همه وجدان، تنها وجدان حرّ بيدار شد و به امام پيوست .

امام اتـمـام دربـاره يـاران و هـمـراهان خويش نيز حـجـّت حـتـّى انجام داد، تا آنان كه مى‌مانند، از روى بـصـيـرت و انـتخاب آگاهانه بمانند. در طول راه، از اوضاع داخلى كوفه به آنان خبر داد، تا هـر كـس مـى‌خـواهـد بـرگـردد. شـب عاشورا نيز به همراهان فرمود كه هر كس بماند، فردا كشته خـواهـد شـد. بـيـم دارم كـه بـعضى از شما از وضع فردا بى خبر باشند، يا بدانند و خجالت بـكـشـنـد كـه بـرونـد. نيرنگ نزد ما خاندان حرام است. هر كس دوست ندارد، برود، كه شب همچون پرده‌اى آويخته است ... و هر كس مى‌خواهد جان خويش را در راه ما فدا كند و مواسات كند، بداند كه فردا در بهشت با ماست. (5)

در هـمـه صـحـنـه‌هـاى حـق و بـاطـل كه در پهنه زمين و زمان پيش مى‌آيد، آگاهان و پيشوايان بايد بـراى درج و ثـبـت در تـاريـخ از يك سو و براى بستن راه عذر و بهانه از سوى ديگر، به اظهار بيّنات و هشدارها بپردازند تا در آينده تاريخ، متّهم به سكوت و سازش نشوند.

 

پي‌نوشت‌ها:

1- انفال، آيه 43 .

2- نساء، آيه 165.

3- اعيان الشيعه، ج1، ص 599.

4- ارشاد، شيخ مفيد، ج 2، ص 97.

5- موسوعة كلمات الامام الحسين، ص 399.

 

برگرفته از كتاب پيام‌هاي عاشورا، جواد محدثي

در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.
مطالب مرتبط مجموعه :
آخرین مطالب سایت