خسی در میقات (1)
خسي در ميقات (قسمت اول)
درباره جلال آل احمد
جلال آل احمد از زمره نويسندگاني بود که با تاثير پذيري فراوان از آثار هنري صادق هدايت، براي ايجاد سبک تازه اي در ادبيات داستاني فارسي تلاش هاي فراواني کرد و آنچنان که عبدالعلي دستغيب گفته، "به جايي رسيد که نثرش با آثار هدايت و نوشته هاي کلاسيک فارسي پهلو زد" زيرا نثر آل احمد در قطب مقابل نثر صادق هدايت قرار دارد، يعني بر خلاف نثر صادق هدايت در خدمت تحليل ذهن و باطن شخصيتها نيست، از اين رو، مي توان آن را نثر برونگرا نام گذاري کرد.
سبک نگارش و شيوه بيانش را يکي "تلگرافي، حساس، دقيق، تيزبين، خشن... صريح، صميمي، منزه طلب و حادثه آفرين..." (سيمين دانشور)، ديگري "عصبي و کوتاه و بريده و در عين حال بليغ" خوانده، سومي "گفتاري" (جمال مير صادقي) حسابيده است.
اما همه منتقدين بر سر يک نکته نظر واحد دارند و آن اين است که جلال آل احمد در جاده نويسندگي داراي سبک خاصي است که او را از ديگران متمايز ساخته و با صراحت بياني که دارد معروفيتش را در ميان نسل جوان کشورش بيشتر کرده است.
شايد نثر «تلگرافي»، صراحت لهجه، بيان و نظر انتقادگرانه و اعتراض گرانه و فضاي تيز و تند عصبانيت و عصيان گرانه سبک نگارشش آن فرصت را به او نمي دهند که به توصيف و ترسيم رواني قهرمانانش بپردازد.
به قول رضا براهني او بيشتر سرگرم "بگو و خلاص خود" بوده، "از آن محفظه علل و معلولهاي نهاني جهان را نمي بيند".
با وجود اين، نثر داستاني آل احمد يک جهش بي سابقه در نثر فارسي است، جهشي به سوي فضاي هيجان عصبانيت و ويژگيهاي سبک او هم در اين است.
آنچه ميخوانيد بريدهاي از سفرنامه او به مكه در سال 1343 ش.با نام ًخسي در ميقاتً است.
شنبه 9 فروردين
مكه
چهار و نيم صبح مكه بوديم. ديشب هشت و نيم از مدينه راه افتاديم. ماشين يك اتوبوس بود كه سقفش را برداشته بودند. لباس احرام را از مدينه پوشيده بوديم. و مراسم مسجد و بعد سوار شدن و آمدن و آمدن. سقف آسمان بر سر و ستارهها چه پايين، و آسمان عجب نزديك. و من هيچ شبي چنان بيدار نبودهام و چنان هشيار به هيچي زير سقف آن آسمان و آن ابديت، هر چه شعر كه از برداشتم خواندم ـ به زمزمهاي براي خويش ـ و هر چه دقيقتر كه توانستم در خود نگريستم تا سپيده دميد. و ديدم كه تنها «خسي» است و به «ميقات» آمده است و نه «كسي» و به «ميعادي». و ديدم كه «وقت» ابديت است، يعني اقيانوس زمان. و «ميقات» در هر لحظهاي. و هر جا. و تنها با خويش. چرا كه «ميعاد» جاي ديدار تست با ديگري. اما «ميقات» زمان همان ديدار است و تنها با «خويشتن». و دانستم كه آن زنديق ديگر ميهنهاي يا بسطامي چه خوش گفت وقتي به آن زائر خانه خدا در دروازه نيشابور گفت كه كيسههاي پول را بگذار و به دور من طواف كن و برگرد. و ديدم كه سفر وسيله ديگري است براي خود را شناختن. اين كه «خود» را در آزمايشگاه اقليمهاي مختلف به ابزار واقعهها و برخوردها سنجيدن و حدودش را به دست آوردن كه چه تنگ است و چه حقير است و چه پوچ و هيچ.
همان روز
در بيت الحرام
اين طور كه پيداست تا سال ديگر خود كعبه را هم از بتون خواهند كرد. نه تنها «مسعا»ي ميان «صفا» و «مروه» الان بدل شده است به يك راهرو عظيم و دو طبقه سيماني، بلكه دور تا دور خانه دارند از نو يك شبستان چهار گوش و دو طبقه ميسازند تا شبستان قبلي دوره عثماني را خراب كنند. الان يك طرف شبستان قبلي را برداشتهاند. آن طرفي كه «مسعا» است.
لابد تا يكي دو سال ديگر اضلاع ديگر را هم خراب خواهند كرد. درست است كه پاگرد «مطاف» دور خانه گسترده خواهد شد و جماعت بزرگتري سه چهار برابر جماعت فعلي دور حرم طواف خواهد توانست كردن؛ اما تمام حرف بر سر اين تختههاي سيمان است كه روي پايههاي بتوني ميچسبانند و ده برو بالا... اين سنگ خاراي نجيب و زيبا دم دست افتاده. و آن وقت مدام سيمان و قالب سيماني.
و اين مكه از بيتالمقدس كوهپايهتر است. شهر، سنگي سنگي. و عجيب خارايي! و عرب جاهليت حق داشته كه «خانه را با مجسمه انباشته بوده.» بيتالحرام در گودي ميان كوهها، در ته آبرفت آنها، نشسته. و آب زمزم نوعي ذخيره آب باران، كه از اين كوههاي خارا سرازير ميشود و در آن آبرفت جمع ميشود. و خيابانهاي پست و بلند. و معمولاً به تبع درهها. و خانهها در دو طرف، بر سينه كوه بالا رفته و هر گوشهاي انشعاب ديگري در كوه. يعني محله ديگري و كوچه ديگري. و خيابانهاي نئون پوشيده، و نيمه آسمان خراشهاي سيماني و رنگارنگ كنار خيابانها؛ و رنگ آميزي تند در و پنجرههاي نو؛ و سبز چمني و سرخ جگري و اين قبيل... و سخت دهاتي. و بدجوري شهرها را از ريخت انداخته. و دور خيابانها پر از نئون. و گلدسته عظيم خانه خدا هم، و خود خانه خدا هم. وقتي خدا مي خواهد كه بر گوشهاي در بساط اين زمين خانهاي داشته باشد، بايد بداند كه آن زمين روزگاري به دست حكومت سعودي خواهد افتاد و به اجبار صدور نفت در و ديوارش پر از نئون خواهد شد. بحث در اين نيست كه چراغموشي جاي نئون بگذارند. بلكه در اين است كه چرا نبايد براي چنان عظمتي، نوع خاصي و شكل خاصي، با طرحي خاص از لامپ، به همان كمپانيها سفارش بدهند. و آخر تشخصي! و نه اين كه حتي خانه خدا يك مصرف كننده عادي پنسيلوانا! اين هست يعني عوالم غيب را به منافع كمپانيها آلودن...
پ.ن : براي ادراک بهتر تغيير ديدگاه و بيان آل احمد طي دو روز در مکه زيارت کردن حتما قسمت بعد را مطالعه بفرماييد.