ابراهيم - قسمت اول؛ ابرمرد

در روزگاری دور، در آن سوی رودها و ساحلها، در آبادي آور کلدانيان در سرزمين بابِل، ابراهيم با گامهای مشک فام خود، ديار گمراهان را مبارک كرد و خانه‌ي تارخ و اميله در غره ماه ذی حجه روشن كرد. داستان اين ابر مرد را همراه من بخوان ...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

ابراهيم

داستان يك ابرمرد

قسمت اول

مقدمه:

بسم الله الرحمن الرحيم

ستايش خدايي را که توفيق يار ما فرمود تا  از اين سو و آن سو کلماتي را گرد هم آوريم و جمع پريشاني در ثناي مولايمان، دوست خدا، ابراهيم پيامبر که درود يزدان همواره بر او باد  بياراييم، باشد تا اين دانه دهان مور، تحفه اي باشد مقبول و پيش کش باني بيت الله المعمور.

اما آنچه شايان ذکر است، اين است که اين نوشتار، در حقيقت، مجموعه اي است از پراکنده هاي کتب، پيرامون حضرت ابراهيم که اين ذره بي مقدار  گرد هم آورده‌ام  تا دوستاراني که اين مقال، در دسترسشان قرار مي گيرد، هاله اي از زندگي آن پيامبر بزرگ الهي را دريابند، بنابراين برخي مطالب آن ممکن است از کتابهايي آمده باشدکه چندان مورد اعتنا نباشند، اما ، براي آشنايي گذرا  با سيره و زندگي اين پيامبر بزرگ الهي، مناسب است  و مطلب ديگر آن است که؛ آياتي که از قرآن مجيد در اين نوشتار ترجمه شده است، در برخي از مواضع، عيناً ترجمه آن آيات نيست، بلکه  بيانگر مضمون آيات است.

آقاميري - تبيان

داستان يك ابر مرد

در روزگاري دور،  نزديک به يک هزار سال پيش از ميلاد مسيح (عليه السلام) در آن سوي رودها  و ساحلها، در آبادي آور کلدانيان در سرزمين بابِل، مردماني در تاريکي جهل و گمراهي روزگار سپري مي‌کردند، آنان در درياي ناداني و غفلت غوطه ور بودند، به دست خود سنگ‌ها و   چوب‌ها را مي تراشيدند و ساخته خود را مي‌پرستيدند و خداي خود مي‌خواندند.

نمرود بن کنعان بن کوش، سلطاني افسار گسيخته آن سامان نيز از ناداني مردم آن ديار بهره‌ها مي جست و خود را خداي بزرگ آنان ناميده بود.

در آن سامان بي سامان و آن گمراه آباد کلدانيان در شهر آور، ابراهيم با گامهاي مشک فام خود، ديار گمراهان را مبارک كرد و خانه‌ي  تارخ و اميله در غره ماه ذي حجه روشن كرد.

روزها مي‌گذشت و ابراهيم در همان شهر گمراهان و در کنار آنان روزگار سپري مي‌کرد و هر روز دلير‌تر از ديروز.

 

"ولقد اتينا ابراهيم رشده من قبل و کنا به عالمين" 

هر آينه از پيش راه هدايت و ترقي را به ابراهيم رهنمون گشتيم و به شايستگي او آگاه بوديم (انبياء 52)

 

اما چون آن کودک اهل انديشه بلند بود و انوار الهي نيز همواره ياوريش مي‌كرد، هيچگاه بت نپرستيد و دريافته بود که خداي شايسته‌ي ستايش يکي است و همتايي ندارد، توانايي که بر تمام جهان احاطه دارد و يگانه‌اي که بينا و شنواست، فرمانروايي که همواره زنده است و مرگ و زندگي به دست اوست.

راه ابراهيم پيوسته گذر از وادي تاريکي به سوي نور است چرا که خداي بزرگ يار اهل ايمان است و آنان را از تاريكيها به نور در مي‌آورد.

 "الله ولي الذين امنو يخرجهم من الظلمات الي النور" (بقره 257)

 

ابراهيم که درود خدا و دلهاي خدايي پيوسته بر او باد، با اراده‌اي آهنين و با نوري خدايي، بر آن شد تا راهنماي مردمان به سوي حق باشد، پس آستين همت بالا زد تا آنان را از تاريکي ناداني، به سوي نور آگاهي رهنمون باشد.

دل او چون آينه، صاف بود و لبريز از ايمان به خداي بزرگ و خوب مي‌دانست که از پس اين دنياي گذران، سراي ديگري است که در آن مردگان برانگيخته و پاداش کردار خويش را خواهند ستاند. و خوب مي‌دانست كه: «کسي که اندکي کار نيک انجام دهد پاداش آن را مي ستاند و کسي که اندکي کردار نا شايسته از سر زند فرجام بد  آن  را خواهد ديد» (زلزال 7و8).

اما در پي آن بود تا آنچه بدان ايمان دارد به چشم نيز ببيند، اين بود كه از خداي بزرگ خواست تا زنده شدن مردگان را به او بنماياند تا نشانه‌اي  براي او و همه مردمان باشد.

 

خداوند از او پرسيد: آيا ايمان به بازگشت مردگان نداري؟

ابراهيم عرض کرد: آري دارم، اما مي‌خواهم دلم آرام گيرد.

خداوند فرمود: پس چهار پرنده را شكار كن و بر هر کوهي، پاره اي از آنان را قرار ده، آنگاه آنها را فراخوان، شتابان به سوي تو مي‌آيند و بدان که خداوند توانا و فرزانه است(بقره 260) .

 

و چون ابراهيم به خواست خود فرمان خداي بزرگ را بجا آورد، تکه‌هاي پرندگان گرد هم آمدند و هر يک از اندامها بجاي خود قرار گرفت و به توان شگفت آور الهي جان در آنان دميده شد و به سوي ابراهيم پرواز کردند.

ابراهيم نيز چون چنين ديد دريافت که تواناي بي‌همتايي که آسمانها و زمين را در دستان اراده خود دارد، در راستي و ايمان خود هزاران بار بيشتر استوار گرديد و گامهايش را در راه پيرايش جامعه از کژيها بلندتر برداشت.  

اين داستان ادامه دارد...

 

مطالب مرتبط مجموعه :
آخرین مطالب سایت