دست جوانان پر است

در اين سال ها شنيده شد که تئاتر نداريم، تئاتر مرده و تئاتر به پايان رسيده است. در کنار اين حاشيه شده که ما متن نداريم، ما نويسنده نداريم و گاهي پيشتر هم رفته اند که نه تنها در حال حاضر نويسنده و متن نداريم بلکه در گذشته هم نداشته ايم و اين مطلب تازه يي ني
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

دست جوانان پر است

 گفتار و نامه اي منتشرنشده از اکبر رادي*

در اين سال ها شنيده شد که تئاتر نداريم، تئاتر مرده و تئاتر به پايان رسيده است. در کنار اين حاشيه شده که ما متن نداريم، ما نويسنده نداريم و گاهي پيشتر هم رفته اند که نه تنها در حال حاضر نويسنده و متن نداريم بلکه در گذشته هم نداشته ايم و اين مطلب تازه يي نيست. ما که چهار دهه مستقيم و غيرمستقيم در صحنه حضور داشته ايم گاهي اين گونه زمزمه ها را شنيده ايم، چه در گذشته و چه در حال. (شايد انگيزه هاي ديگري از نوع اشتياق، شور، عشق و جنون لازم بوده تا به رغم بسياري مشکلات و معضلات همچنان در گوشه و کنار تئاتر بوده ايم و ادامه داده ايم تا به امروز). البته اين طور نيست که ما متن و نويسنده نداريم و نداشته ايم.

اگر نگاهي به پشت خود بيندازيم، آن هم نه در يک منظر خيلي دور بلکه در يک نماي نزديک و در محدوده قرن يعني از سال 1300 تا به امروز. اگر متن نمايشي را يکي از شاخه هاي ادبيات بدانيم که در سطح جهان اينچنين است، يعني اگر براي ادبيات سه پايه قائل شويم؛ شعر، داستان و نمايشنامه، مي بينيم که از مبداء 1300 در اين سه رشته حرکت هاي جديدي مناسب با اوضاع و احوال اجتماعي و فرهنگي در ايران صورت گرفته. در شعر کسي مثل نيما مي آيد و خانواده سرباز خود را براي اولين بار ارائه مي دهد و شعر «نو» را،(البته اين اصطلاحي است به اين معني که در برابر شعر «نو» شهر کهنه نداريم) در سال 1300 به ثبت مي رساند. در همين سال 1300 کسي مثل جمالزاده مجموعه داستاني منتشر مي کند به نام «يکي بود و يکي نبود» که اولين فرم هاي داستان هاي «نو» ايراني را ارائه مي کند و باز در همين سال 1300 است که نمايشنامه «جعفرخان از فرنگ آمده» غحسن مقدمف نوشته مي شود و در روزهاي اول 1301(هفتم، هشتم فروردين) به صحنه گراند هتل مي آيد. در اين 1300 سه چهره نمايان پيدا مي شوند و حضوري مسلم در ادبيات سه گانه ما پيدا مي کنند. حرکت آنها ادامه پيدا مي کند تا به امروز. اگر سير نمايشنامه نويسي و جريان تئاتر زنده اين 80 سال را نگاه کنيم، برش هايي خيلي نمايان به معني حفره ها و خلأ هايي را در تداوم حرکت شاهد هستيم. اما به طور مشخص سه دوره متمايز را در اين حرکت 80 ساله مي توانيم ارائه کنيم. دوره اول همين نويسندگاني هستند که از سال 1300 پيدا مي شوند و در کنار «حسن مقدم» نويسنده «جعفرخان از فرنگ آمده» اين حرکت را ادامه مي دهند. «کمال الوزاره محمودي» با نمايشنامه هايي همچون «استاد نوروز پينه دوز»، «تارتوف شرقي»، «عبدالحسن فروغي»، «سيدعلي خان نصر»، «مويدالممالک»، «رضا کمال شهرزاد»، «سعيد نفيسي» و «ذبيح بهروز» با نمايشنامه «جيجک عليشاه» از اين جمله اند. اگر ما قدري به پشت سر نگاه کنيم، مي بينيم بعضي از اين نمايشنامه ها با معيار امروزي هيچ کم ندارند که گاهي با توجه به شرايط تاريخي نگارش اين آثار حيرت آور هم نشان مي دهند. از سال 1310 تا 1320 نوعي فشار وجود دارد که باعث مي شود کم کم اجراها کمرنگ شوند و به حاشيه بروند. از سال 1320 تا 1332 يک فضاي باز غيرمتعارف، دهان هايي که به يکباره به نعره و فرياد باز مي شود و طبعاً آثار از آن تعادل، هماهنگي و يک آهنگي مجموعه عناصر هنري صحنه دور مي شوند. در اين دهه به رغم فضاي بسيار باز سياسي نمايش هاي ايراني معقول و قدرتمندي نداريم. از سال 32 تا 40 يک دوره فترت است، دوره نوعي فشار يا به اصطلاح آچارکشي. البته در اين دوره يک جرقه زده مي شود که مبداء تئاتر جديد قرار مي گيرد و آن هم نمايشنامه يي است به نام «بلبل سرگشته» اثر علي نصيريان که در سال 35 نوشته مي شود و در يک فستيوال بين المللي در پاريس شرکت مي کند و مورد توجه و قبول بسياري از منتقدان صاحب نام آن زمان اروپا قرار مي گيرد و مبدايي مي شود براي حرکت هاي اولين و آغازين دوره جديد نمايشنامه نويسي که از حدود سال هاي 39 و 40 شروع مي شود و تا سال 57 ادامه پيدا مي کند. در اين دوره ما چهره هاي سرشناسي پيدا مي کنيم. خود نصيريان را به عنوان آغازگر اين جريان نمايشنامه نويسي در ايران عصر جديد مي بينيم به عنوان کسي که اولين نمايشنامه رسمي ايراني را با قوانين کلاسيک ارسطويي مي نويسد که هيچ گونه صبغه يا رنگ ايراني و بومي به لحاظ سبک نگارش ندارد اگرچه به لحاظ محتوا اثري است کاملاً فولکلوريک، منطقه يي، بومي و ايراني. در کنار او از حدود سال 39 و 40 کساني مانند فرسي، ساعدي، بيضايي، خلج، مفيد، حاتمي و ديگران دوره به دوره مي آيند و حضور مقطعي پيدا مي کنند. اما کم کم و به تدريج هر کدام به سمت و سويي گرايش پيدا مي کنند. يعني تئاتر يک دوره پنج، شش ساله در دهه 40 به خصوص در پنجه دوم نشان مي دهد.

شايد انگيزه هاي ديگري از نوع اشتياق، شور، عشق و جنون لازم بوده تا به رغم بسياري مشکلات و معضلات همچنان در گوشه و کنار تئاتر بوده ايم و ادامه داده ايم تا به امروز

يعني از حدود سال 1344 که تالار سنگلج ساخته مي شود و جشنواره نمايش هاي ايراني در آنجا به اجرا در مي آيد. اما به هر حال مديريت و حاکميت هنري آن زمان وضعيت را برنمي تابد، مسائلي را که بيشتر محتوايي و تماتيک و کمتر فرماليستي بود و به تدريج مجموعه حرکت ها و برنامه ريزي هاي سالانه مي رود به طرف بسته شدن تئاتر سنگلج (بسته شدن به لحاظ فرهنگي و محتوايي) و باز شدن يک جريان و حرکت ديگر در ارتباط با تلويزيون و جشن هنر شيراز که صرفاً يک تئاتر فرماليستي ارائه مي داد با الگوهايي که از گروه ها و کارگردان هاي اروپايي و به طور کلي غربي دريافت مي شد و با دعوت آنها به شيراز اين الگوها را براي نمايش ايران مي داده است، به طوري که از اواخر دهه 40 به سمت يک نوع تئاتر فرماليستي مي رويم. دهه 50 حرکت ديگري مي شود و بقايايي از آن نويسنده ها به جا مي مانند، تعدادي اندک و معدود، و بقيه هر کدام به سمت و سويي گريز مي زنند و در واقع صحنه را خالي مي کنند. بگذاريد در اينجا مکثي کنيم. بارها از طرف اهل نظر و صحنه عنوان شده که متن نمايشي يک متن ادبي است و به يک معني هيچ ربطي به صحنه ندارد. هيچ ربطي به تماشاگر پيدا نمي کند مگر اينکه به مرحله اجرا برسد. در اجراست که در يک جسد مرده روح دميده مي شود. در اجراست که يک جنين متولد مي شود. بنابراين تا زماني که يک نمايشنامه روي صحنه نرود آن را اثري مي دانيم در جرگه ادبيات متن که به هيچ وجه قابل نقد و بررسي در حوزه صحنه نيست. وقتي در اين سال ها مي شنويم که ما تئاتر نداريم و بعد از لابه لاي اين حرف ها جمله هايي در مي آيد که ما نمايشنامه نداريم و هيچ کدام از اين جمله ها در جاي خودشان مصرف نمي شوند، در حالي که اگر در جاي خود به کار بروند درست است. دقيق تر اگر بشويم ما در ايران بازيگران قوي و قدري هميشه داشته ايم، بالقوه.و هر وقت اينها تراشي مي ديدند، تربيت و پرورشي مي يافتند خود را به صحنه ارائه مي دادند، حتي در سطح جهان. کارگردان هاي قدرتمندي داشته ايم و داريم که علاوه بر استعداد دروني با يک دوره کلاس کاملاً آماده مي شدند به علاوه تجاربي که در کار به تدريج به دست مي آوردند. اما چيست که به رغم اين گفته مي شده که ما تئاتر نداريم. در اينجا ما بلافاصله به متن توجه مي کنيم. اگر تئاتر نداريم، بله به اين دليل است که متني نداريم. چنانچه هر وقت صحبت از تئاتر ما شده بالاخص در دهه 40 (که هميشه صحبت از اين مي کنيم که دهه 40 يک دهه درخشان رشد و نمو تئاتر ايراني بوده) مي بينيم براساس متوني است که در آن زمان نوشته و اجرا مي شدند.

من که گاهي در گوشه و کنار اين حرکت هاي ادبي و نمايشي به خصوص در ارتباط با کلاس ها بوده ام و کارهاي تعدادي از جوان هاي بااستعداد که مايه هايي در نمايشنامه نويسي داشته اند را خوانده ام و مي خوانم، گاهي در مقايسه با آثاري که ما جوانان دهه 40 مي نوشتيم، مي بينم علاوه بر اينکه تعدادي از آنها کم ندارند بلکه در مقايسه احساس مي کنم جوان هاي دهه 70 در زمينه نمايشنامه نويسي (براساس همين نمونه گيري که برخي از کارهاي آنها را ديده ام) بسيار نيرومندتر، آگاه تر و زنده تر عمل مي کنند، به نسبت همان هايي که ما در دهه 40 نوشتيم. همان هايي که براساس آنها نويسندگان امروز به رسميت شناخته مي شوند اما اين تمام حرف نيست. ما در دهه 70 نويسندگاني را داريم که اين روزها و سال هاي اخير وارد عرصه نمايش شدند. براي مثال همين پريشب دو نمايش ديدم از بچه هاي اينجا براساس متن هاي آقاي چرم شير که براي من بسيار جالب بود. بسيار زنده چه در اجرا، بازي، کارگرداني (بازي هاي بسيار نرم، راحت، بسيار زنده با حس ها، ايست ها، حرکت ها) که من هيچ از بازي هاي تهران کسر نديدم؛ چه در اداره و مديريت صحنه و چه چينش آدم ها. حتي طراحي صحنه با همه امکانات محدود. البته هر کاري جاي بحث و سخن دارد ولي به نسبت، من هيچ نقصي نديدم با در نظر گرفتن مجموعه امکاناتي که در اين محدوده شما و ما داشته ايم. همچنين از لحاظ متن اگر قبول کنيم آقاي چرم شير نويسنده دهه 70 هستند (اگرچه کمي قبل از دهه 70 هم بودند) يا در کنار ايشان جوان هاي جديدتري در تهران آمده اند، حالا ما اين شانس را نداشتيم که با نويسندگان شهرهاي ديگر ايران رويارو و تنگاتنگ ارتباط داشته باشيم. اما کساني مانند رحمانيان و امجد که در تهران کار مي کنند از ديدگاه من خواننده و اهل نظر، يادآور بهترين نويسندگان دهه 40 هستند و به اعتقاد من کمي دست پرترند. اينها را گفتم به اين معني که مي خواهيم به سرعت نگاهي بيندازيم به وضعيت نمايشنامه نويسي معاصر ايران که تعيين کننده جهت تئاتر به لحاظ کيفي است. به اين معني نسل جديد ما براساس تخريب هاي دوره يي، چاله ها و حفره هايي که پيش آمده به يک قطع و يک گسستگي مدام دچار و مبتلا بوده. اولين تاثير اين قطع يک مقدار فاصله گرفتن از پشت سري ها و پدران است، يعني ضعف حافظه تاريخي و فرهنگي. من بسياري از جوانان را ديده ام که وقتي صحبت از دو نسل پيش شان مي شود که مثلاً از فلاني چه خوانده ايد مي بينيم که به هر زباني بي اعتنايي مي کنند. نمي گوييم از دوره حافظ و سعدي، بيهقي، ناصرخسرو و که چه خوانده ايد، مي پرسيم که از دهه 40 که ها را مي شناسيد يا چه خوانده ايد يا اگر کمي دورتر برويم از دهه اول اين قرن شمسي مي پرسيم. من احساس مي کنم اينها فاصله دارند حتي از قرن 19 جهاني تئاتر. وقتي صحبت از سران قرن 19 مي شود مثلاً ايبسن يا استريندبرگ يا جلوتر پراندللو(مساله ارتباط از طريق زبان جاي خود) در همين زبان فارسي آثار مهم نمايشنامه نويسان جهان ترجمه شده و در دسترس است اما به رغم اين مي بينيم نسل جوان بي خبر است. اين بي خبري يک مقدار به قطع و گسست و در محدوده فضاي محدود روز قرار گرفتن و يک دليل ديگر گويي توجه به گذشته يک مقدار حالت رجعت و ارتجاع و واپس گرايي دارد و لازمه تازه بودن و نو بودن اين هست که ما اگر مي خوانيم و مي بينيم متعلق به فضاي معاصر باشد. جز چند اسم از معاصران گويي نام بردن از ديگران يک نوع مانع کسر شأن مي شود. در حالي که اگر دقت کنيم حافظه آينده به دست نمي آيد، مگر اينکه حافظه گذشته داشته باشيم يعني اگر پشت سر خودمان را نشناسيم و پدران مان را دقيق ارزيابي نکنيم ارزيابي درستي از آينده نخواهيم داشت، نخواهيم دانست نه 200 سال، 22 سال ديگر و در پايان اين قرن هجري شمسي چه اتفاقي خواهد افتاد با اينکه در همين مسير هستيم.

منبع :  اعتماد

 

مطالب مرتبط مجموعه :
آخرین مطالب سایت