پیش مادر بمان

یکی بود، یکی نبود، غیر از خدا هیچ‌کس نبود. اُردک سفید زیبایی با دو جوجه‌ی کوچکش در دریاچه‌ای زندگی می‌کردند. آنها هر روز در اطراف دریاچه شنا می‌کردند و از دیدن منظره‌ی اطراف آن لذت می‌بردند. بچه‌های کوچولوی زیادی به آنجا می‌آمدند و برای آنها غذا می‌ریختن
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

پیش مادر بمان

یکی بود، یکی نبود، غیر از خدا هیچ‌کس نبود. اُردک سفید زیبایی با دو جوجه‌ی کوچکش در دریاچه‌ای زندگی می‌کردند.

آنها هر روز در اطراف دریاچه شنا می‌کردند و از دیدن منظره‌ی اطراف آن لذت می‌بردند. بچه‌های کوچولوی زیادی به آنجا می‌آمدند و برای آنها غذا می‌ریختند.

یکی از جوجه اُردک‌ها همیشه دور از مادر شنا می‌کرد. مادرش می‌گفت: «عزیزکم، تو باید نزدیک من باشی. چرا اینقدر دور از من شنا می‌کنی؟»

جوجه اردک هم می‌گفت: «دوست دارم اینجا شنا کنم. می‌خواهم تنها باشم. تنهایی هم می‌توانم از خودم مواظبت کنم.»

اردک مادر آهی کشید و گفت: «آه جوجه‌ی نازنینم خواهرت را ببین. او همیشه کنار من است. اگر هم اتفاقی بیفتد، من راحت‌تر می‌توانم به او کمک کنم. اما برای تو در مواقع خطر هیچ کاری نمی‌توانم انجام دهم. مگر اینکه کنار من باشی. حالا هم پسر خوبی باش و بیا نزدیک‌تر.»

جوجه هم گفت من حالم خوب است. آنقدر هم که فکر می‌کنید از شما دور نیستم. اما مادر همیشه نگرانش بود.

یک روز که داشتند در دریاچه شنا می‌کردند، دو پروانه، به آنها نزدیک شدند. مادر می‌دانست که پروانه‌ها برای جوجه‌هایش خطری ندارند. بعد از مدتی یک زنبور بزرگ نزدیک آنها بر روی گل‌ها نشست ولی مادر می‌دانست که زنبورها هم بی‌خطرند بنابراین با خیال راحت شنا می‌کردند.

مدت زیادی نگذشت که یک ماهی بزرگ از آب بیرون پرید و در اطراف جوجه اردک شروع کرد به شنا کردن. او آب را به شدت به اطراف می‌ریخت. جوجه‌ای که نزدیک مادرش بود سرفه‌اش گرفته بود و جوجه‌ای که همیشه دورتر بود، نفس نفس می‌زد و داشت خفه می‌شد و ناگهان زیر آب رفت. اردک مادر سریع به طرفش آمد و او را با دمش بیرون کشید. ماهی هم دور شد و به طرف دیگر دریاچه رفت. وقتی که جوجه اردک حالش بهتر شد به مادرش گفت: «مادرجان چه ماهی بزرگی بود. من داشتم غرق می‌شدم. دیگر دور از شما شنا نمی‌کنم. مادرجان من هنوز کوچکم و نمی‌توانم به تنهایی از خودم مواظبت کنم. قول می‌دهم که دیگر از شما دور نشوم. قول می‌دهم.»

اردک مادر دو جوجه‌ی دوست داشتنی‌اش را در کنارش گرفت. و بعد با هم در طول دریاچه با خوشحالی زیادی، شنا کردند.

نوشته‌ی: مارگوفالیس

ترجمه‌ی: مرجان طباطبائی

 

در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.
مطالب مرتبط مجموعه :
آخرین مطالب سایت