خولی و خر نامرد

روزي خولی از راهي مي گذشت. درختي پيدا کرد و زير سايه آن کمي خوابيد. ناغافلي دزدي آمد و خرش را دزديد. خولی وقتي از خواب بيدار شد و ديد خرش نيست، خورجينش را برداشت ...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

خولی و خر نامرد

روزی خولی از راهی می گذشت. درختی پیدا کرد و زیر سایه آن کمی خوابید. ناغافلی دزدی آمد و خرش را دزدید. خولی وقتی از خواب بیدار شد و دید خرش نیست، خورجینش را برداشت و به راه خودش ادامه داد تا اینکه چشمش به خر دیگری افتاد که بدون صاحب بود.

آن را گرفت و کوله بارش را روی آن گذاشت و به راه خود ادامه داد و با خودش گفت: خدا گر ز حکمت ببندد دری، ز رحمت گشاید در دیگری.

 چند روز بعد صاحب خر پیدا شد و گفت: این خر مال من است. خولی هم زیر بار نمی رفت و می گفت مال من است. صاحب خر پرسید: خر تو نر بود یا ماده؟ خولی گفت: نر. صاحب خر گفت: این خر ماده است.خولی هم جواب داد: اما خر من، خر نامردی بود.

مطالب مرتبط مجموعه :
آخرین مطالب سایت