استاد فقید رضا روزبه
21 آبان سالروز درگذشت استاد فقید رضا روزبه (1300ـ1352) است.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
تاریخ :
يکشنبه 1397/10/02 ساعت 10:48
💠 او در زنجان به دنیا آمد و در کنار تحصیل، دروس حوزوی را نیز تا سطوح عالی خواند. مدتی در دبستان توفیق زنجان و دبیرستان تخت جمشید تهران به تدریس پرداخت. روزبه رشته فیزیک و علوم تربیتی را در دانشگاه تهران تا مقطع کارشناسی ارشد ادامه داد. در رشته فیزیک، به عنوان دانشجو و محقق برجسته فیزیک شناخته شد؛ اما با وجود پیشنهادهای مکرر شادروان پروفسور محمود حسابی برای احراز کرسی دانشگاه و نیز اعزام به خارج از کشور برای ادامه تحصیل در دوره دکتری، حضور در مدرسه «علوی» را ترجیح داد. او به همراه مرحوم علامه کرباسچیان، دبیرستان علوی را تأسیس کرد و اولین مدیر این مدرسه شد. وی در معارف اسلامی و ادبیات عرب و تفسیر قرآن مطالعات وسیعی داشت. کتاب «عربی آسان» تألیف مشترک او و شهید سید کاظم موسوی است.
☘️ سرکار خانم حدادیان (فریده خزعل بعلبکی) (مؤسّس و مدیر پیشین مجتمع فرهنگی روشنگر) از استاد روزبه چنین میگوید:
فکر کنم 21 آبان همان سال بود که آقای موسوی تلفن کردند که حال مرحوم روزبه خیلی خراب است و اگر خانم ها می خواهند، برای خداحافظی بیایند. خانم افشار و هنرپور رفتند؛ اما من کلاس داشتم و به خاطر توصیه های خود مرحوم روزبه، به خودم اجازه ندادم به دیدن ایشان بروم. نمی دانستم اگر بپرسند: «شما کلاس داشتید. پس چرا آمدید؟» چه جوابی بدهم. گفتم: «شما به زیارت آقای روزبه بروید و سلام من را هم برسانید. بگویید که فلانی کلاس داشت و نتوانست بیاید.» می خواستم فردا که کلاس ندارم، بروم؛ اما همان شب مرحوم روزبه فوت کرد. بعد از نماز عصر از دنیا رفت و قرار شد من به دخترشان اطلاع بدهم. او را برای تشییع بردم و مدام دلداری می دادم که باید صبر کند و پشتیبان مادر و برادرها باشد. خودم به دلداری نیاز داشتم؛ اما به او می گفتم: «شما دختر آن مرد بزرگ هستی و چشم همه به شماست.» رفتیم قم و مرحوم روزبه را به خاک سپردیم. [با صدای لرزان]. از قم که آمدیم، احساس میکردیم خالی هستیم. جای ایشان برای همیشه خالی بود و هنوز هم خالی است [مدتی سکوت].
📚 منبع: مصاحبه با سرکار خانم حدادیان؛ مؤسسه متن (در دست انتشار)
☘️ سرکار خانم حدادیان (فریده خزعل بعلبکی) (مؤسّس و مدیر پیشین مجتمع فرهنگی روشنگر) از استاد روزبه چنین میگوید:
فکر کنم 21 آبان همان سال بود که آقای موسوی تلفن کردند که حال مرحوم روزبه خیلی خراب است و اگر خانم ها می خواهند، برای خداحافظی بیایند. خانم افشار و هنرپور رفتند؛ اما من کلاس داشتم و به خاطر توصیه های خود مرحوم روزبه، به خودم اجازه ندادم به دیدن ایشان بروم. نمی دانستم اگر بپرسند: «شما کلاس داشتید. پس چرا آمدید؟» چه جوابی بدهم. گفتم: «شما به زیارت آقای روزبه بروید و سلام من را هم برسانید. بگویید که فلانی کلاس داشت و نتوانست بیاید.» می خواستم فردا که کلاس ندارم، بروم؛ اما همان شب مرحوم روزبه فوت کرد. بعد از نماز عصر از دنیا رفت و قرار شد من به دخترشان اطلاع بدهم. او را برای تشییع بردم و مدام دلداری می دادم که باید صبر کند و پشتیبان مادر و برادرها باشد. خودم به دلداری نیاز داشتم؛ اما به او می گفتم: «شما دختر آن مرد بزرگ هستی و چشم همه به شماست.» رفتیم قم و مرحوم روزبه را به خاک سپردیم. [با صدای لرزان]. از قم که آمدیم، احساس میکردیم خالی هستیم. جای ایشان برای همیشه خالی بود و هنوز هم خالی است [مدتی سکوت].
مطالب مرتبط مجموعه :
آخرین مطالب سایت