آرزوی زرافه کوچولو
زرافه کوچولو آرزوهای عجیب و غریبی داشت...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
تاریخ :
شنبه 1395/08/08
آرزوی زرافه کوچولو
زرافه کوچولو آرزوهای عجیب و غریبی داشت.
زرافه کوچولو به این طرف و آن طرف نگاه کرد. همه جا پر از ستاره بود. اول، یک عالمه با ستاره ها بازی کرد، بعد، گرسنه اش شد. هام... هام... هام... ستاره ها را خورد. ماه را هم خورد. یک دفعه همه جا تاریک شد.
زرافه کوچولو ترسید. مادرش را صدا زد. اما او کجا و مادرش کجا! مادرش آن پایین بود و خودش این بالا.
اما فرشته آرزو رفته بود تا آرزوی یک کوچولوی دیگر را برآورده کند.
زرافه کوچولو سرش را روی یک تکه ابر گذاشت. این قدر گریه کرد که خوابش برد.
صبح که بلند شد، سرش روی شکم گرم و نرم مادرش بود.
koodak@tebyan.com
تهیه: مینو خرازی_ نویسنده:فروزنده خداجو
مطالب مرتبط مجموعه :
آخرین مطالب سایت