شمع راه
شمع راه
شمع راه
شب بود و اشک بود و علی بود و چاه بود
فریاد بی صدا، غم دل بود و آه بود
دیگر پس از شهادت زهرا به چشم او
صبح سفید هم چو دل شب سیاه بود
دانی چرا جبین علی را شکافتند؟
زیرا به چشم کوفه عدالت گناه بود
آن رهبری که کعبه بر او زادگاه بود
یک عمر از رعیت خود هم ستم کشید
اشک شبش به غربت روزش گواه بود
عدلش به چشم بی نگهان اشتباه بود
هم صحبتی نداشت که در نیمه های شب
حرفش به چاه بود و نگاهش به ماه بود
زهرا نه یار او که بر او یک سپاه بود
وقتی که از محاسن او می چکید خون
عباس را به صورت بابا نگاه بود
«میثم!» هزار حیف که پوشیده شد ز خون
koodak@tebyan.com
منبع:شبکه قرآن سیما
تهیه،شهرزاد فراهانی