هزارتوهای دورنمات
هزارتوهای دورنمات
«هزارتو»ی فریدریش دورنمات، آنطور که از عنوان فرعیاش هم برمیآید، خاطرهنگاریهای دورنمات در نقد زندگی و زمانهاش است. کتابی که کار نوشتنش از 1964 شروع میشود و تا روزهای پایانی عمر دورنمات ادامه مییابد.
هزار تو:خاطرهنگاریهای دورنمات در نقد زندگی و زمانهاش
دورنمات، فردریش، 1393، هزارتو: خاطرهنگاریهای دورنمات در نقد زندگی و زمانهاش، ترجمه حدادی، محمود، تهران: نشر نیلوفر، چاپ اول، 224 صفحه
فریدریش دورنمات نویسنده و نقاش نامدار سوئیسی قرن بیستم از چند ویژگی هنرمندی کلاسیک برخوردار است: مانند بزرگان عهد کهن به دانشی چند احاطه داشت، از جمله و خاصه به نجوم، فیزیک، فلسفه و تاریخ هم. با نجوم از کودکی آشنا بود و این دانش از دیرباز به او دیدی خیامی ـ کپرنیکی داده است. علاقه به فیزیک در سالهای دبیرستان در او بیدار شده و فلسفه رشته دانشگاهیاش بود. این دانشها در نقد، رمان و نمایشنامه بستری عینی، واقعنگر و خالی از هرگونه احساساتیگری بیجا به مضامین و موضوعاتش میدهند. دیگر ویژگی کلاسیک دورنمات این است که چند اثرش به کتابهای درسی مدارس راه یافته است، آن هم با وجود اینکه این نویسنده مناسبات اجتماعی روزگار خود را به نقدی تند میکشد و در سلامت بنیادهای آن تردید میکند. اوج آفرینندگی او از میانه قرن بیستم تا به دهه هفتاد بوده است. از همین سالها چند اثرش از جمله دیدار بانوی پیر، فیزیکدانها و قاضی و جلادش و قول به ادبیات جهانی راه یافتند که این هم خود سیمایی کلاسیک به او میدهد.
دورنمات که از بیماری قند خون و چاقی رنج میبرد، از سال 1964 تا روزهای آخر عمر در مجموعهای با عنوان لابیرنت که در اسطورههای یونانی نام زندانی پیچاپیچ برای موجودی دوترکیبی است، اما در معنای عامش دالان یا دهلیز هزارپیچ ـ و در ترجمه فارسیاش از جمله هزارتو ـ به شرح زندگی خود از سالهای طوفانی بعد از جنگ جهانی اول تا به نویسندگیاش در سالهای دراز جنگ سرد پرداخته است، آن هم با همه جوانب علمی ـ اندیشیاش به عنوان نویسنده، نقاش، تاریخدان، اسطوره و ستارهشناس. این دید جامعنگر هرباره ترغیبش میکند هنگام بازنگری در منزلگاههای زندگی خود مجالی نیز برای باریکبینی در حوزه این یا آن دانش به خود بدهد و اساساً هستی انسانی را با همه تزلزلها و کژتابیهای آن در چارچوبی کائناتی ببیند و از رویدادهای البته بیشتر پربحران و وحشت زمانه خود هرباره تمثیلی عام بسازد. بر همین اساس تحلیل اسطوره یونانی ـ رومی هزارتو فصلی کانونی از این کتاب است.
فضای کلی این زندگینامه در همه حال به شیوهای دلنشین از نگاه شخصی و عاطفی دورنمات به آدمهایی رنگ میگیرد که به همراهشان زیسته و اندیشیده و رنج برده است، با این همه تحلیلهایش به گونهای است که کلیدی نیز برای درک آثار او به دست میدهد.
هزارتو که در اصل آلمانی خود در دو کتاب است و این کتاب گزیدهای بلند از آن، در فصلبندیای متداول با کودکی نویسنده شروع میشود، اما در ویژگی آشکار زود به جانب نقد، به ویژه نقد اجتماعی ـ هنری گذار میکند و گزارشی تحلیلی نیز از مجموعه آثار نویسنده به دست میدهد.
سهمی عمده از اصل کتابهای دوگانه هزارتو را چند داستان شکل میدهند که در لابلای خاطرهها میآیند، داستانهایی که مضامین برخیشان بعدها دستمایه نمایشنامههای او شدند، از جمله داستان «ماهگرفتگی» که دیرتر پایه نمایشنامه «دیدار بانوی پیر» قرار گرفت. این داستانها که برخی هم مانند تونل یا مرگ سقراط پیشتر برگردانی به فارسی یافتهاند، نظر به استقلالی که دارند، در این گزیده گنجانده نشدهاند. در بخش خاطرات هم آن حس بنیادین نویسنده، حس دلگیر و کافکایی گرفتاری در حصار زندگیای بیشتر شبیه هزارتو، دیگر معیار گزینش بوده است، به ویژه که این حس کابوس بسیاری نقاشیهای دورنمات نیز است. به این ترتیب هزارتو در مفهوم نمادین خود همسو با عنوان اصل این مجموعه، تجربه کانونی این گزیده نیز قرار گرفته است.
با محمود حدادی درباره ترجمه این کتاب گفتوگویی انجام شده که بخش هایی از آن را می آوریم:
«هزارتو»، اثری است که ظاهرا کار نوشتنش از دوره پختگی و تثبیت دورنمات شروع میشود و تا آخر عمر او ادامه مییابد و دورنمات به واسطه خاطرهنگاریهایش در این اثر نقبی به سالهای بعد از جنگ جهانی اول میزند و بعد تا سالهای جنگ سرد پیش میآید. چه شد که به سراغ ترجمه این کار دورنمات رفتید؟
دورنمات تصریح میکند هر انسانی یک مینوتائور است، یک موجود تنها. چون انسانیت آدمها به فردیت آنها تکیه دارد. این هویت فردی دشوار درون یک سیستم میگنجد.
ما نویسندگان را بیش از همه با رمانها، اشعار یا نمایشنامههایشان میشناسیم. ولی در پس این آثار نوعی جهانبینی، تفکر یا تعریفی نهفته که لزوما در این متون بیان مستقیمی نمییابند. اثر هنری تجسمی است و قاعدتا جای زیادی برای بحث نظری نمیگذارد. شناخت مستقیم نظریات نویسنده بیشتر از راه خاطرهنویسیهای او، یا جستارها و نامهنگاریهایش دست میدهد. از این حیث نیمایوشیج در ادبیات فارسی و فرانتس کافکا در ادبیات آلمانی نمونههای شاخصی هستند. چه بسا شعر نیما، یا تمثیلهای کافکا را به واسطه نامههایشان بتوان بهتر درک کرد. در ایران، فریدریش دورنمات را بیش از همه با نمایشنامههایش میشناسیم، با آثار تئاتریای مثل «بازدید بانوی پیر»، یا «فیزیکدانها» که نقد تند اجتماعی دارند، یا با رمانهای جنایی این نویسنده که بیش از دیگر آثارش جهانبینی او را منعکس میکنند. درباره این نوع رمان او، مثل «قول»، میشود گفت که بیشتر، نگاهی فلسفیاند به ورطههای خطرناک روح انسانی. از آنجا که این نویسنده بزرگ سوییسی از 50سالگی تا آخر عمرش در سال 1991، خاطرات زندگی خود را، همراه نقد زمانه و تحلیل آثارش مینوشته است، من مجموعه این خاطرات را رسانه بسیار مناسبی برای شناساندن تفکرات او تشخیص دادم. این مجموعه با یادها و کابوسهای کودکی نویسنده شروع میشود، دوران دلآزار مدرسهاش را شرح میدهد، از آزمون و خطای پیاپی دوران جوانیاش حکایت میکند و سرانجام به شکلگیری هویت هنریاش میرسد.
دورنمات دارای چهرهای چندسویه بوده و در هزارتو نیز به شرح آشناییاش با فلسفه، نجوم، فیزیک، تاریخ و نقاشی پرداخته است. آیا تاثیر این نگاه چندسویه را در آثار ادبی دورنمات میتوان دید؟
بله، او تا مدتها دودل بوده است که آیا در درجه اول نقاش شود یا نویسنده. در دبیرستان با فیزیک آشنا میشود و رشته دانشگاهیاش فلسفه بوده است. در تاریخ هم تا به گذشتههای اسطورهای میرود. حتی در تفسیر اسطوره، آثاری مینویسد. چون معتقد بوده است که در پشت اسطوره تاریخ ابتدایی بشر سوسو میزند. با نجوم از دوران مدرسه سرگرمیای داشته است و از این منظر آدمی را بیشتر یک بداقبال کائناتی میداند. دورنمات با این نگاه به بدبینی خاص پوچگرایی نزدیک میشود. با این حال آثارش تکیهای قوی بر انساندوستی دارد، بر سنتی که در اروپا با تمدن یونان شروع میشود، در وجود فیلسوفانی مثل سقراط، مسیحیت را همراهی میکند و با نهضت روشنگری، فروغ تازهای میگیرد.
دورنمات در هزارتو، با استفاده از تمثیل هزارتوی مینوتائور، به گمگشتگی انسان در پهنه هزارتووار زندگی اشاره میکند و نگاهی بدبینانه به وضعیت کلی انسان دارد. او در جاهایی از هزارتو حتی به آینده علم و از آن بیشتر به تاریخ در جهان سرمایهداری بدبین است. این بدبینی چقدر برگرفته از زمانهای است که دورنمات در آن زندگی میکرد؟
از قضا اسطوره یا تمثیل هزارتو محور و معیار گزینش من از این مجموعه بوده است. چون دورنمات تاکید میکند عمیقترین احساسی که در سراسر زندگی داشته است، احساس گمشدگی در هزارتو است، یعنی در همان زندان پیچاپیچ و بیبرونرفتی که مینوتائور، انسان گاوسر اسطورههای یونانی، در آن گرفتار بود؛ حسی همانند کلام حاف1 آنجا که میگوید: «از هر طرف که رفتم، جز وحشتم نیفزود/ زنهار از این بیابان وین راه بینهایت». از این چشمانداز، دورنمات تصریح میکند هر انسانی یک مینوتائور است، یک موجود تنها. چون انسانیت آدمها به فردیت آنها تکیه دارد. این هویت فردی دشوار درون یک سیستم میگنجد. بلکه انسانها وقتی به هم میرسند، در برقراری رابطه عقلانیتی ندارند و حتی نتیجه رویارویی آنها واقعه هابیل است. دورنمات به این مفهوم، بازگوکننده آن عقیده کهن است که انسان را گرگ انسان میشمرد. پس بدبینی او به تاریخ سرمایهداری محدود نمیشود. منتها چنانکه گفتم، برابر نهاد او در مقابل این نگاه بدبین، انساندوستی است. کمترین آشنایی با دورنمات نشان میدهد که او تعهد روشن اجتماعی و حتی سیاسی دارد و به سرنوشت انسان بیاعتنا نیست.
منابع:
انسان شناسی و فرهنگ
شرق