صبح قیامت
صبح قیامت
آخر «ماه صفر»، اول ماتم شده است |
|
دیده ها پر گهر، و سینه پر از غم شده است | |
آه ای ماه، که داری به رخت گرد ملال! |
|
خون دل خوردن خورشید، مسلّم شده است | |
آخر ای ماه سفر کرده که «سی روزه» شدی |
|
رنگ رخسار تو، همرنگ «محرّم» شده است | |
عرشیان، منتظر واقعه ای جان سوزند |
|
چشم قدسی نفسان، چشمه ی زمزم شده است | |
شب تودیع پیمبر، شهدا می گفتند: |
|
آه از این صبح قیامت، که مجسم شده است | |
تا که بر چیده شد از روی زمین «سایه ی وحی» |
|
آسمان، ابری و آشفته و درهم شده است | |
«مجتبی» گلشنی از لاله به لب، کرد وداع |
|
داغ او، داغ دل عالم و آدم شده است | |
باغ، لبریز شد از زمزمه ی «یاس کبود» |
|
لاله، دل تنگ تر از حجله ماتم شده است | |
میهمانی، که «خراسان» شد از او باغ بهشت |
|
میزبان غم او «عیسی مریم» شده است | |
از همان روز، که زد سکّه به نامش در توس |
|
شب، پی کشتن «خورشید» مصمم شده است | |
تا بسوزد «دل ذریه ی» زهرای بتول |
|
زهر در ساغر انگور فراهم شده است | |
راستی تا بزند بوسه بر «ایوان طلا» |
|
کمر چرخ به تعظیم شما خم شده است | |
پایتخت دل صاحب نظران است اینجا |
|
«مشهد» انگشت نمای همه عالم شده است | |
گرچه بسیار خطا دیده ای از ما، اما |
|
سایه ی مهر تو، کی از سرما کم شده است؟ | |
گرچه من ذرّه ی ناقابلم ای شمس شموس! |
|
باز پیوند من و عشق تو محکم شده است | |
تاکسی بنده ی سلطان خراسان نشود |
|
غمش از دل نرود، مشکلش آسان نشود |
محمدجواد غفورزاده «شفق»
انتخاب شعر :جواد هاشمی بخش ادبیات تبیان