بخوانيم و لذت ببريم
بخوانیم و لذت ببریم
چگونه کتاب بخوانیم؟
این سخنرانی در افتتاح نخستین نمایشگاه کتاب در شهر تورینو(تورین)ایتالیا،در 18 مه 1988 توسط جوزف برادسکی*(برنده جایزه نوبل ادبیات سال 1987) ایراد شد.
به طور کلی، کتابها پایانناپذیرتر از ما هستند. حتی کمارزشترینشان هم تنها به صرف اینکه نسبت به مؤلفشان فضای فیزیکی کمتری اشغال میکنند، عمر بیشتری از خود نویسنده دارند. اغلب مدتها پس از آنکه نویسندهشان به مشتی خاک تبدیل شده روی قفسه کتابخانهها مینشینند و گرد و غبار میگیرند. با این حال برای نویسنده حتی چنین آیندهای بهتر از یادآوریهای هر از چند گاه دوستان و بستگانی است که نمیشود رویش حساب کرد، بیشتر اوقات دقیقاً همین میل به بقای پس از مرگ است که قلم نویسنده را برای نوشتن به حرکت درمیآورد.
پس همچنان که این اشیاء مستطیلی بزرگ و کوچک رقعی، وزیری، رحلی و جیبی را به دست میگیریم و زیر و زبرش را برانداز میکنیم، چندان به خطا نرفتهایم اگر تصور کنیم آنچه در دستان خود لمس میکنیم، بالقوه یا بالفعل، همان خاکستردان جسد سوخته شدهمان است که به دستمان رسیده. هر کس گفته فلسفیدن نوعی تمرین مردن است، از جهاتی بسیار درست گفته، زیرا با کتاب نوشتن هیچ کس جوانتر نمیشود. اما با خواندنش هم کسی جوانتر نمیشود. پس حالا که اینطور است، پسند طبیعی ما باید به سمت کتابهای خوب باشد.
از آنجا که ما انسانها همه فانی هستیم و کتاب خواندن هم کار وقتگیری است، باید نظامی طراحی کنیم که به ما امکان صرفهجویی در این کار را بدهد. البته این به معنی انکار لذتِ توی لاک خود رفتن با رمانی قطور و سخت خوان و متوسط نیست و همهمان میدانیم که از این بابت میتوانیم بسیار به خودمان خوش بگذرانیم. در نهایت نه به صرف خواندن، که میخوانیم تا یاد بگیریم. بنابراین به ایجاز و تلخیص و ترکیب آثاری نیاز داریم که رنج و گرفتاریهای گوناگون انسان را به روشنترین کانون توجه تبدیل میکنند، به بیانی دیگر به یک میانبُر نیاز داریم، به جهت عدم اطمینانی که به چنین میانبرهایی داریم، به یک قطبنما نیازمندیم، قطبنمایی که در این اقیانوس آثار چاپی موجود راهنمایمان باشد.
نقش آن قطبنما را البته نقد ادبی و منتقدین به عهده دارند. دریغ که سوزن این قطبنما در نشان دادن جهت به شدت مردد است. آنچه برای عدهای شمال است، برای عدهای دیگر جنوب (و به بیان دقیقتر آمریکای جنوبی) است؛ همین تشتت آراء البته با شدتی بیشتر در مورد شرق و غرب نیز صادق است.
به ایجاز و تلخیص و ترکیب آثاری نیاز داریم که رنج و گرفتاریهای گوناگون انسان را به روشنترین کانون توجه تبدیل میکنند، به بیانی دیگر به یک میانبُر نیاز داریم، به جهت عدم اطمینانی که به چنین میانبرهایی داریم، به یک قطبنما نیازمندیم، قطبنمایی که در این اقیانوس آثار چاپی موجود راهنمایمان باشد.
به هر صورت در این اقیانوس سرگردان میشورید و هزاران هزار صفحه میخوانید که شما را به هر جهت میکشانند و وامیدارند که خود را بر کلکی بیندازید که به استقامت آن روی آب اطمینان ندارید. شق دیگر آن است که بتوانید برای خود سلیقه مستقلی پیدا کنید، قطبنمای خود را بسازید و خودتان را با ستارهها و صور فلکی درخشان همواره دور از دسترس آشنا سازید. اما این راه چنان زمان کُشندهای از شما میگیرد که یک آن چشم باز میکنید و خودتان را پیر و مو سفید میبینید که با دستهای کتاب زیر بغل به دنبال راه خروج میگردید. شق دیگری نیز وجود دارد یا شاید بتوان گفت که بخشی از همان راه قبلی است، این که به شنیدهها: پیشنهاد یک دوست یا بریدهای از یک کتابنامه که به نظرمان جالب است، اعتماد کنیم. با اینکه این روش به صورت عرف یا قرارداد درنیامده (که اتفاقاً مقرر کردن آن نیز فکر چندان بدی نیست)، همه ما از سنین پایین با آن آشنا بودهایم. با این حال این شیوه نیز چندان مطمئن نیست، این نیز طوفان سهمگین دیگری است که در این اقیانوس گرفتار آن میشویم. پس آن ساحل نجات، هر چند جزیرهای غیرقابل سکونت، که انتظارش را میکشیم، کجاست؟ آیا قرار است سرگردان بمانیم؟
پیش از آنکه پیشنهاد خودم، یا در واقع آنچه آن را تنها راه حل پرورش ذائقهای مناسب در ادبیات میدانم، را مطرح کنم مایلم چند کلمهای درباره منبع این راه حل یا به عبارتی خود کمترینم صحبت کنم و این نه به خاطر خودشیفتگی که به خاطر اعتقادم به این مسئله است که ارزش هر نظری به متن و موقعیتی است که به آن شکل داده است. در واقع اگر من ناشر بودم، بر روی جلد کتاب نه تنها نام نویسنده که سن دقیق او را، زمانی که مشغول نگارش آن متن بخصوص بوده، چاپ میکردم تا خوانندگان بتوانند تصمیم بگیرند که آیا میتوانند روی اطلاعات کتابی که توسط نویسندهای بسیار جوانتر و یا گاهی بسیار پیرتر از آنها نوشته شده حساب کنند یا نه.
منبع پیشنهادی که در پی میآید متعلق به گروهی از مردم است که همواره ادبیات برایشان تودهای از چند صد نام بوده.
حال که با پیشینه مطلب مورد بحثم آشنا شدید، این گونه بگویم که راه پرورش ذائقهای مناسب در ادبیات خواندن شعر است. اگر هم فکر میکنید که با جانبداری حرفهای حرف میزنم و یا سعی دارم منافع صنفی خود را پیش ببرم، در اشتباهید، چون در هیچ صنف و اتحادیهای عضویت ندارم. مطلب اینجاست که شعر به عنوان والاترین شکل بیان بشری نه تنها فشردهترین و پرمغزترین نوع ابراز زبانی است، بلکه بالاترین معیارهای محتمل هر نوع جوشش زبانی، به خصوص آنهایی که به کاغذ منتقل میشوند، را ارائه میکند.
هرچه بیشتر شعر بخوانید، در برابر هر گونه زیادهگویی تنگ حوصلهتر میگردید، حال این زیادهگویی میتواند در سیاست باشد یا در گفتمان فلسفی، در تاریخ باشد و یا مطالعات اجتماعی و حتی هنر داستاننویسی. سبک درست نثرنویسی همیشه در گرو پیروی از دقت، سرعت، و فشردگی زبان شعر است. شعر که فرزند همان کتیبه نبشتهها و هزلهای سابق است و ظاهراً میانبری برای درک هر موضوع قابل تصوری است، شعر ناظر قدرتمند نثر است.
امیدوارم اشتباه برداشت نکنید. قصدم بیاعتبار کردن نثر نیست. واقعیت امر اینجاست که خیلی اتفاقی شعر قدمتی بیشتر از نثر دارد و لاجرم فضای بیشتری را هم به خود اختصاص داده. اصلاً ادبیات با شعر آغاز شده، با آواز انسانی اولیه که قدمتش به پیش از دیوارنبشتههای غارنشینها میرسد.
اگر پس از مطالعه هر کدام از آثار شاعران بزرگ و نامدار از خواندن کتاب نثری که انتخاب کرده بودید منصرف شوید، اشکال از شما نیست. چنانچه به خواندنش ادامه دهید، مایه سرفرازی و خوش اقبالی نویسنده خواهد بود؛ این بدین معنی است که نویسنده نیز مانند شعرا حقیقتاً واقف بر مسائلی است که به حقیقت وجود ما چیزی میافزاید و این حداقل ثابت میکند که این نویسنده تکرارکننده حرف سایرین نیست و زبانش انرژی و لطف دیگری دارد. وگرنه باید نتیجه گرفت که خواندن اعتیاد غیرقابل ترک شماست، و این به عنوان یک اعتیاد، چندان هم خطرناک نیست.
*ژوزف برادسکی (1992-1991) متولد لنین گراد، نخستین ملک الشعرایی بود که در خارج از ایالات متحده چشم به جهان گشوده بود.
فرآوری: رویا فهیم
بخش کتاب و کتابخوانی تبیان
منابع: مجله کیهان فرهنگی-68 ، مجله بخارا