8 حکايت عارفانه
8 حکايت عارفانه
مطالعهي حالات عاشقان خدا يکي از اموري است که مشوق انسان در رسيدن به عشق خداست، با اين اميد که در اين ماه ربيعالعارفين که ماه دلبردگي و دلدادگيهاي عارفانه است از قافله بيداردلان عقب نمانيم، حکايات زير با گوش جان مينيوشيم.
1- مناجات موليالموحدين در نخلستان
ابودرداء، يکي از اصحاب پيغمبر اکرم صلي الله و عليه وآله وسلم نقل ميکند: در نخلستان بني نجار در خدمت سرور اوليا بودم. آن حضرت از من و ساير اشخاص فاصله گرفتند تا از نظر غايب شدند. پيش خود فکر کردم به منزل خويش رفتند. ناگهان صداي حزيني به گوش من رسيد که بدين مقال مترنم بود:
خداوندا، چه بسيار گناهاني مرتکب شدم که شکيبايي نسبت به من روا داشتي و در برابر آنها نعمتي ارزاني داشتي و چه بسيار جناياتي که به سبب کرم و بزرگواريات از آشکار شدن آنها جلوگيري کردي. خداوندا، اگر چه عمر درازي را با معصيت تو سپري کردهام و گناهان من در نامهي عملم زياد شده است با اين حال من فقط آرزوي آمرزش تو را دارم و تنها به خوشنودي تو اميد بستهام.
ابودرداء، گويد: توجه کردم ديدم که سيد اوصيا، علي عليه السلام است. خود را پنهان نمودم. آن حضرت در دل شب چند رکعت نماز به جا آورد و سپس به دعا و گريه پرداخت و آنگاه مناجات خود را چنين ادامه داد:
خداوندا! هنگامي که به لطف و بخشش تو ميانديشم گناهانم بر من آسان ميگردد. سپس مؤاخذهي عظيم تو را به ياد ميآورم ناراحتي و گرفتاريم بزرگ ميگردد. آه آه اگر من در نامهي عملم گناهي را بخوانم که من آن را فراموشش کردهام و تو آن را به حساب آوردهاي، پس بگويي او را بگيريد. پس واي بر او گرفتاريست که خانوادهاش نميتوانند نجات دهند و قبيلهاش براي او سودي ندارند. اگر ميتوانست فرياد بزند مردم بر او دلسوزي ميکردند. آه آه از آتشي که جگرها و قلوهها را ميپزد. آه از آتشي که پوست سر و دست و پا را ميبرد! آه از شدت عذاب شعلههايي که زبانه ميکشد!
بعد از آن گريه کرد تا صداي مبارکش قطع شد. ابودرداء ميگويد:فکر کردم خوابش برده است؛ صبر کردم تا صبح شد. رفتم او را براي نماز صبح بيدار کردم، ديدم مانند چوب خشکي بر زمين افتادهاند. تکانشان دادم، حرکت ننمودند. گفتم: «انا لله و انا اليه راجعون.» يقين کردم وفات کردهاند.
به منزل ايشان رفتم تا خبر فوت ايشان را به سرور زنان عالم برسانم. ايشان فرمودند:چه شده است؟ آنچه ديده بودم براي ايشان نقل نمودم. آن حضرت فرمودند:اين حالتي است که غالباً او را از خوف الهي عارض ميشود و موت نيست. آب بر صورت حضرت افشاندند تا به هوش آمدند. گريستم. فرمودند: گريه تو براي چيست؟ عرض کردم: براي رنجي که به خود وارد ميآوريد.
فرمودند:اي ابودرداء! حال تو چگونه خواهد شد اگر ببيني مرا که براي محاسبه خوانده باشند و اهل معاصي به عذاب الهي يقين کنند؛ و مرا ملائکهي غلاظ و شداد در ميان گرفته باشند و در پيشگاه قادر قهار و ملک جبار ايستاده باشم. دوستان مرا فرو گذاشته و اهل دنيا بر من دلسوزي کنند. هر آينه در آن روز بر من بيشتر رحم خواهي کرد که نزد خداي خود ايستاده باشم که هيچ امري بر او پنهان نيست.
2- کلام رابعه دربارهي محبت
معروف است که حسن بصري و شفيق بلخي و مالک دينار به عيادت رابعهي عدويه رفتند. حسن گفت: هر کس در شرايط محبت چيزي بگويد. سپس گفت: راستگو نيست در محبت کسي که از معشوق خود چون ضربتي ببيند بر آن صبر نکند. رابعه گفت: بهتر از اين بايد گفت. صادق نيست محبي که چون از محبوب اَلَمي ببيند بر آن شکر نکند. رابعه گفت:باز هم بهتر از اين بايد گفت. مالک گفت: مستقيم نيست در طريق عاشقي کسي که چون از معشوق خود ضربتي ببيند لذت نبرد. رابعه گفت باز هم بهتر از اين بايد گفت. رابعه گفت:در طريق عاشقي کسي صادق است که اساساً با ديدار معشوق اَلَمي نبيند.
3- مکالمهي حضرت خليل با حضرت ملک الموت
مرحوم ملا محسن فيض کاشاني در کتاب «محجة البيضاءِ»، جلد هشتم، در باب محبت و شوق نقل ميکند:
در روايت مشهور آمده است: هنگامي که ملک الموت براي قبض روح ابراهيم خليل آمد، ابراهيم بدو گفت: آيا ديدهاي دوستي دوست خويش را بميراند؟ خداوند متعال به او وحي کرد: آيا ديدهاي دوستي ملاقات دوستش براي او ناگوار باشد؟ ابراهيم خليل گفت: اکنون جانم را بگير.
4- حالات حضرت صادق عليه السلام در نماز
مرحوم سيد ابن طاووس در «فلاح السائل» در حالات امام جعفر صادق عليه السلام مينويسد:
در نماز قرآن قرائت مينمود؛ مدهوش گشت. چون به هوش آمد از آن حضرت سؤال شد: چه چيز باعث گشت که حالتان بدانسان گردد؟ حضرت فرمودند: «من پيوسته آيات قرآن را تکرار ميکردم تا به حالي رسيدم که گويا مستقيم از کسي که آيات را نازل فرموده است ميشنوم.»
5- برخي از حالات اسوهي محبين، امام زينالعابدين عليه السلام
مرحوم شيخ عباس قمي در کتاب «منتهي الآمال»، جلد دوم مينويسد:
آن حضرت در شبانه روز، هزار رکعت نماز ميگزارد و چون وقت نماز ميرسيد بدنش را لرزه ميگرفت و رنگش زرد ميگشت و چون به نماز ميايستاد مانند ساقهي درختي بود. حرکت نميکرد مگر آنچه که باد او را حرکت دهد؛ و چون در قرائت حمد به مالک يومالدين ميرسيد، چندان آن را مکرر ميکرد که نزديک ميگشت قالب تهي کند؛ و چون سجده ميکرد، سر از سجده بر نميداشت تا عرق مبارکش جاري ميشد.
شبها را به عبادت به روز ميآورد و روزها را روزه ميداشت؛ و شبها چندان نماز ميگذاشت که خسته ميشد. به حدي که نميتوانست ايستاده حرکت نمايد و به فراش خويش خود را برساند. لاجرم مانند کودکان که به راه نيفتادهاند، حرکت مينمود تا خود را به فراش خود ميرساند. و چون ماه رمضان ميشد، تکلم نميکرد مگر به دعا و تسبيح و استغفار؛ و از براي آن حضرت خريطه اي (کيسه) بود که در آن تربت مقدس امام حسين عليه السلام نهاده بود. گاهي که ميخواست سجده کند بر آن تربت سجده ميکرد.
6- حکايتي از سيّد العاشقين امام حسين عليه السلام
حسن بصري ميگويد: شبي گذرم به مسجدالحرام افتاد. صداي گريه شنيدم و لَعمه نوري در آن تاريکي شب بر خانهي خدا تابيده و ندائي مانند سروش غيبي در مسجدالحرام پيچيده، که از آن نور، بيتالحرام رشک وادي طور گرديده. گوش فرا داشتم. آوازي شنيدم چون نواي اهل راز، سراپا عجز و نياز، با خداي خويش در مناجات و به اين مقال مترنّم:
يا ذَاالمَعَالِي عَلَيکَ مُعتَمَدِي طُوبي لِعَبدٍ تَکُونُ مَولاهُ.
طُوبي لِمَن باتَ خائِفاً وَجَلاً يَشکُو اِلي ذِي الجَلاَلِ بَلوَاهُ.
اِذَا خَلاَ فِي الظّلاَمِ مُبتَهِلاً اَکرَمُهُ رَبُّهُ وَ لَبَّاهُ.
اي داراي ارجمنديها اعتماد من بر توست. خوشا به حال بندهاي که تو مولاي اويي.
خوشا به حال کسي که شب را ترسناک و انديشناک سپري کند و پيش صاحب جلالت، گرفتاري خويش را گلايه کند.
زماني که در تاريکيها به تنهايي، زار ميگريد پروردگارش او را اکرام ميکند و پاسخ ميگويد.
حسن بصري ميگويد: به خداي کعبه قسم، به مجرد اينکه آخرين کلمات از دهان او خارج شد شنيدم صدايي که در مسجدالحرام پيچيد و ميفرمود:
لبيک اَنتَ فِي کَنَفي وَ کُلُّمَا قُلتَ قَد سَمِعنَاهُ.
صَوتُکَ تَشتَاقُهُ مَلاَئِکَتِي وَ عُذرَکَ اَلأنَ قَد قَبِلنَاهُ.
سَل ما تَشَاهُ بِلاَ خَوفٍ وَلا خَجِلٍ وَلا تَخَف اِنَّنِي اَنَا اللهُ.
بلي، بلي، تو در پناه مني، هر چه گفتي شنيدم.
فرشتگان من به آواي تو مشتاقند؛ و پوزش تو را اکنون پذيرفتيم.
هر چه دوست داري بدون ترس و شرم بخواه و نترس که بي ترديد من خداي تو هستم.
حسن بصري گويد: مرا وحشت عظيمي دست داده و مدتي دراز، بيهوش شدم و ندانستم که بين آن بزرگوار و حضرت پروردگار چه گذشت و متفکر و مبهوت بودم که آيا مسجدالحرام عرش برين شده و ملائکهي مقربين در آن مقام گزيدهاند، و يا اين مکان طور سنا گشته است.تمام شب با خود در گفتگو بودم و خود را ظاهر نمينمودم تا هوا روشن شد. ديدم سرور بهشتيان و گوشوارهي عرش خدا، حضرت سيد الشهداء - روحي و ارواح العالمين له الفداء - هستند.
7-امام زينالعابدين عليه السلام در ميقات
غزالي در کتاب «اسرار الحج» از سفيان بن عُيَينَه نقل کرده که علي بن الحسين عليه السلام حج گزارد. چون ميخواست محرم شود راحلهاش (مرکبش) ايستاد، و رنگش زرد شد و لرزه او را عارض شد و شروع کرد به لرزيدن و نتوانست لبيک بگويد. سفيان گفت: چرا تلبيه نميگويي؟ فرمود: ميترسم در جوابم گفته شود: لا لبيک و لا سعيدک. پس چون تلبيه گفت غش کرد و بر زمين افتاد و پيوسته اين حال او را عارض ميشد تا از حج فارق شد.
8-بي خودي عاشق خدا
مرحوم شيخ عباس قمي در «منتهي الامال» مينويسد: ثقة الاسلام کليني از حضرت جعفربن محمد عليه السلام روايت کرده که حضرت سيد الساجدين عليه السلام چون به نماز ميايستاد رنگش متغير ميشد، و چون به سجود ميرفت سر بر نميداشت، تا عرق از آن جناب ميريخت.
و از حضرت امام محمد باقر عليه السلام منقول است که حضرت علي بن الحسين عليه السلام در شبانه روز هزار رکعت نماز ميگزارد و چون به نماز ميايستاد رنگ به رنگ ميگرديد و ايستادنش در نماز ايستادن بندهي ذليل بود که نزد پادشاه جليلي ايستاده باشد و اعضاي او از خوف الهي لرزان بود. چنان نماز ميکرد که گويا نماز وداع است و ديگر نماز نخواهد کرد. چون از تغيير احوال آن جناب سؤال مينمودند چنين ميفرمود:کسي که نزد خداوند عظيمي ايستد سزاوار است که خائف باشد.
منبع: کتاب غم عشق، تاليف آيت الله عبدالقائم شوشتري