تبدیل موش شلخته به موش منظم
تبدیل موش شلخته به موش منظم
مایکل موشه با سه تا موش دیگر درون سوراخی زندگی می کرد. اون سه تا مرتب و تمیز بودند در حالیکه مایکل نامرتب بود. اونا همیشه لباس هاشون رو از روی زمین برمی داشتند و ظرف هاشون رو توی ظرف شویی می گذاشتند اما مایکل این کارها رو نمی کرد.
اون با شلختگی جورابهای کثیفش رو روی زمین می انداخت و بعضی وقتها بقیه موشها روی اونا لیز می خوردند و زمین می خوردند. مایکل هیچ وقت ظرفهاش رو توی ظرفشویی نمی گذاشت بلکه اونارو روی میز می گذاشت تا بقیه جمع کنند. آنجلا به اون می گفت "تو خیلی نامرتبی مایکل ما دیگه نمی خوایم تو اینجا با ما زندگی کنی پس برو یک جای دیگه برای زندگی پیدا کن".
مایکل با کمی ناراحتی از اینکه بقیه ازش خواستن که اونجا رو ترک کنه، وسایلش رو جمع کرد و رفت. اون فکر نمی کرد اونقدرها هم نامرتب باشه. همینطور که داشت راه می رفت دید یک سیب روی علف ها افتاده است.
"به نظر خوشمزه میاد" این رو با خودش گفت و شروع به گاز زدن سیب کرد. "من پوستش رو دوست ندارم" اینو گفت و پوست سیب رو روی زمین تف کرد.
سیب رو تا مغز اون خورد و با خودش گفت"هنوز گرسنه ام، اما تخم سیب هم دوست ندارم". پس تخم های سیب را هم روی زمین تف کرد تا اینکه مقدار زیادی تخم سیاه رنگ و چسبان سیب روی هم ریخته شد. بعد از اینکه تمام سیب رو خورد در حالیکه شکمش پر بود روی علف ها دراز کشید. چند دقیقه بعد مولی و مارتین که از اونجا می گذشتند مایکل رو دیدند و به او گفتند "چرا روی زمین دراز کشیدی؟ چرا نمی ری تو خونت؟"
مایکل جواب داد:" هم خونه هام می گن که تو نامرتبی و نباید با ما زندگی کنی. به نظرتون من نامرتبم مولی؟"
مولی و مارتین به تکه های پوست سیب و دانه های اون که روی زمین افتاده بود نگاهی کردند و گفتند:" آره به نظر ما هم، تو نامرتبی. مارتین گفت: " من که دوست ندارم تو رو توی خونم راه بدم." مولی هم گفت: "منم همینطور"، و بعد دویدند و رفتند.
کمی بعد مایکل با خودش فکر که شاید بهتر باشه سعی کنه موش مرتب و منظمی باشه پس بلند شد و پوست و دانه سیب رو به باغچه برد و زیر برگها خاک کرد تا بازم رشد کنند. بعد برگشت و دوباره روی علف ها دراز کشید.
کمی بعد مگی که داشت از اونجا می گذشت مایکل رو دید که روی چمنها دراز کشیده، ایستاد و صدا کرد:" مایکل چرا روی علف ها دراز کشیدی؟ "
مایکل جواب داد: " تا الان داشتم ته مانده های غذام رو جمع می کردم و خسته شدم، آخه می دونی من خیلی مرتبم."
مگی به اطراف مایکل نگاهی کرد ولی روی زمین چیزی ندید پس به مایکل گفت: "اگر بخوای تو می تونی با من به خونم بیای، ما موش های مرتب و تمیز رو به خونمون راه می دیم".
پس مایکل با مگی به سمت خونه ی اونا رفت و از اون به بعد دیگه چیزی رو روی زمین نریخت و سعی کرد تا همیشه موش منظم و مرتبی باشد.