ياد آن سنگری كه تركش خورد
با نگاهی كه غرق پاكی بود
ياد جبهه،شروع اشک پدر
ياد آن چفيه ای كه خاكی بود
ياد چشمان منتظر به در و
ياد آن لاله ای كه پرپر شد
ياد آن
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
تاریخ :
شنبه 1389/02/04
یاد آن سنگری كه تركش خورد
شعری زیبا از شاعر جوان و خوش آینده بنام "محسن فلاح" که به شهادت شعرش ارزش ایثار و شهادت را هم درک کرده و دلسروده ای لطیف را تقدیم به شهدا و ایثارگران کرده است. او خود توضیح داده است :
تقدیم به تمامی شهدای جانباز،علی الخصوص شهیدان جانباز شهر رامسر،داود قدیری،داود حسنی و شهید حکمت پناه.
پدرم بوی سیب را می داد |
پدرم با نفس كشیدن خود |
عطر ( امن یجیب ) را می داد |
با نگاهی كه آسمانی بود |
زیر ماسک،او، همیشه می خندید |
آن زمانی كه بغض هم می كرد |
مادرم را،كنار خود می دید |
پدرم بی صدا،تكلم كرد |
با نگاهی كه غرق پاكی بود |
یاد جبهه،شروع اشک پدر |
یاد آن چفیه ای كه خاكی بود |
یاد چشمان منتظر به در و |
یاد آن لاله ای كه پرپر شد |
یاد آن سنگری كه تركش خورد |
یاد همسنگری،كه بی سر شد |
قصه ی كودكی من این بود |
پدرم،عاشقانه می جنگید |
در شلمچه،میان آن همه تیر |
كربلا را به چشم خود می دید |
با همان چكمه های خاكی خود |
پدرم روی مین قدم می زد |
با دلی خسته از غم دوری |
او ز عشق ائمه دم می زد |
هر كسی تشنه ی شهادت بود |
او دلش را به قلب دریا زد |
این اتاق پدر كه شاهد هست |
پدرم،پشت پا به دنیا زد |
یاد بابا كه رفت و من ماندم |
در دل خسته ام تلاطم كرد |
حرفهای نگفته ای دارم |
بغض من،راه خانه را گم كرد |
شب جمعه،پدر،دعای كمیل |
سوز آهش پل عبادت بود |
سحر روز بعد فهمیدم |
كه دعای پدر شهادت بود |
مادرم،خواب دیده بود انگار |
توی دست پدر،پلاكی بود |
پدرم چفیه ای به مادر داد |
چفیه ای كه هنوز خاكی بود |
سحر آمد،اتاق خلوت و سرد |
من و مادر و كاسه ای از آب |
پدرم كوله بار خود را بست |
ای پدر،مادر مرا دریاب |
غربت این اتاق زیبا بود |
پدرم بغض مادرم را دید |
اشک های پدر كه جاری شد |
او به چشمان خیس خود خندید |
هرگز از یاد من نخواهد رفت |
مادر من به چهره اش زل زد |
كاسه از دست مادرم،افتاد |
پدرم رو به آسمان پل زد |
ای پدر،مادرم غمی دارد |
از شب سرد او خبر داری؟!! |
همسرت را ببین،شكسته شده |
تو كه از درد او خبر داری |
گوشه ی سینه، قلب حس می كرد |
مادرم مثل ابر ها شده است |
مژه هایی كه خیس بارانند |
بغض او بعد تو، رها شده است |
زندگی خرده خرده می میرد |
ای پدر رد پای تو اینجاست |
به خداوندی خدا سوگند |
كه هنوزم خدای تو،اینجاست |
پدرم بود و هست و خواهد بود |
او دلیر حماسه ی جنگ است |
و شهیدان همیشه جاویدند |
این حماسه همیشه خون رنگ است |
پدرم بود و هست و خواهد بود |
چون دلش ترس و لرز را نشناخت |
و دلیل عروج او این بود |
وسعتش حد و مرز را نشناخت |
برای پاسخ به سوال ، کلیک کنید .
تنظیم برای تبیان :
بخش هنر مردان خدا - سیفی
مطالب مرتبط مجموعه :
آخرین مطالب سایت